***نسیم معرفت**
به نام خدا
** قرآن مایه حیات دلها و جانها است
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری)
ترجمه :همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم; تو پیش از این نمى دانستى کتاب و ایمان چیست; ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى کنیم; و تو مسلماً به سوى راه راست هدایت مى کنى.
صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ .(آیه 53 سوره شُوری)
راه خداوندى که تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است ، آگاه باشید بازگشت همه چیز به سوى خدا است.
تفسیر : قرآن روحى است از جانب خدا
به دنبال بحث کلى و عمومى که در باره وحى در آیه گذشته (وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ آیه 51 سوره شُوری) آمد در آیات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پیغمبر گرامى اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) سخن گفته ، مىفرماید : همانگونه که بر پیامبران پیشین ، از طُرُق مختلف وحى فرستادیم ، بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم ( وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ).
تعبیر به کَذلِکَ ( اینگونه ) ممکن است اشاره به این باشد که تمام انواع سه گانه وحى که در آیه قبل(آیه 51 سوره شُوری) آمده براى پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) تحقق یافت ، گاه مستقیما با ذات پاک پروردگار ارتباط مى یافت ، و گاه از طریق فرشته وحى و گاه با شنیدن آوازى شبیه امواج صوتى چنانکه در روایات اسلامى نیز اشاره به همه اینها شده ، و شرح آن را ذیل آیه گذشته (آیه 51 سوره شُوری) بیان کردیم .
در اینکه منظور از روح در اینجا چیست ؟ دو قول در میان مفسران دیده مىشود :
تفسیر اول : اینکه منظور از آن قرآن مجید است که مایه حیات دلها و جانها است ، این قول را غالب مفسران برگزیده اند.
راغب اصفهانی در مفردات نیز مىگوید : سُمِّىَ القُرانُ رُوحاََ فِى قَولِهِ : وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(آیه 53 سوره شُوری) وَ ذلِکَ لِکَونِ القُرآنِ سَبَباََ لِلحَیاةِ الأُخرَوِیَّةِ : قرآن در آیه وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا روح نامیده شده زیرا سبب حیات اخروى است .
این معنى با قرائن مختلفى که در آیه وجود دارد مانند تعبیر به ( کَذلِکَ) که اشاره به مساله وحى است و تعبیر به( أَوْحَیْنا ) و همچنین تعبیراتى که در باره قرآن در ذیل همین آیه آمده است کاملا سازگار است.
گرچه روح در سایر آیات قرآن غالبا به معانى دیگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر این است که روح در اینجا به معنى قرآن است.
در تفسیر آیه 2 سوره نحل [ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ . فرشتگان را با روح ( الهی ) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند ( و به آنها دستور می دهد ) که مردم را انذار کنید ( و بگویید: ) معبودی جز من نیست از ( مخالفت دستور ) من ، بپرهیزید! ] نیز گفتیم که قرائن نشان مىدهد روح در آن آیه نیز به معنای قرآن و وحى و نبوت است ، و در حقیقت این دو آیه یکدیگر را تفسیر مىکنند.
چگونه قرآن به منزله روح نباشد ، در حالى که در آیه 24 انفال مىخوانیم :( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ: اى کسانى که ایمان آورده اید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبرش را هنگامى که شما را به سوى چیزى فرا مىخواند که مایه حیات شما است !
تفسیر دوم : اینکه منظور روح القدس است ( و یا فرشته اى که حتى از جبرئیل و میکائیل برتر بوده و همواره پیامبر اسلام را همراهى مىکرد ) .
مطابق این تفسیر (أَوْحَیْنا) به معنى أَنزَلْنَا ( نازل کردیم ) مىباشد یعنى روح القدس یا آن فرشته عظیم را بر تو نازل کردیم ( گرچه (أَوْحَیْنا) به این معنا در آیات دیگر قرآن دیده نمىشود).
در بعضى از روایات که در منابع معروف حدیث آمده نیز تاییدى بر این تفسیر دیده مىشود ، ولى همانگونه که گفتیم تفسیر اول با قرائن متعدد موجود در آیه هماهنگ تر است ، لذا ممکن است اینگونه روایات که روح را به معنى روح القدس یا فرشته بلند مقام خدا تفسیر کرده اشاره به معنى باطن آیه باشد .
به هر حال در دنباله آیه مىافزاید : تو پیش از این از کتاب و ایمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىکنیم ( ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).
این لطف خدا بود که شامل حال تو شد ، و این وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ایمان به تمام محتواى آن پیدا کردى.
اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که علاوه بر هدایت تو به این کتاب بزرگ آسمانى و تعلیمات آن ، بندگان دیگرش را در پرتو این نور آسمانى هدایت کند ، و شرق و غرب جهان بلکه تمام قرون و اعصار را تا پایان زیر پوشش آن قرار دهد.
بعضى از کج اندیشان چنین پنداشته اند که این جمله نشان مىدهد پیامبر قبل از نبوت ایمان به خدا نداشت ، در حالى که معنى آیه روشن است ، مىگوید : قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمىدانستى ، و به محتواى و تعلیمات آن آگاهى و ایمان نداشتى ، این تعبیر هیچ منافاتى با اعتقاد توحیدى پیامبر و معرفت عالى او و آشنائیش به اصول عبادت و بندگى اوندارد ، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب دیگر.
زندگى شخص پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از دوران نبوت که در کتب تاریخ آمده است نیز گواه زنده این معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است که از امیر مؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه آمده : وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ: از همان زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را با او قرین ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد .
در پایان آیه مى افزاید : به طور مسلم تو به سوى راه مستقیم مردم را هدایت مىکنى ( وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری).
نه تنها قرآن نورى براى تو است که نورى براى همگان است ، و وسیله هدایتى براى جهانیان به سوى صراط مستقیم ، این یک موهبت عظیم الهى است براى رهروان راه حق و آب حیاتى است براى همه تشنه کامان.
همین معنى به تعبیر دیگرى در آیه 44 سوره فصلت آمده : ... قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی... :بگو این کتاب براى کسانى که ایمان آورده اند مایه هدایت و شفا است ، و کسانى که به آن ایمان نمى آورند گوشهایشان سنگین است ! سپس به عنوان تفسیرى بر صراط مستقیم مى افزاید : راه خداوندى که تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است (صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ ...(آیه 53 سوره شُوری)
چه راهى مستقیمتر از راهى است که به مبدء عالم هستى منتهى مىشود ؟ چه راهى صافتر از راهى است که به خالق عالم هستى میرسد ؟ سعادت واقعى سعادتى است که خدا به آن دعوت مىکند ، و راه وصول به آن تنها راهى است که او براى آن انتخاب کرده است .
آخرین جمله این آیه که در عین حال آخرین جمله سوره شورى است در حقیقت دلیلى است براى این معنى که راه مستقیم تنها راهى است که به سوى خدا مىرود ، مىفرماید : آگاه باشید ، بازگشت همه چیز به سوى خدا است (
أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ)
از آنجا که او مالک عالم هستى و حاکم و مدبّر آن است ، و از آنجا که برنامه هاى تکاملى انسان باید تحت عنایت این مدبّر بزرگ قرار گیرد ، بنا بر این راه مستقیم تنها راهى است که به سوى او مىرود ، و جز این راه ، هر طریق دیگر انحرافى است ، چرا که به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاک او در عالم وجود دارد ؟ ! این جمله در عین حال بشارتى است براى پرهیزگاران ، و تهدیدى است براى ظالمان و گنهکاران که بازگشت همه آنها به سوى خدا است .
و نیز دلیلى است بر اینکه وحى باید تنها از سوى خدا باشد ، چرا که بازگشت همه اشیاء و تدبیر آنها به سوى او است ، و به همین دلیل او باید مبداء وحى بر پیامبران باشد ، تا هدایت واقعى صورت گیرد ، و به این ترتیب صدر و ذیل این آیات با یکدیگر مربوط و منسجم است .
نکته:
1 -پیامبر اسلام قبل از نبوت چه آئینى داشت ؟
در اینکه پیغمبر گرامى اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نکرد و از خط توحید منحرف نشد شکى نیست ، و تاریخ زندگى او نیز به خوبى این معنى را منعکس مىکند اما در اینکه بر کدام آئین بوده ؟ در میان علما گفتگو است.
بعضى او را پیرو آئین مسیح (علیه السلام) مىدانند ، چرا که قبل از بعثت پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) آئین رسمى و غیر منسوخ آئین او بوده است.
بعضى دیگر او را پیرو آئین ابراهیم (علیه السلام) مىدانند ، چرا که شیخ الانبیاء و پدر پیامبران است و در بعضى از آیات قرآن آئین اسلام به عنوان آئین ابراهیم معرفى شده مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ( حج - 78 ) .
بعضى نیز اظهار بى اطلاعى کرده و گفته اند : مىدانیم آئینى داشته ، اما کدام آئین ؟ بر ما روشن نیست ! گرچه هر یک از این اقوال وجهى دارد ، اما هیچکدام مسلّم نیست ، و مناسبتر از اینها قول چهارمى است و آن اینکه : پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته که بر طبق آن عمل مىکرده ، و در حقیقت آئین مخصوص خودش بوده ، تا زمانى که اسلام بر او نازل گشت .
شاهد این سخن حدیثى است که در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذکر کردیم که مىگوید : خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد بزرگترین فرشته اش را قرین و همراه وى ساخت ، تا شب و روز او را به راه هاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد. ماموریت چنین فرشته اى دلیل بر وجود یک برنامه اختصاصى است.
شاهد دیگر اینکه در هیچ تاریخى نقل نشده است که پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) در معابد یهود یا نصارى یا مذهب دیگر مشغول عبادت شده باشد ، نه در کنار کفار در بتخانه بود ، و نه در کنار اهل کتاب در معابد آنان ، در عین حال پیوسته خط و طریق توحید را ادامه مىداد ، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پایبند بود .
روایات متعددى نیز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است که پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) از آغاز عمرش مؤید به روح القدس بود و با چنین تاییدى مسلّما بر اساس الهام روح القدس عمل مىکرد ( 1).
علامه مجلسى شخصا معتقد است که پیامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مىگفتند ، و صداى آنها را مىشنید ، و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى مىشد ، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید ، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد ، او شش دلیل بر این معنى ذکر مىکند که بعضى از آنها با آنچه در بالا آوردیم هماهنگ است ( توضیح بیشتر را مىتوانید در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه کنید ) .
2 -پاسخ به یک سؤال
به دنبال این بحث این سؤال مطرح مىشود که با توجه به آنچه در باره ایمان و اعمال پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آیه فوق مىفرماید : ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ... تو قبلا نمىدانستى قرآن و ایمان چیست ! گرچه پاسخ این سؤال را به طور فشرده به هنگام آیه بیان کردیم ولى شایسته است توضیح بیشترى در این زمینه داده شود .
منظور این است پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نزول قرآن و تشریع شریعت اسلام از جزئیات این آئین و محتواى قرآن خبر نداشت.
اما در مورد ایمان با توجه به اینکه بعد از کتاب ذکر شده ، و با توجه به جمله هائى که بعد از آن در آیه آمده ، روشن مىشود که منظور ایمان به محتواى این کتاب آسمانى است ، نه ایمان به طور مطلق ، بنا بر این تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمىتواند دستاویزى براى بیماردلانى که مىخواهند نفى ایمان به طور مطلق از پیامبر کنند و حقایق تاریخى را نادیده بگیرند ، بوده باشد .
.................. .................... ادامه دارد ....................
جهت ادامه مطلب به آدرس زیر مراجعه شود:http://hakim-askari.rozblog.com/
**قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیر آیه 52 و53 سوره شُوری)
***تنظیم واصلاح و اضافات : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم
***نسیم معرفت**
آنان با نهایت تأکید به خدا سوگند خوردند که اگر پیامبری انذارکننده به سراغشان آید ، هدایت یافته ترین امّتها خواهند بود امّا چون پیامبری برای آنان آمد ، جز فرار و فاصله گرفتن از ( حق ) چیزی بر آنها نیفزود!
اینها همه بخاطر استکبار در زمین و نیرنگهای بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را می گیرد آیا آنها چیزی جز سنّت پیشینیان و ( عذابهای دردناک آنان ) را انتظار دارند؟! هرگز برای سنّت خدا تبدیل نخواهی یافت ، و هرگز برای سنّت الهی تغییری نمی یابی!
سوره فاطر آیه 43 .
در تفسیر دُرُّ المَنثور و رُوحُ المَعانى و مَفاتیحُ الغَیب و تفاسیر دیگر چنین آمده است که مشرکان عرب هنگامى که مى شنیدند که بعضى از امت هاى پیشین همچون یهود ، پیامبران الهى را تکذیب کردند ، و آنها را به شهادت رساندند ، مىگفتند : ولى ما چنین نیستیم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید ما هدایت پذیرترین اُمتها خواهیم بود ! ولى همانها هنگامى که آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) همراه بزرگترین کتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذیرفتند بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب بر آمدند . آیات فوق نازل شد و آنها را بر این ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.
استکبار و حیله گرى سر چشمه بدبختیها
در آیات پیشین سخن از مشرکان و سر نوشت آنها در دنیا و آخرت در میان بود ، آیات مورد بحث نیز همین مطلب را ادامه مىدهد. نخستین آیه مىفرماید : آنها با نهایت تاکید سوگند یاد کردند اگر انذار کننده اى به سراغشان بیاید به طور مسلّم از همه امتها هدایت یافته تر خواهند بود ( وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً). أَیمان جمع یَمین به معنى سوگند است ، و در اصل یَمین به معنى دست راست مىباشد ، اما از آنجا که به هنگام سوگند و بستن عهد و پیمان دست راست را به هم مىدهند ، و قسم یاد مىکنند ، این کلمه تدریجا در معنى سوگند به کار رفته است. جَهد از ماده جهاد به معنى تلاش و کوشش است ، بنا بر این تعبیر ( جَهْدَ أَیْمانِهِمْ) اشاره به سوگند مؤکّد است .آرى آنها هنگامى که تماشاگر صفحات تاریخ گذشته بودند که از بىوفائی ها و ناسپاسی ها و کارشکنى ها و جنایات امتهاى پیشین مخصوصا یهود نسبت به پیامبرانشان سخن مىگفت ، بسیار تعجب مىکردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مىزدند. (و ادّعا ها و گزافه گویی ها داشتند) اما هنگامى که مَحَک تجربه آمد به میان و کوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند که آنها نیز از همان قُماشند ، بطورى که قرآن در دنباله همین آیه فرموده : هنگامى که انذار کننده الهى آمد جز فرار وفاصله گرفتن واِعراض از حق چیزى بر آنها نیفزود ! ( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ).
خوش بود گر مَحَک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
از خافظ
این تعبیر( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ) نشان مىدهد که آنها قبلا نیز بر خلاف ادعاهایشان طرفدار حق نبودند ، قسمتى از آئین ابراهیم را که در میان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند ، و هر روز به بهانه اى آن را زیر پا مىگذاشتند ، براى مستقلات عقلیه و فرمان خِرَد نیز ارج و بهائى قائل نبودند ، و با قیام پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) و جریحه دار شدن تعصب جاهلانه آنها ، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بیشتر شد ، آرى همیشه از حق فاصله داشتند و اکنون بیش از هر زمان دیگر از حق و آیین حق اعراض می کنند .
آیه بعد توضیحى است بر آنچه در آیه قبل گذشت ، مىگوید : دورى و نفرت و سرپیچی و اعراضِ آنها از حق به خاطر این بود که طریق استکبار در زمین را پیش گرفتند(کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق )، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسلیم شوند ( اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ). و نیز به خاطر آن بود که حیله گری هاى زشت و بد را پیشه کردند (وَ مَکْرَ السَّیِّئِ). ولى این حیله گریهاى سوء ، تنها دامان صاحبانش را مىگیرد ( وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ). جمله (لا یَحیقُ) از ماده «حاقَ ، یَحیقُ » به معنى نازل نمىشود و اصابت نمىکند و احاطه نمىیابد مىباشد ، اشاره به اینکه حیله گریها ممکن است موقّتاََ دامن دیگران را بگیرد ، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مىآید ، او را در برابر خلق خدا رسوا و سرافکنده وبیچاره ، و در پیشگاه الهى شرمسار مىکند ، همان سرنوشت شومى که مشرکان مکه پیدا کردند. در حقیقت این آیه مىگوید : آنها تنها به دورى کردن از این پیامبر بزرگ الهى قناعت نکردند ، بلکه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود کمک گرفتند ، و انگیزه اصلى آن کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.
حدیث :
یا عَلِی أُوصِیک بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ مَعَهُ الْإِجَابَةَ وَ بِالشُّکرِ فَإِنَّ مَعَهُ الْمَزِیدَ وَ إِیاک عَنْ أَنْ تَخْفِرَ عَهْداً وَ تُعِینَ عَلَیهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْمَکرِ فَإِنَّهُ لا یحِیقُ الْمَکرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْبَغْی فَإِنَّهُ مَنْ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ.
ای علی تو را سفارش می کنم به دعا کردن که اجابت به همراه دارد و به شکر گزاری که فزونی به همراه دارد. مبادا که عهدی را بشکنی یا کسی را بر ضد آن یاری دهی. تو را از مکرکردن نهی می کنم؛ زیرا مکر بد تنها دامن صاحبش را می گیرد؛ و تو را از ستم نهی می کنم؛ زیرا برهرکسی ستم رود، خداوند یاری اش می کند.
در دنباله آیه این گروه مستکبرِ مکار و خیانتکار را با جمله پر معنى و تکان دهنده اى تهدید کرده ، مىگوید : آیا آنها انتظارى جز این دارند که گرفتار همان سرنوشت پیشینیان شوند ؟ ! ( فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ) . این جمله کوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنکش و طغیان گرى همچون قوم نوح ، و عاد ، و ثمود ، و قوم فرعون است که هر کدام به بلاى عظیمى گرفتار شدند ، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناکشان اشاره کرده ، و در اینجا با همین یک جمله کوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم این گروه مجسم مىسازد. سپس براى تاکید بیشتر مىافزاید : هرگز براى سنت الهى تغییر و تبدیلى نمىیابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى یافت ( فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً ) . چگونه امکان دارد خداوند قوم و جمعیتى را به خاطر اعمالى کیفر دهد ولى گروه دیگرى را که داراى همان برنامه اند مُعاف دارد ؟ مگر او حکیم و عادل نیست ؟ و همه چیز را از روى حکمت و عدل انجام نمىدهد ؟ نَوَسان و دگرگونى سنتها در باره کسى تصور مىشود که آگاهى محدودى دارد ، و با گذشت زمان به مسائلى واقف مىشود که او را از سنت دیرینه اش باز مىدارد ، یا کسى که آگاه است اما روى میزان حکمت و عدالت رفتار نمىکند و تمایلات خاصى بر فکر او حاکم است ، ولى پروردگارى که از همه این امور منزه و پاک مىباشد سنتش در باره آیندگان همانست که در باره پیشینیان بوده است ، سنتهایش ثابت و تغییر ناپذیر است . قرآن در آیات متعددى روى مساله تغییر ناپذیر بودن سنتهاى الهى تکیه کرده است که در ذیل آیه 62 سوره احزاب ( جلد 17 ) مشروحا از آن بحث کردیم.
اجمالا در این جهان در عالم تکوین و تشریع قوانین ثابت و لایتغیرى است که قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبیر کرده که هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد ، این قوانین همانگونه که بر گذشته حاکم بوده بر امروز و فردا نیز حاکم است ، مجازات مستکبران بى ایمان هنگامى که اندرزهاى الهى سود نبخشد ، همچنین یارى رهروان راه حق به هنگامى که دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از این سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغییر ناپذیر بوده و هست.
فرق تبدیل وتحویل
قابل توجه اینکه در بعضى از آیات قرآن مجید تنها سخن از عدم تبدیل سنتهاى الهى آمده ( احزاب - 62 ) و در بعضى دیگر سخن از عدم تحویل آنها ( سوره اسراء - 77). ولى در آیه مورد بحث هر دو را به صورت تاکید پشت سر هم آورده، مىفرماید : نه براى سنت الهى تبدیل مىیابى و نه تحویلى ! آیا این هر دو یک معنى را مىرساند که براى تاکید بیان شده است ، و یا هر کدام اشاره به معنى مستقلى است ؟ با توجه به ریشه این دو واژه ظاهر این است که به دو معنى مختلف اشاره مىکند : تبدیل آن است که چیزى را به کلى عوض کنند ، یعنى آن را بردارند و چیز دیگرى جانشین آن نمایند ، ولى تحویل آن است که همان موجود را از نظر کیفى یا کمى دگرگون سازند بدون آنکه چیزی جایگزین و جانشین چیزی دیگر شود.
به این ترتیب سنتهاى الهى نه به کلى عوض مىشود ، و نه حتى کم و زیاد و ضعیف و شدید مىشود ، از جمله اینکه خداوند در مورد گناهان و جرائمِ مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل مىشود ، نه اینکه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه دیگرى را مُعاف سازد ، و نه اینکه مجازات گروهى را کمتر و یا ضعیفتر کند ، و چنین است قانونى که از ریشه ثابتى مایه گرفته که نه تبدیل در آن است و نه تحویل و دگرگونى و تغییر .
آخرین نکته اى که در مورد این آیه به نظر مىرسد این است که در یکجا سنت را به الله ( لِسُنَّتِ اللَّهِ ) اضافه کرده ، و در جاى دیگر از همین آیه سنت را به اولین و پیشینیان (سُنَّتَ الْأَوَّلینَ)، ممکن است در بدو نظر منافاتى بین این دو تصور شود ، ولى چنین نیست ، زیرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنت گذار است ، و در مورد دوم سخن از کسى است که این سنت الهى در باره او اجرا مىشود.
تفسیر نمونه ج : 18ص :293.
***نسیم معرفت***
تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة
**وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِبَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ کَفِرُونَ.(10)
آنها گفتند : آیا هنگامى که ما مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازهاى خواهیم یافت ؟ ! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انکار مىکنند ( و مىخواهند با انکار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خویش ادامه دهند).
**قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(11)
بگو : فرشته مرگ که بر شما مامور شده ( روح ) شما را مىگیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مىگردید.
**وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ .(12)
و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده ، مىگویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به قیامت ایمان داریم!
ندامت و تقاضاى بازگشت
این آیات با بحث گویائى در باره معاد آغاز مىشود ، سپس حال مجرمان را در جهان دیگر بازگو مىکند ، و مجموعا تکمیلى است براى بحث هاى گذشته که پیرامون مبدأ سخن مىگفت ، زیرا مىدانیم بحث از مبدأ و معاد در قرآن مجید غالبا توأم با یکدیگر است.
نخست مىگوید : آنها گفتند آیا هنگامى که ما مُردیم و خاک شدیم و در زمین گم شدیم ، آفرینش تازهاى خواهیم یافت ؟ ! ( وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ) .
تعبیر به گم شدن در زمین ( ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ) اشاره به این است که انسان پس از مُردن خاک مىشود ، همانند سایر خاکها ، و هر ذرّه اى از آن بر اثر عوامل طبیعى و غیر طبیعى به گوشه اى پرتاب مىشود ، و دیگر چیزى از او باقى به نظر نمىرسد تا آن را در قیامت دو باره بازگردانند.
ولى آنها در حقیقت منکر قدرتِ خداوند بر این کار آنها نیستند بلکه آنها لقاى پروردگارشان را انکار مىکنند ( بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ).
آنها مىخواهند مرحله لقاى پروردگار که مرحله حساب وکتاب و ثواب و عقاب است منکر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پیدا کنند تا هر چه مىخواهند انجام دهند!.
در واقع این آیه شباهت زیادى با آیات نخستین سوره قیامت دارد آنجا که مىگوید : أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3) بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (4) بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(5)یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ : آیا انسان گمان مىکند ما استخوان هاى پراکنده او را جمع نخواهیم کرد ؟ ! ما حتى قادریم ( خطوط ) سر انگشتان او را به نظام نخستین بازگردانیم ! ولى هدف انسان این است که ایامى را که در این دنیا در پیش دارد ( با انکار قیامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مىکند روز قیامت کَى خواهد بود ؟ ( سوره قیامت - 3 - 6 ) .
بنابر این آنها از نظر استدلال لنگ نیستند ، بلکه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افکنده ، و نیّات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى که به یک قطعه آهن ربا این اثر را بخشیده که ذرات بسیار کوچک آهن را که در لابلاى خروارها خاک زمین گم شده با یک گردش در میان خاک ها به خود جذب مىکند و به سادگى آنها را جمع مىنماید در میان ذرّات بدن یک انسان نیز چنین جاذبه متقابلى را ایجاد فرماید.
چه کسى مىتواند انکار کند که آب هاى موجود در جسم یک انسان ( و اکثر جسم انسان آب است ) و همچنین مواد غذائى آن هر کدام مثلا در هزار سال پیش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراکنده بوده است ، هر قطره اى در اقیانوسى و هر ذره اى در اقلیمى ، اما آنها از طریق ابر و باران و دیگر عوامل طبیعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشکیل دادند ، چه جاى تعجب که پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آیند و بهم پیوندند ؟
آیه بعد پاسخ آنها را از طریق دیگرى بیان مىکند ، مىگوید : تصور نکنید شخصیت شما به همین بدن جسمانى شما است ، بلکه اساس شخصیتتان را روح شما تشکیل مىدهد ، و او محفوظ است بگو : فرشته مرگ که مامور شما است ( روح ) شما را مىگیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مىگردید ( قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ) .
با توجه به مفهوم (یَتَوَفَّاکُم) که از ماده تَوَفِّى ( بر وزن تَصَدِّى ) به معنى بازسَتاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود ، بلکه یکنوع قبض و دریافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است که اساسى ترین بخش وجود انسان را تشکیل مىدهد.
درست است که قرآن از معاد جسمانى سخن مىگوید و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد ، ولى هدف از آیه فوق بیان این حقیقت است که اساس شخصیت انسان این اجزاى مادى نیست که تمام فکر شما را به خود مشغول ساخته بلکه همان گوهر روحانى است که از سوى خدا آمده و به سوى او باز مىگردد .
و در یک جمع بندى مىتوان چنین گفت که دو آیه فوق به منکران معاد چنین پاسخ مىدهد : که اگر مشکل شما پراکندگى اجزاى جسمانى است که خودتان قدرت خدا را قبول دارید و منکر آن نیستید ، و اگر مشکل اضمحلال و نابودى شخصیت انسان بر اثر این پراکندگى است آن نیز درست نیست چرا که پایه شخصیت انسان بر روح قرار گرفته .
این ایراد بى شباهت به شُبهه معروف آکِل و مأکول نیست ، همان گونه که پاسخ آن نیز در دو مورد با یکدیگر شباهت دارد.
ضمنا توجه به این نکته نیز لازم است که در پاره اى از آیات قرآن ، تَوَفِّى و قبض ارواح به خداوند نسبت داده شده (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها) : خداوند جانها را به هنگام مرگ مىگیرد ( زمر - 42 ) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ،الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ ... : آنها که فرشتگان قبض روحشان مىکنند در حالى که ستم پیشه اند ... ( نحل - 28).
ودر آیات مورد بحث ، قبض ارواح به ملک الموت ( فرشته مرگ ) نسبت داده شده است.
ولى در میان این تعبیرات هیچگونه منافاتى نیست ، ملک الموت معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مىشود ، و یا اشاره به رئیس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا که همه به فرمان خدا قبض روح مىکنند به خدا نیز نسبت داده شده است.
سپس وضع همین مُجرمان کافر و منکران معاد را که در قیامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشیمان مىشوند چنین مجسم کرده مىگوید : اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده مىگویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ما پشیمانیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به این جهان قیامت یقین داریم ( در تعجب فرو خواهى رفت ) ( وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ) .
به راستى تعجب مىکنى که آیا این افراد سر بزیر و نادم و پشیمان ، همان مغروران سرکش و چموش هستند که در دنیا در برابر هیچ حقیقتى سر فرود نمى آوردند ؟ اما اکنون که صحنه هاى قیامت را مىبینند و به مقام شهود مىرسند به کلى تغییر موضع مىدهند تازه این تغییر موضع و بیدارى زود گذر است ، و طبق آیات دیگر قرآن اگر به این جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مىدهند ( انعام آیه 28 ) .
نَاکِس از ماده نَکس ( بر وزن عَکس ) به معنى وارونه شدن چیزى است و در اینجا به معنى سر به زیر افکندن است.
مقدم داشتن أَبْصرْنَا ( دیدیم ) بر سمِعْنَا ( شنیدیم ) به خاطر آنست که در قیامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مىشود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مىشنود.
ضمنا از آنچه گفتیم معلوم مىشود منظور از مجرمان در اینجا ، کافران و بخصوص منکران قیامتند .
به هر حال این نخستین بار نیست که در آیات قرآن با این مساله روبرو مىشویم که مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشیمان مىشوند ، و تقاضاى بازگشت به دنیا مىکنند ، در حالى که از نظر سنت الهى چنین بازگشتى امکان پذیر نیست ، همانگونه که بازگشت نوزاد به رحم مادر ، و میوه جدا شده از درخت به درخت ممکن نخواهد بود.
این نکته نیز قابل توجه است که تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنیا براى انجام عمل صالح است ، و از این به خوبى روشن مىشود که تنها سرمایه نجات در قیامت اعمال صالح است، اعمالى که از قلبى پاک و آکنده از ایمان و با خلوص نیت انجام مىگیرد.
و از آنجا که این همه اصرار و تاکید براى پذیرش ایمان ، ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائى ندارد نور ایمان را در قلب آنها پرتوافکن کند ، در آیه بعد مى افزاید : و اگر ما مىخواستیم حتما به هر کسى [از روى جبر] هدایتش را مىدادیم لیکن سخن و امر من مُحقق گردیده که هر آینه جهنم را از همه جنیان و آدمیان ( به جهت ارتکاب گناهان ومعاصی و...) آکنده خواهم کرد ( وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ . سوره سجده آیه 13 .).
مسلما ما چنین قدرتى داریم ، ولى ایمانى که از طریق اجبار و الزام ما تحقق یابد ارزش چندانى ندارد ، اراده ما بر این تعلق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نائل کنیم که مختار باشد ، و راه تکامل را با پاى خویش بسپرد .
نکته ها:
1 - استقلال روح و اصالت آن
نخستین آیه از آیات فوق که دلالت بر قبض ارواح به وسیله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .
زیرا تعبیر به تَوَفِّى که همان دریافت داشتن و قبض کردن است نشان مىدهد که روح پس از جدائى از بدن باقى مىماند ، و نابود نمىشود ، و اصولا تعبیر از انسان در آیه فوق به روح یا نفس گواه دیگرى بر این معنى است
زیرا طبق عقیده مادیین ، روح چیزى جز خواص فیزیک وشیمیائى سلول هاى مغزى نیست که با فناى بدن نابود مىشود ، درست مانند از بین رفتن حرکات عقربه ساعت بعد از نابودى آن. طبق این عقیده ، روح چیزى نیست که حافظ شخصیت انسان باشد بلکه جزئى از خواص جسم او است که با متلاشى شدن جسم از بین مىرود .
دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داریم که ما گوشه اى از آن را ذیل آیه 85 سوره اسراء ( جلد 12 صفحه 254 به بعد ) آوردیم منظور در اینجا بیان دلیل نقلى بر این موضوع بود که آیه فوق ، از آن آیات دال بر این معنى محسوب مىشود.
2 -فرشته مرگ ملک الموت
از آیات مختلف قرآن مجید استفاده مىشود که خداوند امور این جهان را بوسیله گروهى از فرشتگان تدبیر مىکند ، چنانکه در آیه 5 سوره نازعات مىفرماید : (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً): سوگند به فرشتگانى که به فرمان خدا تدبیر امور مىکنند . مىدانیم سنت الهى بر این است که مشیت خود را از طریق اسباب پیاده کند.
و گروهى از این فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند که در آیات 28 و 33 سوره نحل و بعضى دیگر از آیات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در رأس آنها ملک الموت قرار دارد.
احادیث زیادى در این زمینه ، نقل شده که اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مىرسد:
1 -در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ)مىخوانیم که فرمود : الأَمْراضُ وَ الْأَوْجاعُ کُلُّها بَرِیْدٌ لِلْمَوْتِ وَ رُسُلٌ لِلْمَوْتِ! فَاِذا حانَ الْأَجَلُ أَتى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ فَقالَ یا أَیُّهَا الْعَبْدُ! کَمْ خَبَر بَعْدَ خَبَر؟ وَ کَمْ رَسُول بَعْدَ رَسُول؟ وَ کَمْ بَرِیْد بَعْدَ بَرِیْد؟ أَنَا الْخَبُر الَّذِى لَیْسَ بَعْدِى خَبَرٌ!: : بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند ، هنگامى که عمر انسان به سر مىرسد ، فرشته مرگ مىآید ( او از دیدن فرشته مرگ وحشت مىکند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مىگوید : اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پیک بعد از پیک براى تو فرستادم ؟ اما من آخرین خبرم ، و بعد از من ، خبرى نیست ! سپس مىگوید : دعوت پروردگارت را اجابت کن خواه از روى میل و خواه از روى اکراه ! و هنگامى که فرشته مرگ قبض روح او مىکند ، فریاد بستگان بلند مىشود او صدا مىزند فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ : بر چه کسى فریاد مىکشید ؟ و براى چه کسى اشگ مىریزید ؟ به خدا سوگند وقت او به پایان رسیده بود ، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود ، پروردگارش از او دعوت کرد و او دعوت حق را اجابت نمود . فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " : اگر مىخواهید گریه کنید بر خویشتن بگریید ! ، من باز هم کرارا به میان شما مىآیم ! تا یکنفر از شما را باقى نگذاریم ! . یکبار دیگر این حدیث تکان دهنده را مطالعه کنید که حقایق بسیارى در آن نهفته است.
2 -در حدیث دیگرى از امام باقر (عَلَیهِ السَّلامُ) مىخوانیم که پیامبر اسلام(صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ)براى عیادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او دید ، پیامبر (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) فرمود : با این دوست من با مدارا و لطف رفتار کن چرا که او مردى با ایمان است ، عرض کرد اى محمد -ص- ! بشارت بر تو باد که من نسبت به همه مؤمنان با محبتم و بدان اى محمد (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) به هنگامى که قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مىکنم خانواده او فریاد مىکشند ، من در کنار خانه مى ایستم ، مىگویم من گناهى ندارم ( عُمر او پایان یافته بود ) من باز کرارا به میان شما بر مىگردم ! بهوش باشید ، بهوش ! سپس مىافزاید : مَا خَلَقَ اللهُ مِن اَهلِ بَیتِ مَدَرِِ و لا شَعَرِِ وَ لَا وَبَرِِ ، فِى بَرِِّ وَ لَا بَحرِِ اِلَّا وَ اَنَا اَتَصَفَّحُهُم فِى کُلِّ یَومِِ وَ لَیلَةِِ خَمسَ مَرّاتِِ حَتَّى اَنِّى لَأَعرَفُ بِصَغیرِهِم وَ کَبیرِهِم مِنهُم بِأَنفُسِهِم : خدا هیچ انسانى را از ساکنان شهر و بیابان ، خانه و خیمه ، در خشکى و دریا ، نیافریده ، مگر اینکه من در هر شبانه روز پنج بار دقیقا به آنها نگاه مىکنم تا آنجا که من صغیر و کبیر آنها را بهتر از خودشان مىشناسم ! .(تفسیر «درّ المنثور»، طبق نقل «المیزان»، جلد 16، صفحه 268.)
روایات دیگرى نیز به همین مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است که مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها که بدانند میان آنان و مرگ فاصله زیادى نیست ! ، و در یک لحظه کوتاه ممکن است همه چیز پایان گیرد.
آیا با این حال جاى این است که انسان به زرق و برق این جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود ، و از عاقبت کار غافل بماند ؟
***(حدیث مرفوع) أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُفَضَّلِ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْمُؤْمِنِ بْنُ خَلَفٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَارَةَ الْبَغْدَادِیُّ ، أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ بْنِ سِنَانٍ الرَّقِّیُّ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ الْعَمِّیُّ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ عِکْرِمَةَ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : " الأَمْرَاضُ وَالأَوْجَاعُ کُلُّهَا بَرِیدُ الْمَوْتِ وَرُسُلُ الْمَوْتِ ، فَإِذَا جَاءَ الأَجَلُ أَتَى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ ، فَقَالَ : أَیُّهَا الْعَبْدُ ، کَمْ خَبَرٍ بَعْدَ خَبَرٍ ، وَکَمْ رَسُولٍ بَعْدَ رَسُولٍ ، وَکَمْ بَرِیدٍ بَعْدَ بَرِیدٍ ، أَنَا الْخَبَرُ لَیْسَ بَعْدِی خَبَرٌ ، وَأَنَا الرَّسُولُ لَیْسَ بَعْدِی رَسُولٌ ، أَجِبْ رَبَّکَ طَائِعًا ، أَوْ مُکْرَهًا ، فَإِذَا قَبَضَ رُوحَهُ تَصَارَخُوا عَلَیْهِ ، فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " .
بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى که عمر انسانبه سر مى رسد، فرشته مرگ مى آید (بیمار از دیدن فرشته مرگ وحشت مى کند و آن را بىمقدمه مى پندارد ولى) به او مى گوید: اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر، و رسولبعد از رسول، و پیک بعد از پیک، براى تو فرستادم؟ اما من آخرین خبرم، و بعد از من،خبرى نیست.پس آن گاه مى گوید: «دعوت پروردگارت را اجابت کن! خواه از روى میل و خواه از روىاکراه»! و هنگامى که فرشته مرگ روح او را قبض مى کند، فریاد بستگان بلند مى شود، اوصدا مى زندبر چهکسى فریاد مى کشید؟ و براى چه کسى اشک مى ریزید؟ به خدا سوگند وقت او به پایانرسیده بود، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت کرد و اودعوت حق را اجابت نمود.اگر مى خواهید گریه کنید، بر خویشتن بگریید!، منباز هم کراراً به میان شما مى آیم! تا یک نفر از شما را باقى نگذاریم.
تفسیر نمونه ج : 17ص :133.
**شُبهه آکل و مأکول چیست؟ - گنجینه پاسخها - اسلام کوئست
**تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغرسعادت میرقدیم
شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)
در تفسیر نمونه ج 8 ص 196 در رابطه با آیه 123 از سوره توبه چنین آمده است :
اى کسانى که ایمان آورده اید با کافرانى که به شما نزدیکترند پیکار کنید (و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند) و آنها باید در شما شدت و خشونت احساس کنند، و بدانید خداوند با پرهیزکاران است .
درست است که با تمام دشمنان باید مبارزه کرد ، و تفاوتى در این وجود ندارد ، ولى از نظر تاکتیک و روش مبارزه ، بدون شک باید نخست از دشمنان نزدیکتر شروع کرد ، چرا که خطر دشمنان نزدیکتر بیشتر است همانگونه که به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدایت مردم به آئین حق باید از نزدیکتر شروع کرد ، پیامبر (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع کرد و سپس مردم مکه را تبلیغ فرمود ، بعد از آن به سراسر جزیره عرب ، مبلّغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطین جهان نوشت ، و بدون شک این روش به پیروزى نزدیکتر است .البته هر قانونى استثنائى دارد ، ممکن است مواقع فوق العاده اى پیش بیاید که دشمن دورتر به مراتب خطرناکتر باشد ، و قبلا باید به دفع او شتافت ، اما همانگونه که گفتیم این یک استثناء است نه یک قانون همیشگى و اما اینکه گفتیم پرداختن به دشمن نزدیکتر لازم تر است ، دلائلش واضح است زیرا :
اولا - خطر دشمن نزدیک از خطر دشمنان دور بیشتر مىباشد
ثانیا - آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزدیکتر افزونتر است و این خود به پیروزى کمک مىکند
ثالثا پرداختن به دور و رها کردن نزدیک این خطر را نیز دارد که دشمنان نزدیک ممکن است از پشت سر حمله کنند و یا کانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مرکز درهم بکوبند
رابعا وسائل و هزینه مبارزه با نزدیک ، کمتر و ساده تر ، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به این جهات و جهات دیگر دفع اینگونه دشمنان ، لازمتر است
ذکر این نکته نیز لازم به نظر مىرسد : در آن موقع که آیه فوق نازل شد ، اسلام تقریبا همه جزیرة العرب را گرفته بود و بنابراین نزدیکترین دشمن در آن روز شاید امپراطورى روم شرقى بود که مسلمانان براى مبارزه با آنان به تَبوک شتافتند .
این را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از (پیکار مسلحانه )، و از (فاصله مکانى ) سخن مى گوید، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نیز حاکم باشد، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مى کند، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اینکه آنها فراموش شوند، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرداین را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از پیکار مسلحانه ، و از فاصله مکانى سخن مىگوید ، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نیز حاکم باشد ، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مىکند ، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد ، نه اینکه آنها فراموش شوند ، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد ، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرد
دومین دستورى که در زمینه جهاد، در آیه فوق مى خوانیم ، دستور شدت عمل است ، آیه مى گوید دشمنان باید در شما یکنوع خشونت احساس کنند ( وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً) .اشاره به اینکه تنها شجاعت و شهامت درونى ، و آمادگى روانى براى ایستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن کافى نیست ، بلکه باید این آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهید، و آنها بدانند در شما چنین روحیه اى هست ، و همان سبب عقب نشینى و شکست روحیه آنان گردد، و به تعبیر دیگر وجود قدرت کافى نیست ، بلکه باید در برابر دشمن نمایش قدرت داد.
و لذا در تاریخ اسلام مى خوانیم که به هنگام آمدن مسلمانان به مکه براى مراسم زیارت خانه خدا پیامبر (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلکه بدوند و شدت و سرعت و ورزیدگى خود را به دشمنانى که ناظر آنها بودند نشان دهند.
و نیز در داستان فتح مکه مى خوانیم که پیامبر (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ)شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بیابان آتش بیفروزند تا مردم مکه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا این کار در روحیه آنها اثر گذاشت و نیز دستور داد که ابو سفیان بزرگ مکه را در گوشه اى نگهدارند و ارتش نیرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پایان آیه به مسلمانان با این عبارت نوید پیروزى مى دهد که بدانید که خدا با پرهیزکاران است .
این تعبیر ممکن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به این معنى نیز باشد که توسل به خشونت و شدت عمل باید توام با تقوا باشد، و هیچگاه از حدود انسانى تجاوز نکند.
*تفسیر نمونه ج 8 ص 196 آیه 123 از سوره توبه.
*******************************************************************************
محمّد ( ص ) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید ، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است ، همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته ، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد این برای آن است که کافران را به خشم آورد ( ولی ) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند ، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.
تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از سوره اِسراء)
وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (آیه 26)
إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوَنَ الشیَطِینِ وَ کانَ الشیْطنُ لِرَبِّهِ کَفُوراً(آیه 27)
وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّک تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّیْسوراً(آیه28)
وَ لا تجْعَلْ یَدَک مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِک وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(آیه29)
إِنَّ رَبَّک یَبْسط الرِّزْقَ لِمَن یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیراً(آیه30)
ترجمه:
*و حق نزدیکان را بپرداز و (همچنین ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذیر مکن .
*چرا که تبذیرکنندگان برادران شیاطینند، و شیطان ، کفران (نعمتهاى ) پروردگارش کرد.
تفسیر:
رعایت اعتدال در انفاق و بخشش .
در این آیات فصل دیگرى از سلسله احکام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خویشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنین انفاق را بطور کلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذیر بیان مى کند.
نخست مى گوید: ((حق ذى القربى و نزدیکان را به آنها بده )) (وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ).
((و همچنین مستمندان و در راه ماندگان را)) (وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ ):
در عین حال ((هرگز دست به تبذیر نیالاى )) (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً).
((تبذیر)) در اصل از ماده ((بَذر)) و به معنى پاشیدن دانه مى آید، منتها این کلمه مخصوص مواردى است که انسان اموال خود را به صورت غیر منطقى و فساد، مصرف مى کند، و معادل آن در فارسى امروز ((ریخت و پاش )) است .
و به تعبیر دیگر تبذیر آنست که مال در غیر موردش مصرف شود هر چند کم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هر چند زیاد باشد.
چنانکه در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : که در ذیل این آیه در پاسخ سؤ ال کننده اى فرمود: مَنْ اَنفَقَ شیئا فی غَیْرِ طاعَةِ اللهِ فَهُو مُبذِرٌ وَ مَنْ اَنفَقَ فی سبیل الخیرِ فهو مُقْتَصِدٌ {تفسیر العیاشی ج 2 ، ص 288 ، ح 53 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج72، ص302، ح1} : ((کسى که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق کند، تبذیر کننده است و کسى که در راه خدا انفاق کند میانه رو است )) و نیز از آنحضرت نقل شده که روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بیاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افکندند، فرمود: ((این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمى دارد)).
دقت در مساله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مى خوانیم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از راهى عبور مى کرد، یکى از یارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زیاد مى ریخت ، فرمود: چرا اسراف مى کنى اى سعد! عرض کرد : قَالَ : أَفِی الْوُضُوءِ سَرَفٌ ؟ : آیا در آب وضو نیز اسراف است ؟ فرمود: قَالَ : نَعَمْ ، وَإِنْ کُنْتَ عَلَى نَهْرٍ جَارٍ: ((آرى هر چند در کنار نهر جارى باشى )).
در اینکه منظور از ذى القربى در اینجا همه خویشاوندان است یا خصوص خویشاوندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) (زیرا مخاطب در آیه او است ) در میان مفسران گفتگو است .در احادیث متعددى که در نکات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانیم که این آیه به ذوى القرباى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تفسیر شده ، و حتى در بعضى مى خوانیم که به داستان بخشیدن سرزمین فدک به فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) نظر دارد.
ولى همانگونه که بارها گفته ایم اینگونه تفسیرها مفهوم وسیع آیات را محدود نمى کند، و در واقع بیان مصداق روشن و واضح آن است .
خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در جمله ((وَآتِ )) دلیل بر اختصاص این حکم به او نیست ، زیرا سایر احکامى که در این سلسله آیات وارد شده ، مانند نهى از تبذیر و یا مداراى با سائل و مستمند و یا نهى از بخل و اسراف ، همه به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ذکر شده ، در حالى که مى دانیم این احکام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن کاملا عام است .
توجه به این نکته نیز لازم است که نهى از تبذیر بعد از دستور به اداى حق خویشاوندان و مستمند و ابن سبیل اشاره به این است که مبادا تحت تاثیر عواطف خویشاوندى و یا عاطفه نوع دوستى در مقابل مسکین و ابن السبیل قرار بگیرید و بیش از حد استحقاقشان به آنها انفاق کنید و راه اسراف را بپویید که اسراف و تبذیر در همه جا نکوهیده است .
آیه بعد به منزله استدلال و تاکیدى بر نهى از تبذیر است ، مى فرماید: ((تبذیرکنندگان برادران شیاطین هستند)) (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوَنَ الشیَطِینِ ). ((و شیطان ، کفران نعمتهاى پروردگار کرد)) ( وَ کانَ الشیْطنُ لِرَبِّهِ کَفُوراً).
اما اینکه شیطان ، کفران نعمتهاى پروردگار را کرد روشن است ، زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود، و او اینهمه نیروها را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.
و اما اینکه تبذیرکنندگان برادران شیاطینند، به خاطر آنست که آنها نیز نعمتهاى خداداد را کفران مى کنند و در غیر مورد قابل استفاده صرف مى نمایند.
تعبیر به ((اِخوان )) (برادران ) یا به خاطر این است که اعمالشان همردیف و هماهنگ اعمال شیاطین است ، همچون برادرانى که یکسان عمل مى کنند، و یا به خاطر آنست که قرین و همنشین شیطان در دوزخند، همانگونه که در آیه 39 از سوره زخرف بعد از آنکه قرین بودن شیطان را با انسانهاى آلوده بطور کلى بیان مى کند مى فرماید: وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ: ((امروز اظهار برائت و تقاضاى جدائى از شیطان سودمند به حال شما نیست چرا که همگى در عذاب مشترکید)).
و اما اینکه ((شیاطین )) در اینجا به صورت جمع ذکر شده ممکن است اشاره به چیزى باشد که از آیات سوره ((زُخرُف )) استفاده مى شود که هر انسانى روى از یاد خدا برتابد، شیطانى برانگیخته مى شود که قرین و همنشین او خواهد بود، نه تنها در این جهان که در آن جهان نیز همراه او است وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ...حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ (سوره زخرف آیه 36 و 38).
و از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مى آورد و امکاناتى براى پاسخ گوئى به نیاز او در اختیارش نیست ، آیه بعد طرز برخورد صریح با نیازمندان را در چنین شرائطى بیان مى کند و مى گوید ((اگر از این نیازمندان به خاطر (نداشتن امکانات و) انتظار رحمت خدا که به امید آن هستى روى برگردانى نباید این رویگرداندن توام با تحقیر و خشونت و بى احترامى باشد، بلکه باید با گفتارى نرم و سنجیده و توأم با محبت با آنها برخورد کنى )) حتى اگر مى توانى وعده آینده را به آنها بدهى و مأیوسشان نسازى (وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّک تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّیْسوراً).
((میسور)) از ماده ((یُسر)) به معنى راحت و آسان است ، و در اینجا مفهوم وسیعى دارد که هر گونه سخن نیک و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى شود. بنابراین اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسیر کرده اند، و یا به معنى وعده دادن براى آینده ، همه از قبیل ذکر مصداق است .
در روایات مى خوانیم که بعد از نزول این آیه هنگامى که کسى چیزى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خواست و حضرت چیزى نداشت که به او بدهد مى فرمود: یرْزقنا اللهُ و أیّاکم مِنْ فضْلِهِ: ((امیدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد)).
در سنتهاى قدیمى ما به هنگام برخورد با سائل چنین بوده و هست که هنگامى که تقاضا کننده اى به در خانه مى آمد و چیزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: ((ببخش ))، اشاره به اینکه آمدن تو بر ما حقى ایجاد مى کند و از نظر اخلاقى از ما چیزى طلبکار هستى و ما تقاضا داریم که این مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا که چیزى که پاداش آن باشد موجود نداریم !
و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران ، شرط است ، در آیه بعد روى این مساله تاکید کرده مى گوید: ((دست خود را بر گردن خویش بسته قرار مده )) وَ لا تجْعَلْ یَدَک مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِک ).این تعبیر کنایه لطیفى است از اینکه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غُل و زنجیر بسته اند و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش . از سوئى دیگر ((دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مکن که سبب شود از کار بمانى ، و مورد ملامت این و آن قرار گیرى ، و از مردم جدا شوى )) (وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً). همانگونه که ((بسته بودن دست به گردن )) کنایه از بخل ، ((گشودن دستها به طور کامل )) آنچنانکه از جمله (( وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ)) استفاده مى شود کنایه از بذل و بخشش بى حساب است .
و (( تَقْعُد)) که از ماده ((قعود)) به معنى نشستن است کنایه از توقف و از کار افتادن مى باشد.
تعبیر به ((مَلُوم ))، اشاره به این است که گاه بذل و بخشش زیاد نه تنهاانسان را از فعالیت و ضروریات زندگى بازمى دارد بلکه زبان ملامت مردم را بر او مى گشاید. ((محْسور)) از ماده ((حَسر)) (بر وزن قَصر) در اصل معنى کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است ، به همین جهت ((حاسِر)) به جنگجوئى مى گویند که زره در تن و کلاه خود بر سر نداشته باشد.
به حیواناتى که بر اثر کثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، کلمه ((حَسیر)) و ((حاسِر)) اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها یا قدرت و نیرویشان کنار مى رود و برهنه مى شوند.
و بعدا این مفهوم توسعه یافته به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است (( محْسور)) یا ((حَسیر)) و ((حاسِر)) گفته مى شود.
((حسرت )) به معنى غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده ، چرا که این حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى دهد که نیروى جبران مشکلات و شکستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نیروى انسان جذب آن گردد، طبیعى است که انسان از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگى خود وامیماند، برهنه از نیروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پیوند با مردم نیز قطع خواهد شد.
در بعضى از روایات که در شان نزول این آیه نقل شده این مطلب به وضوح دیده مى شود، در روایتى مى خوانیم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال کننده اى بر در خانه آمد چون چیزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پیراهن کرد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیراهن خود را به او داد، و همین امر سبب شد که نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود. این پیش آمد زبان کفار را باز کرد، گفتند: محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به این ترتیب این کار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق (( مَلُوماً محْسوراً)) شد، آیه فوق نازل گردید و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هشدار داد که این کار تکرار نشود.
در مورد تضادى که این دستور ظاهرا با مساله ((ایثار)) دارد و پاسخ آن را در نکات آینده بحث خواهیم کرد.
بعضى نیز نقل کرده اند که گاهى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آنچه را در بیت المال داشت به نیازمند مى داد به گونه اى که اگر بعدا نیازمندى به سراغ او مى آمد، چیزى در بساط نداشت و شرمنده مى شد، و چه بسا شخص نیازمند، زبان به ملامت مى گشود و خاطر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شد که نه همه آنچه را در بیت المال دارد انفاق کند و نه همه را نگاهدارد، تا این گونه مشکلات پیش نیاید.
در اینجا این سؤ ال مطرح مى شود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم ؟!!
آخرین آیه مورد بحث گوئى اشاره به پاسخ همین سؤ ال است ، مى فرماید : ((خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر کس بخواهد تنگ ، چرا که او نسبت به بندگان آگاه و بینا است )) (إِنَّ رَبَّک یَبْسط الرِّزْقَ لِمَن یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیراً).
این یک آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چیز ممکن است ، او مى خواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بى نیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مى گیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان .
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین ) بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و اینکه مى فرماید خدا روزى را براى هر کس بخواهد تنگ و یا گشاده مى دارد، این خواستن هماهنگ با حکمت او است و حکمتش ایجاب مى کند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پیوند این آیه با آیات قبل ، احتمال دیگرى را پذیرفته اند و آن اینکه آیه اخیر در حکم دلیل براى نهى از افراط و تفریط در انفاق است ، مى گوید حتى خداوند با آن قدرت و توانائى که دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعایت مى کند، نه آنچنان مى بخشد که به فساد کشیده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گیرد که به زحمت بیفتند، همه اینها براى رعایت مصلحت بندگان است .
بنابراین سزاوار است که شما هم به این اخلاق الهى متخلق شوید، طریق اعتدال در پیش گیرید، و از افراط و تفریط بپرهیزید.
نکته ها:
1 - منظور از ذى القربى در اینجا(آیه 26 سوره اسراء) کیانند؟
کلمه ((ذِى القُربى )) همانگونه که گفتیم به معنى بستگان و نزدیکان است و در اینکه منظور از آن در اینجا معنى عام است یا خاص:
1- بعضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خویشاوندان به آنها است .
2 - بعضى دیگر مى گویند مخاطب پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است و منظور ، پرداختنِ حقِّ بستگانِ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خُمس غنائم و سایر اشیائى که خمس به آن تعلق مى گیرد و بطور کلى حقوقشان در بیت المال . لذا در روایات متعددى که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانیم که به هنگام نزول آیه فوق ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فاطمه (سلام الله علیها) را خواند و سرزمین ((فَدَک )) را به او بخشید.
در حدیثى که از منابع اهل تسنن از ابو سعید خدرى صحابه معروف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانیم لَمّا نَزَلَ قَولُهُ تَعالَى وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ اَعطَى رَسُولُ اللهِ (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فَاطِمَةَ فَدَکَا: ((هنگامى که آیه وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ نازل شد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) سرزمین فدک را به فاطمه (سلام الله علیها ) داد.))
از بعضى از روایات استفاده مى شود که حتى امام سجاد (علیه السلام ) به هنگام اسارت در شام با همین آیه به شامیان استدلال فرمود و گفت : منظور از آیه ((وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ )) مائیم که خدا به پیامبرش دستور داده که حق ما ادا شود (و این چنین شما شامیان همه این حقوق را ضایع کردید).
ولى با اینهمه همانگونه که قبلا هم گفتیم این دو تفسیر با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذِى القُربى را بپردازند پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هم که رهبر جامعه اسلامى است موظف است به این وظیفه بزرگ الهى عمل کند، در حقیقت اهلبیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روشنترین مصداقهاى ذِى القُربى و شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روشنترین افراد مخاطب به این آیه است .
به همین دلیل پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) حقذِى القُربى را که خُمس و همچنین فدک و مانند آن بود به آنها بخشید، چرا که گرفتن زکات که در واقع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.
2 - بلاى اسراف و تبذیر
بدون شک ، نعمتها و مواهب موجود در کره زمین ، براى ساکنانش کافى است ، اما به یک شرط و آن اینکه بیهوده به هدر داده نشوند، بلکه به صورت صحیح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفریط مورد بهره بردارى قرار گیرد، و گرنه این مواهب آنقدر زیاد و نامحدود نیست که با بهره گیرى نادرست ، آسیب نپذیرد. و اى بسا اسراف و تبذیر در منطقه اى از زمین باعث محرومیت منطقه دیگرى شود، و یا اسراف و تبذیر انسانهاى امروز باعث محرومیت نسلهاى آینده گردد.
آن روز که ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد که در بهره گیرى از مواهب خدا در زمین ، اسراف و تبذیر روا مدارید.
قرآن در آیات فراوانى شدیدا مُسرفان را محکوم کرده است :
در جائى مى گوید: ((اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد))وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (انعام - 141 - اعراف 31).
در مورد دیگر ((مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد))وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (غافر - 43).
و ((از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى کند)) و لا تطیعوا امر المسرفین (شعراء - 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربک للمسرفین (ذاریات - 34).
و اسراف را یک برنامه فرعونى قلمداد مى کند و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین (یونس - 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدایت الهى مى شمرد ان الله لا یهدى من هو مسرف کذاب (غافر - 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاکت و نابودى معرفى مى کند و اهلکنا المسرفین (انبیاء - 9).
و همانگونه که دیدیم آیات مورد بحث نیز تبذیر کنندگان را برادران شیطان و قرین آنها مى شمرد.
((اسراف )) به معنى وسیع کلمه هر گونه تجاوز از حد در کارى است که انسان انجام مى دهد، ولى غالبا این کلمه در مورد هزینه ها و خرجها گفته مى شود.
از خود آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگیرى است آنجا که مى فرماید و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما: ((کسانى که به هنگام انفاق ، نه اسراف مى کنند
و نه سختگیرى و بخل مى ورزند بلکه در میان این دو حد اعتدال و میانه را مى گیرند (فرقان - 67).
3 - فرق میان اسراف و تبذیر
در اینکه میان اسراف و تبذیر چه تفاوتى است ، بحث روشنى در این زمینه از مفسران ندیده ایم ، ولى با در نظر گرفتن ریشه این دو لغت چنین به نظر مى رسد که وقتى این دو در مقابل هم قرار گیرند ((اسراف )) به معنى خارج شدن از حد اعتدال ، بى آنکه چیزى را ظاهرا ضایع کرده باشد، و یا غذاى خود را آنچنان گرانقیمت تهیه کنیم که با قیمت آن بتوان عده زیادى را آبرومندانه تغذیه کرد. در اینجا از حد گذرانده ایم ولى ظاهرا چیزى نابود نشده است .
اما ((تبذیر)) و ریختوپاش آنست که آنچنان مصرف کنیم که به اتلاف و تضییع بیانجامد مثل اینکه براى دو نفر میهمان غذاى ده نفر را تهیه ببینیم ، آنگونه که بعضى از جاهلان مى کنند و به آن افتخار مى نمایند، و باقیمانده را در زباله دان بریزیم و اتلاف کنیم .
ولى ناگفته نماند بسیار مى شود که این دو کلمه درست در یک معنى به کار مى رود و حتى به عنوان تاکید پشت سر یکدیگر قرار مى گیرند.
على (علیه السلام ) طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى فرماید: الا ان اعطاء المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فى الدنیا و یضعه فى الاخرة و یکرمه فى الناس و یهینه عند الله : ((آگاه باشید مال را در غیر مورد استحقاق صرف کردن ، تبذیر و اسراف است ، ممکن است این عمل انسان را در دنیا بلند مرتبه کند اما مسلما در آخرت پست و حقیر خواهد کرد، در نظر توده مردم ممکن است سبب اکرام گردد، اما در پیشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
در شرح آیات مورد بحث خواندیم که در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تبذیر تاکید شده که حتى از زیاد ریختن آب براى وضوء و لو در کنار نهر آب باشد نهى فرموده اند، و نیز از دور افکندن هسته خرما امام نهى مى فرماید.
دنیاى امروز که احساس مضیقه در پاره اى از مواد مى کند، سخت به این موضوع توجه کرده است تا آنجا که از همه چیز استفاده مى کند، از زباله بهترین کود مى سازند، و از تفاله ها، وسائل مورد نیاز، و حتى از فاضلاب ها پس از تصفیه کردن، آب قابل استفاده براى زراعت درست مى کنند، چرا که احساس کرده اند مواد موجود در طبیعت نامحدود نیست که به آسانى بتوان از آنها صرف نظر کرد، باید از همه به صورت ((دورانى )) بهره گیرى نمود.
4 - آیا میانه روى در انفاق با ایثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آیات فوق که دستور به ((رعایت اعتدال در انفاق )) مى دهد این سؤ ال پیش مى آید که در سوره ((دهر)) و آیات دیگر قرآن و همچنین روایات ستایش و مدح ایثارگران را مى خوانیم که حتى در نهایت سختى از خود مى گیرند و به دیگران مى دهند، این دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقت در شان نزول آیات فوق ، و همچنین قرائن دیگر، پاسخ این سؤ ال را روشن مى سازد و آن اینکه : دستور به رعایت اعتدال درجائى است که بخشش فراوان سبب نابسامانیهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح ((ملوم و محسور)) شود.
و یا ایثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگیش را به خطر افکند، و در صورتى که هیچیک از اینها تحقق نیابد مسلما ایثار بهترین راه است .
از این گذشته رعایت اعتدال یک حکم عام است و ایثار یک حکم خاص که مربوط به موارد معینى است و این دو حکم با هم تضادى ندارند.
تفسیرنمونه جلد 12 ص85
**رعایت اعتدال در انفاق و بخشش
** تنظیم واصلاحات واضافات توسط سیداصغرسعادت میرقدیم
http://lib.eshia.ir/50082/12/85
بسم الله الرحمن الرحیم
قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِّن صدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ
سوره بقره آیه 263.
گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان )، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آنها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است ، و خداوند، بى نیاز و بردبار است .
برخورد خوب بهتر از انفاق با منت است. این آیه در حقیقت تکمیلى است نسبت به آیه قبل(الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ فى سبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَآیه 262 سوره بقره) ، در زمینه ترک منت و آزار به هنگام انفاق ، مى فرماید: ((گفتار پسندیده (در برابر ارباب حاجت ) و عفو و گذشت (از خشونت هاى آنان ) از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است )) (قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِّن صدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى ).
این را نیز بدانید که آنچه در راه خدا انفاق مى کنید در واقع براى نجات خویشتن ذخیره مینمایید، ((و خداوند (از آن ) بى نیاز و (در برابر خشونت و ناسپاسى شما) بردبار است )) (وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ ).
نکته ها
1 - آیه فوق منطق اسلام را در مورد ارزشهاى اجتماعى اشخاص ، و حیثیت مردم روشن مى سازد و عمل آنهائى را که در حفظ این سرمایه هاى انسانى میکوشند و ارباب حاجت را با گفتار نیکو و احیانا راهنمائی هاى لازم بهره مند کرده ، و هرگز اسرار آنها را فاش نمیسازند، از بخشش افراد خود خواه و کوته نظرى که در برابر کمک مختصرى هزار گونه زخم زبان به افراد آبرومند میزنند و شخصیت آنها را در هم میشکنند، برتر و بالاتر مى شمرد. در حقیقت اینگونه اشخاص همانطور که اشاره کردیم عوضِ نفع ضرر بیشتری می رسانند و اگر سرمایه ای مى دهند ،سرمایه هایى را نیز بر باد مى دهند.
از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که ((قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ )) معنى وسیعى دارد و هر گونه سخن نیک ، دلدارى و دلجویى و راهنمایى را شامل مى شود.
بعضى نیز گفته اند که منظور از آن امر به معروف است ولى این احتمال مناسب به نظر نمیرسد.
((مَغْفِرَةٌ )) به معنى عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .آنها که بر اثر هجوم گرفتاریها پیمانه صبرشان لبریز شده و گاهى بدون هیچگونه تمایل درونى سخنان خشونت آمیزى بر زبان جارى مى سازند.این افراد در واقع از اجتماع ظالمى که حق آنها را نداده به این وسیله میخواهند انتقام بگیرند و کمترین جبرانى که اجتماع و افراد متمکن در برابر محرومیت آنان مى توانند بکنند همین است که سخنان آنها را که جرقه هاى آتش درون آنان است با تحمل بشنوند و با ملایمت خاموش سازند.
بدیهى است که تحمل خشونت آنها و گذشت از برخوردهاى زننده آنان از عقده هایشان میکاهد از این رو اهمیت این دستور اسلامى روشنتر مى گردد.
بعضى کلمه (مَغْفِرَةٌ )) را در اینجا به معنى ریشه اصلى آن که پوشانیدن و مستور ساختن است گرفته اند و این کلمه را اشاره به پرده پوشى بر اسرار حاجتمندان آبرومند دانسته اند. ولى این تفسیر با آنچه در بالا گفتیم منافاتى ندارد، زیرا اگر مغفرت به معنى وسیع تفسیر شود هم ((عفو و گذشت )) را در بر خواهد داشت هم ((پوشانیدن )) و مستور داشتن اسرار نیازمندان را.
در تفسیر ((مجمع البیان )) از پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده که فرمود: ((اِذا سَئَلَ السّائِلُ فَلا تَقطَعُوا عَلَیهِ مَسأَلَتَهُ حَتّى یَفرَغُ مِنها ثُمَّ رُدُّوا عَلَیهِ بِوِقار وَ لَیِنِ اِمّا بَذلِ یَسیرِ اَو رَدِّ جمیلِ فَأِنَّهُ قَدیَأتیکُم مَن لَیسَ بِأِنسِ وَ لا جانِّ یَنظُرُون کَیفَ صَنیعُکُم فیما خَوَّلَکُمُ اللهُ تَعالَى .))
در این حدیث پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) گوشه اى از آداب انفاق را روشن ساخته مى فرماید: هنگامى که حاجتمندى از شما چیزى بخواهد گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید، یا چیزى که در قدرت دارید در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته اى او را باز گردانید زیرا ممکن است سؤ ال کننده فرشته اى باشد که مامور آزمایش شما است تا ببیند در برابر نعمتهایى که خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى کنید.
2 - جمله هاى کوتاهى که در آخر آیات معمولا ذکر شده است و صفاتى از صفات خداوند را بیان مى کند با مضمون همان آیات حتما ارتباط دارد و با توجه به این نکته منظور را از جمله (وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ) : خدا بى نیاز و بردبار است گویا این است که : چون بشر طبعا طغیانگر است با رسیدن به مقام و ثروت خود را بى نیاز گمان مى کند و این حالت گاهى موجب پرخاشگرى و بد زبانى او نسبت به محرومان و مستمندان مى شود لذا مى فرماید: غَنىّ بِالذّات خدا است. در حقیقت او است که از همه چیز بى نیاز است و بى نیازى بشر در واقع سرابى بیش نیست و نباید موجب غرور و طغیانگرى و بى اعتنائى او نسبت به فقراء گردد، به علاوه خداوند در برابر ناسپاسى مردم بردبار است افراد با ایمان نیز باید چنین باشند.
و نیز ممکن است جمله مزبور اشاره به این باشد که خداوند از انفاقهاى شما بى نیاز است و آنچه انجام مى دهید به سود خود شما است ، بنابراین مِنّتى بر کسى ندارید به علاوه او در برابر خشونت هاى شما بردبار است و در عقوبت عجله نمیکند تا بیدار شوید و خود را اصلاح کنید.
تفسیرنمونه جلد 2 ص 320.
** تنظیم واصلاحات واضافات توسط سیداصغرسعادت میرقدیم
http://lib.eshia.ir/50082/2/320
تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان
مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ
سوره بقره آیه 213
ترجمه آیه
مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیائى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیره شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.( سیوره بقره آیه213)
{ همه مردم (پیش از بعثت پیامبرانِ صاحبِ شریعت) یک گروه بودند (که بدون شریعت آسمانى طبق اقتضاى عقول وفطرتشان زندگى مىکردند، اما کم کم در امور دنیوى خود به اختلاف افتادند) پس خداوند پیامبران را (با دین و شرایع آسمانى) مژده رسان و بیم دهنده برانگیخت و همراه آنها کتاب ( آسمانى) را به حق (و هدفى والا و عقلانى) فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند. (سپس در خود کتاب اختلاف پیدا شد که گروهى اصل آن یا معارفى از آن را نپذیرفتند) و اختلاف در آن را پدید نیاوردند مگر کسانى که کتاب به آنها داده شد آن هم پس از آنکه دلایل روشنى (در این باره) براى آنها آمد، (واین اختلاف هم )از روى حسد و برترىطلبى در میان خودشان (بود). پس خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به توفیق خود، به حقى که در آن اختلاف داشتند راهنمایى نمود و خداوند هر که را بخواهد به راهى راست هدایت مىکند. }
ترجمه مرحوم آیت الله مشکینی
بیان آیه شریفه و اشاره به علت تشریح دین
این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان مى کند، که چرا اصلا دینى تشریع شده ،و مردم مکلف به پیروى آن دین شوند؟
و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته به دین خدا بگروند، دسته اى دیگر کافر شوند، و این معنا را اینطور بیان کرده : که انسان - این موجودى که به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است - در اولین اجتماعى که تشکیل داد یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت ، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و براى اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتى در آن تشریع شود، تا مردم از آن راه تهذیب گردند، و به منظور این کار پیامبرانى مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دین راه یافت ، بر سر معارف دین و مبداء و معادش اختلاف کردند، و در نتیجه به وحدت دینى هم خلل وارد شد، شعبه ها و حزبها پیدا شد، و به تبع اختلاف در دین اختلاف هائى دیگر نیز در گرفت ، و این اختلاف ها بعد از تشریع دین به جز دشمنى از خود مردم دین دار هیچ علت دیگرى نداشت ، چون دین براى حل اختلاف آمده بود، ولى یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.
پس در نتیجه اختلاف ها دو قسم شد، یکى اختلاف در دین که منشاءش ستمگرى و طغیان بود، یکى دیگر اختلافى که منشاءش فطرت و غریزه بشرى بود، و اختلاف دومى که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود، عده اى را به سوى حق هدایت کرد، و حق را که در آن اختلاف مى کردند روشن ساخت ، و خدا هر کس را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.
پس دین الهى تنها و تنها وسیله سعادت براى نوع بشر است ، و یگانه عاملى است که حیات بشر را اصلاح مى کند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى کند، و قواى مختلف فطرت را در هنگام کوران و طغیان تعدیل نموده ، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنیا و آخرتش را منظم و راه مادیت و معنویتش را هموار مى نماید، این بود یک تاریخ اجمالى از حیات اجتماعى و دینى نوع انسان ، اجمالى که از آیه شریفه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر آن را به تفصیل بیان نکرد، در حقیقت به تفصیلى که در سایر آیات آمده اکتفا نموده است .
آغاز خلقت انسان
گفتیم آیات دیگر قرآن که هر کدام در جائى قرار دارد تفصیل تاریخ بشریت را بیان کرده ، و حاصل این تفصیل این است که نوع انسانى (البته نه تمامى انواع انسانها که حتى شامل سایر ادوار بشریت هم بشود بلکه این نوعى که فعلا نسلش در روى زمین زندگى مى کند نوعى نیست که از نوع دیگرى از انواع حیوانات و یا غیر حیوانات پدید آمده باشد
(مثلا از میمون درست شده باشد)، و طبیعت ، او را که در اصل حیوانى دیگر بوده با تحولات خود تحول داده ، و تکامل بخشیده باشد. بلکه نوعى است مستقل ، که خداى تعالى او را بدون الگو از مواد زمین بیافرید. و خلاصه روزگارى بود که آسمان و زمین و همه موجودات زمینى بودند، ولى از این نسل بشر هیچ خبر و اثرى نبود، آنگاه خداى تعالى از این نوع یک مرد و یک زن خلق کرد، که نسل فعلى بشر منتهى به آن دو نفر مى شود، مى فرماید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى? وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ? إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ? إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ سوره حُجُرات آیه 13) و نیز مى فرماید: (هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ )و نیز مى فرماید: (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ سوره آل عمران آیه 59) این بود خلاصه اى از تاریخ پیدایش بشر از نظر قرآن .
فرضیه هاى علماى طبیعى امروز در باره تکامل بشر هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد
و امااین فرضى که علماى طبیعى امروز کرده اند، که تمامى انواع حیوانات فعلى و حتى انسان از انواع ساده ترى پیدا شده اند، و گفته اند: که اولین فرد تکامل یافته بشر از آخرین فرد تکامل یافته میمون پدید آمده ، که مدار بحث هاى طبیعى امروز هم همین فرضیه است ، و یا گفته اند: انسان از ماهى تحول یافته ، همه این حرفها فرضیه اى بیش نیست و فرضیه هم هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد، بلکه آن را فرض و تصور مى کنند، تا به وسیله آن بیانات علمى خود را توجیه و تعلیل کنند، و هر قدر هم که این فرضیه ها معتبر باشد، اعتبارش ربطى به اعتبار حقایق دینى ندارد، بلکه حتى با امکانات ذهنى هم منافات ندارد، چون بیشتر از توجیه کردن آثار و احکام مربوطه به موضوع بحث ، خاصیت دیگرى ندارد، و ما ان شاء اللّه بحث مفصل این موضوع را در سوره آل عمران در تفسیر آیه : (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ سوره آل عمران آیه 59) خواهیم کرد.
انسان از روحى و بدنى ترکیب شده، انسان مرکب از روح و بدن است
خداى تعالى این نوع از موجودات را - آن روز که ایجاد مى کرد - از دو جزء و دو جوهر ترکیب کرد، یکى ماده بدنى ، و یکى هم جوهرى مجرد، که همان نفس و روح باشد، و این دو، مادام که انسان در دنیا زندگى مى کند متلازم و با یکدیگراند، همینکه انسان مرد بدنش مى میرد، و روحش ، همچنان زنده مى ماند، و انسان (که حقیقتش همان روح است ) به سوى خداى سبحان باز مى گردد.
خداى تعالى در این باره در سوره مؤمنون مى فرماید:(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ? فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (14)، )ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذَ?لِکَ لَمَیِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)
این آیات عینا همان مطلبى را که گفتیم خاطرنشان مى سازد.
و در این معنا است آیه شریفه : ( فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ سوره حِجر آیه 29 ).
و از همه آیات روشن تر آیه شریفه زیر است ، که مى فرماید: وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12) وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (13) سوره السجده آیه 10 الی 13.
بطوریکه ملاحظه کردید سؤ ال کفار ناشى از این بود که مردن بدن را مردن آدمى مى پنداشتند، و از در تعجب مى پرسیدند: بعد از آنکه مردیم و اعضا و اجزاء ما متلاشى و در زمین مستهلک شد، دوباره زنده مى شویم ؟ خداى تعالى در پاسخ فرمود: آنچه در زمین مستهلک مى شود شما نیستید، بدن شما است ، و اما خود شما را ملک الموت مى گیرد، و ضبط مى کند، پس شما غیر آن بدن هستید که در زمین دفن مى شود، آنچه در زمین گم مى شود بدن ها است ، و اما انسانها که همان نفوس بشرى باشد گم شدنى و از بین رفتنى و مستهلک شدنى نیستند، و به زودى ان شاء اللّه بحث مفصل پیرامون آنچه در این باره از قرآن استفاده مى شود، و بحث در اینکه حقیقت روح انسانى چیست در محل مناسبش خواهد آمد.
شعور حقیقى انسان و ارتباطش با اشیا
خداى تعالى آن روز که بشر را مى آفرید شعور را در او به ودیعه نهاد، و گوش و چشم و قلب در او قرار داد، و در نتیجه نیروئى در او پدید آمد به نام نیروى ادراک و فکر، که به وسیله آن حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلا بوده ، و عوامل آنچه بعدا خواهد بود نزد خود حاضر مى بیند، پس مى توان گفت : انسان به خاطر داشتن نیروى فکر به همه حوادث تا حدى احاطه دارد چنانکه خداى تعالى هم در این باره فرموده : (عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ سوره علق آیه 5 ) و فرموده : (وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ سوره نحل آیه 78). و مى فرماید: ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ سوره بقره آیه 31).
و نیز خداى تعالى براى این نوع از جنبندگان زمین سنخى از وجود اختیار کرده که قابل ارتباط با تمامى اشیاء عالم هست ، و مى تواند از هر چیزى استفاده کند، چه از راه اتصال به آن چیز، و چه از راه وسیله قرار دادن براى استفاده از چیز دیگر، همچنانکه مى بینیم : چه حیله هاى عجیبى در امر صنعت به کار مى برد و راههاى باریکى با فکر خود براى خود درست مى کند، و خداى تعالى هم در این باره فرموده : ( هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ سوره بقره آیه 29. و نیز فرموده : (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره جاثیه آیه 13 )، و آیاتى دیگر که همه گویاى این حقیقتند که موجودات عالم همه براى انسان رام شده اند.
دانش هاى عملى انسان
این دو عنایت که خدا به انسان کرده ، یعنى نیروى فکر و ادراک و رابطه تسخیر موجودات ، خود یک عنایت سومى را نتیجه داده ، و آن این است که توانست براى خود علوم و ادراکاتى دسته بندى شده تدوین کند، تا در مرحله تصرف در اشیا و به کار بردن و تاءثر در موجودات خارج از ذات خود آن علوم را بکار بگیرد، و در نتیجه (با صرف کمترین وقت و گرفتن بیشترین بهره ) از موجودات عالم براى حفظ وجود و بقاى خود استفاده کند.
توضیح اینکه اگر شما خواننده عزیز ذهن خود را از آنچه مشغولش کرده خالى کنى ، و مانند کسى که تاکنون از وضع انسانها خبرى ندارد در انسان ، این موجود زمینى فعال و به کار گیرنده فکر و اراده - نظر بیفکنى ، و چنین فرض کنى که اولین بار است که این موجود را مى بینى ، و درباره اش مى اندیشى ، آن وقت خواهى دید که یک فرد از این انسان در کارهاى زندگیش ادراکات و افکارى را به کار مى گیرد، و ابزار کار خود قرار مى دهد که نمى توانى آن ادراکات را به شمار آورى ، آنقدر زیاد است که عقل از کثرت و پردامنگى و تشتت جهات آنها دچار دهشت مى شود.
و این علوم که گفتیم ابزار کار انسانها است ، عامل فراهم آمدن ، و دسته بندى شدن ، و انشعاب هر یک از دیگرى ، و یا ترکیب آنها، یا حواس ظاهرى و باطنى انسان است ، و یا تصرف قوه فکریه او، تصرفش هم یا تصرفى است ابتدائى ، و یا تصرفهائى پى در پى ، و این نکته امرى است واضح ، که هر انسانى آن را هم از خودش در مى یابد، و هم از دیگران ، و در دریافت آن احتیاج به دقت و تدبر ندارد، بلکه صرف توجه کافى است .
گوناگونى علوم و ادراکات انسان
حال که متوجه این نکته شدى مى گوئیم : اگر این توجه و نظر را در علوم و ادراکات خود و یا انسانى دیگر تکرار کنى ، خواهى دید که همه آنها یکسان نیستند، بعضى از ادراکات بشرى تنها جنبه حکایت و نشان دادن موجودات خارجى را دارند، و منشا اراده و عملى در ما نمى شوند، مثل اینکه درک مى کنیم :
که این زمین است ، و آن آسمان است ، و عدد چهار جفت است ، و آب روان است ، و سیب یکى از میوه ها است و امثال این تصورها و تصدیق ها، که تنها از راه فعل و انفعال مغزى حاصل مى شود، یعنى ماده خارجى وقتى در برابر حس ما و ادوات ادراکى ما قرار مى گیرد حس ما منفعل(متأثر) شده ، مى فهمیم که آن آب و این زمین است ، و نظیر آن علمى است که از مشاهده نفس خود و حضور نفس یعنى همان که از آن تعبیر مى کنیم به (من ) در نزد خود براى ما حاصل مى شود، و باز نظیر آن کلیات مقوله اى است که درک مى کنیم ، و درک آن نه اراده اى در ما ایجاد مى کنند و نه باعث صدور عملى از ما مى شوند، بلکه تنها چیرهائى که در خارج است براى ما حکایت مى کنند.
این یک عده از درک هاى ما است ، یک عده ادراک هاى دیگر داریم ، به عکس قسم اول ، ادراک هائى(ازنوع تصدیقات وتصورات) است که تنها در موردى به آنها مى پردازیم که بخواهیم به کارش بزنیم ، و آنها را وسیله و واسطه به دست آوردن کمال و یا مزایاى زندگى خود کنیم و اگر دقت کنید، هیچ فعلى از افعال ما خالى از آن ادراکات نیست ، از قبیل اینکه کارهائى زشت و کارهائى دیگر خوب است ، کارهائى هست که نباید انجام داد، و کارهاى دیگرى هست که باید انجام داد، و عمل خیر را باید رعایت کرد، و عدالت خوب و ظلم زشت است ، این در باب تصدیقات ، و اما در باب تصورات مانند تصور مفهوم ریاست و مرئوسیت ، عبدیت و مولویت ، و امثال آن .
و اینگونه ادراکات مانند قسم اول از امور خارجى که منفصل و جداى از ما و از فهم ما است حکایت نمى کند، بلکه ادراکاتى است که از محوطه عمل ما خارج نیست ، و نیز از تأثیر عوامل خارجیه در ما پیدا نمى شود، بلکه ادراکاتى است که خود ما با الهام احساسات باطنى خود براى خود آماده مى کنیم ، احساساتى که خود آنها هم مولود اقتضائى است که قواى فعاله ما، و جهازات عامله ما دارد، و ما را وادار به اعمالى مى کند، مثلا قواى گوارشى ما و یا قواى تناسلى ما اقتضاى اعمالى را دارد که مى خواهد انجام یابد، و نیز اقتضاى چیرهائى را دارد که باید از خود دور کند، و این دو اقتضا،باعث پیدایش صورت هائى از احساسات از قبیل حب و بغض ، و شوق و میل ، و رغبت مى شود.
.
مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید(کلیک کنید)در متن مذکوردر بالا آیات اعراب گذاری شده با آدرس آن ها که برگرفته از اینترنت است جایگزین آیات بدون اعراب در متن شده وعلاوه براین برخی اصلاحات واضافات نیز انجام گرفته است
توسط : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
تذکر
اصل تفسیر المیزان در بیست مجلد وبه زبان عربی نگاشته شده است. ابتدا جمعی از فضلاء ومدرسین حوزه علمیه قم از جمله آیتالله ناصر مکارم شیرازی، آیتالله محمدتقی مصباح یزدی، آیت الله سید محمد باقر موسوی همدانی، آیتالله عبدالکریم بروجردی و... به ترجمه کتاب پرداخته، آن را در 40 مجلد به فارسی برگرداندند. اما از آنجا که نیمی از کتاب به قلم آیت الله سید محمدباقر موسویهمدانی ترجمه شده بود، به توصیه علامه طباطبایی، باقی مجلدات کتاب یک بار دیگر به وسیله آیت الله موسوی همدانی به زبان فارسی برگردانده شد تا کل تفسیر المیزان با یک قلم ترجمه شده باشد.
نقل از سایت شهید آوینی
کلیک کنید:پایگاه جامع قرآن کریم
http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-2/mizan-06.aspx
بزرگ ترین نعمت خداوند
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین
ترجمه:
ـخداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت; که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد; و البته پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
سوره آل عمران آیه 164.
در این آیه، سخن از بزرگ ترین نعمت الهى یعنى نعمت «بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)» به میان آمده است و در حقیقت، پاسخى است به سؤالاتى که در ذهن بعضى از تازه مسلمانان، بعد از جنگ احد خطور مى کرد، که: چرا ما این همه گرفتار مشکلات و مصائب شویم؟
قرآن به آنها مى گوید: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى بر انگیخت» (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً).
بنابراین، اگر در این راه، متحمل خسارت هائى شده اید، فراموش نکنید که خداوند، بزرگ ترین نعمت را در اختیار شما گذاشته، پیامبرى مبعوث کرده که شما را تربیت مى کند، و از گمراهى هاى آشکار بازمى دارد. هر اندازه براى حفظ این نعمت بزرگ، تلاش کنید و هر بهائى بپردازید باز هم ناچیز است.
جالب توجه این که: ذکر این نعمت با جمله: لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِیْنَ: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد» شروع شده است که شاید در بدو نظر تصور شود نا زیبا است.
ولى هنگامى که به ریشه اصلى لغت «منّت» باز مى گردیم مطلب کاملاً روشن مى شود.
توضیح این که: همان طور که «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: این کلمه در اصل از «مَنّ» به معنى سنگ هائى است که با آن وزن مى کنند، به همین دلیل هر نعمت سنگین و گران بهائى را «منّت» مى گویند، که اگر جنبه عملى داشته باشد یعنى کسى عملاً نعمت بزرگى به دیگرى بدهد کاملاً زیبا و ارزنده است.
و اما اگر کسى کار کوچک خود را با سخن، بزرگ کند و به رخ افراد بکشد، کارى است بسیار زشت.
بنابراین، منّتى که نکوهیده است به معنى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است، اما منّتى که زیبنده است همان بخشیدن نعمت هاى بزرگ است.
خداوند در آیه فوق مى فرماید: پروردگار بر مؤمنان منت گذارد یعنى نعمت بزرگى عملاً در اختیار آنها نهاد.
اما این که چرا تنها نام مؤمنان برده شده ـ در حالى که بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى هدایت عموم بشر است ـ به خاطر این است که از نظر نتیجه و تأثیر، تنها مؤمنان هستند که از این نعمت بزرگ استفاده مى کنند و آن را عملاً به خود اختصاص مى دهند.
پس از آن مى فرماید: یکى از مزایاى این پیامبر(صلى الله علیه وآله) این است که: «او از جنس خود آنها و از نوع بشر است» (مِنْ أَنْفُسِهِمْ).
نه از جنس فرشتگان و مانند آنها، تا احتیاجات و نیازمندى هاى بشر را دقیقاً درک کنند و دردها و مشکلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نماید و با توجه به آن به تربیت آنها اقدام کند.
به علاوه مهمترین قسمت برنامه تربیتى انبیاء، تبلیغات عملى آنها است به این معنى که اعمال آنها بهترین سرمشق و وسیله تربیت است; زیرا با «زبان عمل»، بهتر از هر زبانى مى توان تبلیغ کرد و این در صورتى امکان پذیر است که تبلیغ کننده از جنس تبلیغ شونده باشد، با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى.
اگر پیامبران مثلاً از جنس فرشتگان بودند، این سؤال براى مردم باقى مى ماند که اگر آنها گناه نمى کنند آیا به خاطر این نیست که شهوت و غضب و نیازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند؟
به این ترتیب، برنامه تبلیغات عملى آنها تعطیل مى شد، لذا پیامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نیازها و غرائز تا بتوانند سرمشقى براى همگان باشند.
سپس مى گوید: این پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه برنامه مهم را درباره آنها اجرا مى کند: «آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد» (یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ).
بنابراین، وظیفه نخست، خواندن آیات پروردگار بر آنها و آشنا ساختن گوش ها و افکار با این آیات است.
و دیگر تعلیم، یعنى وارد ساختن این حقایق در درون جان آنها و به دنبال آن، تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقى و انسانى.
از آنجا که هدف اصلى و نهائى تربیت است، در آیه، قبل از تعلیم ذکر شده، در حالى که از نظر تربیت طبیعى، تعلیم بر تربیت مقدم است.
جمعیتى که از حقایق انسانى به کلى دورند، به آسانى تحت تربیت قرار نمى گیرند بلکه باید مدتى گوش هاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را که قبلاً از آن داشتند از آنها دور کرد، سپس وارد مرحله تعلیم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربیتى آن را گرفت.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از تزکیه، پاک ساختن آنها از پلیدى هاى شرک، عقائد باطل، خرافى و خوهاى زشت حیوانى بوده; زیرا مادام که نهاد آدمى از این آلودگى ها پاک نشود، ممکن نیست آماده تعلیم کتاب الهى و حکمت و دانش واقعى شود، همان طور که اگر لوحى را از نقوش زشت، پاک نکنى هرگز آماده پذیرش نقوش زیبا نخواهد شد و به همین جهت تزکیه در آیه فوق بر تعلیم کتاب و حکمت یعنى معارف بلند و عالى اسلامى، مقدم شده است.
اهمیت یک نعمت بزرگ آن گاه روشن مى شود که زمان برخوردارى از آن را با زمان هاى قبل مقایسه کنیم و فاصله آن دو را بیابیم، قرآن در جمله فوق مى گوید: «هر چند درست است که آنها پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» (وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین).
یعنى نگاهى به دوران قبل از اسلام بکنید و ببینید در چه حال و روزى بودید و از کجا به کجا رسیدید.
جالب توجه این که: قرآن از وضع دوران جاهلیت به ضَلال مُبِیْن: «گمراهى آشکار» تعبیر کرده است; زیرا: ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد، بعضى از وسائل گمراهى طورى است که انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است که هر کس مختصر عقل و شعورى داشته باشد، فورى پى به آن مى برد.
مردم دنیا به ویژه مردم جزیرة العرب در زمان بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در ضلالت و گمراهى روشنى بودند، سیه روزى و بدبختى، جهل و نادانى، و آلودگى هاى گوناگون معنوى در آن عصر، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود، و این وضع نا بسامان بر کسى پوشیده نبود.
تفسیر نمونه جلد سوم ذیل آیه 164 از سوره آل عمران
http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25112&catid=0
بسم الله الرحمن الرحیم
فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ
به (برکت) رحمت الهى در برابر آنان (مردم) نرم شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب; و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (سوره آل عمران آیه 159)
گرچه در این آیه یک سلسله دستورهاى کلى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داده شده و از نظر محتوا مشتمل بر برنامه هاى کلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه «احد» است; زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانى که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش کردند.
خداوند در این آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.
در آیه مورد بحث، نخست به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره شده، مى فرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم نرم و مهربان شدى در حالى که اگر خشن، تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند» (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ).
«فَظّ» در لغت به معنى کسى است که سخنانش تند و خشن است، و «غلیظ القلب» به کسى مى گویند که سنگدل باشد، و عملاً انعطاف و محبتى نشان ندهد.
بنابراین، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما یکى غالباً در مورد خشونت در سخن، و دیگرى در مورد خشونت در عمل به کار مى رود و به این ترتیب، خداوند اشاره به نرمش کامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار مى کند.
پس از آن دستور مى دهد: «از تقصیر آنان بگذر، آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ).
یعنى نسبت به بىوفائى هائى که با تو کردند و مصائبى که در این جنگ براى تو فراهم نمودند، از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى کنم، و در مورد مخالفت هائى که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب!
به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من مى بخشم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت.
روشن است: اینجا یکى از موارد روشن عفو، نرمش و انعطاف بود که اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از این مى کرد، زمینه براى پراکندگى مردم کاملاً فراهم بود، مردمى که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اینها خودشان محسوب مى شدند) چنین مردمى نیاز شدید به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده براى حوادث آینده شوند.
موضوع مهم دیگر این که: آیه فوق به یکى از صفات مهم که در هر رهبرى لازم است اشاره مى کند و آن: مسأله گذشت و نرمش و انعطاف، در برابر کسانى است که تخلفى از آنها سرزده و بعداً پشیمان شده اند.
بدیهى است شخصى که در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن، تندخو، غیر قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد به زودى در برنامه هاى خود مواجه با شکست خواهد شد، مردم از دور او پراکنده مى شوند و از وظیفه رهبرى بازمى ماند، به همین دلیل على(علیه السلام) در یکى از کلمات قصار خود مى فرماید: آلَةُ الرِّیاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ: «وسیله رهبرى گشادگى سینه است».(1)
بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مى دهد: «در کارها با آنها مشورت کن و رأى و نظر آنها را بخواه» (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ).
این دستور، به خاطر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ همان طور که اشاره کردیم، قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت بخشى نداشت. در اینجا بود که این فکر به نظر بسیارى مى رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آینده نباید با کسى مشورت کند.
قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى گوید و دستور مى دهد: باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد; زیرا در بررسى کلى، منافع آن روى هم رفته به مراتب بیش از زیان هاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است.
اکنون ببینیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى کرد؟
گرچه کلمه «الأَمْر» در «شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى شود، ولى مسلّم است پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى کرد، بلکه صرفاً تابع وحى بود.
بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود، و به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قانونگذارى، هیچ وقت مشورت نمى کرد، بلکه در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست.
لذا هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهادى را طرح مى کرد مسلمانان، نخست سؤال مى کردند: آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین؟
اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى شدند، که نمونه آن در نبرد «بدر» است.
در جنگ «بدر» لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند، یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد:
اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى باشد؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست.
عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد.(2)
آن گاه، قرآن در ادامه مى افزاید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ).
همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى باید قاطع بود.
بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هر گونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مى باشد.
قابل توجه این که: در جمله بالا مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ).
این اختلاف تعبیر، اشاره به یک نکته مهم مى کند و آن این که: بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دسته جمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد باید براى اجراى آن، اراده واحدى به کار افتد. در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد; زیرا اگر اجراى یک برنامه به وسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را به دست دولت هائى مى سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى شود.
موضوع مهم دیگر این که: جمله فوق مى گوید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى»، یعنى در عین فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پایان پروردگار را فراموش مکن!
البته معناى توکل این نیست که انسان از وسائل و اسباب پیروزى که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است، صرف نظر کند، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:
هنگامى که ملاحظه کرد یک نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته، آن را بدون محافظ رها ساخته و این کار را نشانه توکل بر خدا مى دانست به او فرمود: اِعْقَلْها وَ تَوَکَّلْ: «پایش را ببند و سپس توکل کن»!(3)
بلکه منظور این است: انسان در چهار دیوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد، بلکه چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجهِ مخصوص، آرامش و اطمینان و نیروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمى خواهد داشت (شرح بیشتر درباره مسأله توکل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبیعت را به خواست خدا در ذیل آیه 2 سوره «طلاق»: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خواهید خواند.
در پایان آیه دستور مى دهد که افراد با ایمان باید تنها بر خدا تکیه کنند; «زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ).
در ضمن از این آیه استفاده مى شود: توکل باید حتماً بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد.
در آخرین آیه این قسمت، که مکمل آیه گذشته است، نکته توکل بر خداوند بیان شده است و آن این که: قدرت او بالاترین قدرت هاست، به حمایت هر کس اقدام کند هیچ کس نمى تواند بر او پیروز گردد. همان طور که اگر حمایت خود را از کسى برگیرد هیچ کس قادر به حمایت او نیست، کسى که این چنین همه پیروزى ها از او سرچشمه مى گیرد، باید به او تکیه کرد، و از او کمک خواست، مى فرماید: «اگر خداوند شما را یارى کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد، و اگر دست از یارى شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یارى کند»؟ (إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ).
این آیه افراد با ایمان را ترغیب مى کند، که علاوه بر تهیه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شکست ناپذیر خدا تکیه کنند.
و در حقیقت روى سخن در آیه پیش، به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود، و به او دستور مى داد. و اما در این آیه روى سخن به همه مؤمنان است. و به آنها مى گوید: همانند پیامبر، باید بر ذات پاک خدا تکیه کنند، و لذا در پایان آیه مى خوانیم: «مؤمنان باید تنها بر ذات خداوند، توکل کنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
ناگفته پیداست حمایت خداوند، یا ترک حمایت او نسبت به مؤمنان بى حساب نیست، و روى شایستگى ها و لیاقت ها صورت مى گیرد. آنها که فرمان خدا را زیر پا بگذارند، و از فراهم ساختن نیروهاى مادى و معنوى غفلت کنند، هرگز مشمول یارى او نخواهند بود، و بر عکس آنها که با صفوف فشرده و نیات خالص و عزم هاى راسخ و تهیه همه گونه وسائل لازم، به مبارزه با دشمن برمى خیزند دست حمایت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود..............
موضوع مشاوره در اسلام با اهمیت خاصى تلقى شده، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این که قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فکر نیرومندى داشت که نیازى به مشاوره نداشت براى این که از یکسو، مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند.
و از سوى دیگر، نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان که جنبه اجراى قوانین الهى داشت (نه قانونگذارى) جلسه مشاوره تشکیل مى داد، و مخصوصاً براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا که گاهى از رأى خود براى احترام آنها، صرف نظر مى نمود، چنان که نمونه آن را در جنگ «احد» مشاهده کردیم و مى توان گفت: یکى از عوامل موفقیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پیشبرد اهداف اسلامى همین موضوع بود.
اصولاً مردمى که کارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح اندیشى یکدیگر انجام مى دهند، و صاحب نظران آنها به مشورت مى نشینند، کمتر گرفتار لغزش مى شوند.
به عکس افرادى که: گرفتار استبداد رأى هستند و خود را بى نیاز از افکار دیگران مى دانند ـ هر چند از نظر فکرى فوق العاده باشند ـ غالباً گرفتار اشتباهات خطرناک و دردناکى مى شوند.
از این گذشته، استبداد رأى، شخصیت را در توده مردم مى کشد، افکار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى کند، و به این ترتیب، بزرگ ترین سرمایه هاى انسانى یک ملت از دست مى رود.
به علاوه کسى که در انجام کارهاى خود با دیگران مشورت مى کند، اگر مواجه با پیروزى شود کمتر مورد حسد واقع مى گردد; زیرا دیگران پیروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولاً انسان نسبت به کارى که خودش انجام داده حسد نمىورزد.
و اگر احیاناً مواجه با شکست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است; زیرا کسى به نتیجه کار خودش اعتراض نمى کند، نه تنها اعتراض نخواهد کرد، بلکه دلسوزى و غمخوارى نیز خواهد نمود.
یکى دیگر از فوائد مشورت این است که: انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائى، راه را براى پیروزى او هموار مى کند و شاید مشورت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آن قدرت فکرى و فوق العاده اى که در حضرتش وجود داشت، به خاطر مجموع این جهات بوده است.
در اخبار اسلامى تأکید زیادى روى مشاوره شده است: در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که فرمود: ما شَقى عَبْدٌ قَطُّ بِمَشْوِرَة وَ لا سَعَدَ بِاسْتِغْناءِ رَأْى: «هیچ کس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد رأى، خوشبخت نشده است».(4)
و در سخنان امام على(علیه السلام) مى خوانیم: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فِی عُقُولِها:
«کسى که استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و کسى که با افراد بزرگ مشورت کند، در عقل آنها شریک شده است».(5)
و نیز از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: اِذا کانَ أُمَرائُکُمْ خِیْارَکُمْ وَ أَغْنِیائُکُمْ سُمَحائَکُمْ وَ أَمْرُکُمْ شُورى بَیْنَکُمْ فَظَهْرُ الأَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ بَطْنِها.
وَ اِذا کانَ أُمَرائُکُمْ شِرارَکُمْ وَ أَغْنِیائُکُمْ بُخَلائَکُمْ وَ لَمْ یَکُنْ أَمْرُکُمْ شُورى بَیْنَکُمْ فَبَطْنُ الْأَرْضَ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ ظَهْرِها:
«هنگامى که زمامداران شما، نیکان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و کارهایتان به مشورت انجام گیرد، در این موقع روى زمین از زیر زمین براى شما بهتر است (یعنى شایسته حیات و زندگى هستید).
ولى اگر زمامدارانتان، بدان، و ثروتمندان، افراد بخیل باشند و در کارها مشورت نکنید در این صورت، زیر زمین از روى آن براى شما بهتر است».(6)
1ـ «نهج البلاغه»، حکمت 176.
2 ـ تفسیر «المنار»، جلد 4، صفحه 200 ـ «مستدرک حاکم نیشابورى»، جلد 3، صفحه 427، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 90، دار المعرفة، چاپ اول، 1365 هـ ق.
3 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 121، انتشارات شریف رضى، 1412 هـ ق ـ «فتح البارى»، جلد 10، صفحه 180، دار المعرفة للطباعة و النشر، طبع دوم ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 77 و جلد 5، صفحه 417، دار الفکر بیروت، طبع دوم، 1403 هـ ق.
4ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 5، صفحه 126، ذیل آیه مورد بحث، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ـ «مسند الشهاب ابن سلامة»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسة الرسالة بیروت، طبع اول.
5ـ «نهج البلاغه»، حکمت 161.
6ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 5، صفحه 126، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 141 ـ «تحف العقول»، صفحه 136، انتشارات جامعه مدرسین.
http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25098&catid=0
http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25096&catid=0
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَلَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ(78)
ترجمه:
78 -و خداوند شما را از شکم مادران خارج نمود در حالى که هیچ نمىدانستید ، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد ، تا شکر نعمت او را بجا آورید.
انواع نعمتهاى مادى و معنوى
بار دیگر قرآن به عنوان یک درس توحید و خداشناسى به مساله نعمت هاى گوناگون پروردگار باز مىگردد ، و در این بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره کرده ، مىگوید : خداوند شما را از شکم مادران بیرون فرستاد در حالى که هیچ نمىدانستید ( وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شیْئاً) .
البته در آن محیط محدود و تاریک و وابسته ، این جهل و بىخبرى قابل تحمل بود ، ولى به هنگامى که در فراخناى این عالم پهناور گام گذاردید ، دیگر ادامه آن جهل امکان پذیر نبود ، لذا ابزار درک حقایق و شناخت موجودات ، یعنى گوش و چشم و عقل در اختیار شما گذارد ( وَ جَعَلَ لَکُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ). تا این نعمتهاى بزرگ را درک کنید ، و حس شکرگزارى شما در برابر بخشنده اینهمه موهبت تحریک گردد شاید شکر او را بجاى آورید (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ).
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد :
1 -انسان در آغاز هیچ علمى نداشت
این آیه به وضوح مىگوید انسان در آغاز تولد ، مطلقا علمى نداشته ، بنابر این هر چه کسب کرده بعد از تولد و بوسیله ابزارى که خدا در اختیارش قرار داده بوده است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه قرآن مىگوید به هنگام خارج شدن از محیط جنین هیچ چیز نمىدانستید در حالى که ما داراى یک سلسله علوم فطرى هستیم ، مانند آگاهى از توحید و خداشناسى و همچنین مسائل بدیهى ( مثل عدم اجتماع نقیضین و یا اینکه مثلا کل از جزء بزرگتر است و یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حُسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اینها ) همه اینها علومى هستند که در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مىگوید در آغاز تولد هیچ نمىدانستید .
آیا حتى علم ما به وجود خویشتن که علم حضورى محسوب مىشود نیز وجود نداشت و از طریق سمع و بصر و افئده ( گوش و چشم و عقل ) بدست آمد ؟ در پاسخ این سؤال مىگوئیم : بدون شک حتى این علوم بدیهى و ضرورى و فطرى در آن لحظه به صورت فعلیت در انسان نبود ، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبیر دیگر ، ما ، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ، ولى درک بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود ، کم کم چشم ما قدرت بینائى پیدا کرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه گانه الهى ( گوش و چشم و عقل ) بهرهمند شدیم ، نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک کردیم ، و آنرا به عقل سپردیم سپس از آنها مفاهیم کلى ، و کلى تر ، ساختیم و از طریق تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم.
قدرت تفکر ما به جائى مىرسد که از خویشتن ( به عنوان یک علم حضورى آگاه مىشویم ) سپس علوم و دانشهائى که بصورت بالقوه در نهاد ما بود ، جان مىگیرد و فعلیت پیدا مىکند ، و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه اى قرار مىدهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى .
بنابر این عمومیت و کلیت آیه که مىگوید : در آغاز تولد هیچ نمىدانستید تخصیص و استثنائى بر نداشته است.
2 -نعمت ابزار شناخت
بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمىیابد ، بلکه تصویر و ترسیم و اَشکالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مىبندد ، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزارى صورت مىگیرد که از همه مهمتر سمع و بصر ( چشم و گوش ) است .
این ابزار آنچه را از خارج دریافته اند به ذهن و فکر ما منتقل مىسازند و ما با نیروى عقل و اندیشه آنرا در مىیابیم و به تجزیه و تحلیل آن مىپردازیم : به همین دلیل در آیه فوق ، پس از بیان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام گام نهادن در این جهان ، مىفرماید : خداوند چشم و گوش و دل را در اختیارتان گذاشت ( تا حقایق هستى را دریابید).
و اگر مىبینیم نخست از گوش نام مىبرد و سپس از چشم ، با اینکه چشم ظاهرا دایره فعالیت وسیعترى دارد شاید به خاطر آنست که در نوزاد نخست فعالیت گوش شروع مىشود و بعد از مدتى چشمها قدرت دید را پیدا مىکنند ، زیرا چشم در عالم رحم مادر که تاریکى مطلق بر آن حکومت مىکند در آغاز تولد آمادگى براى پذیرش اشعه نور ندارد .
و به همین دلیل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدریجا به نور عادت مىکند ، و قدرت دید در آن زنده مىشود ، در حالى که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مىشنود و به آن عادت مىکند ! از این گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مىبیند در حالى که گوش وسیله اى است براى تعلیم و تربیت در همه زمینه ها ، زیرا از طریق شنیدن کلمات به همه حقایق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بیرون از دائره حس آشنا مىگردد ، در حالى که چشم این وسعت عمل را ندارد ، درست است که انسان با خواندن کلمات از طریق چشم مىتواند به این مسائل آشنا شود اما مىدانیم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد ، در حالى که شنیدن کلمات عمومى است .
اما اینکه چرا سمع به صورت مفرد ذکر شده و ابصار ( جمع بصر ) به صورت جمع ؟ دلیل آنرا در جلد اول ذیل آیه 7 سوره بقره بیان کردهایم.
{-در آیه فوق مانند بسیارى دیگر از آیات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع ( قلوب و ابصار ) آمده ولى سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذکر شده است این تفاوت حتما نکتهاى دارد ، نکته آن چیست ؟ پاسخ : درست است که کلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد آمده و بصورت جمع ( اسماع ) نیامده است ولى قلب و بصر گاهى بصورت جمع مانند آیه فوق و گاهى بصورت مفرد مانند آیه 23 سوره جاثیه آمده است : ( وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً ) .
عالم بزرگوار مرحوم شیخ طوسى در تفسیر تبیان از یکى از ادباى معروف چنین نقل مىکند که : علت مفرد آمدن سمع ممکن است یکى از دو چیز باشد : نخست : اینکه سمع گاهى بعنوان اسم جمع بکار میرود و مىدانیم که در اسم جمع معنى جمع افتاده و نیازى به جمع بستن ندارد.
دیگر : اینکه سمع مىتواند معنى مصدرى داشته باشد و مىدانیم مصدر دلالت بر کم و زیاد هر دو مىکند و نیازى به جمع بستن ندارد.
بعلاوه مىتوان وجه ذوقى و علمى دیگرى براى این تفاوت گفت و آن اینکه : تنوع ادراکات قلبى و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بیشتر است و بخاطر این تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذکر شده ولى سمع بصورت مفرد آمده است.
در فیزیک جدید نیز مىخوانیم امواج صوتى قابل استماع ،تعداد نسبتا محدودى است و از چندین ده هزار تجاوز نمىکند .
در حالیکه امواج نورها و رنگهائى که قابل رؤیت هستند از میلیونها مىگذرد ( دقت کنید).}
این نکته نیز قابل توجه است که فؤاد گرچه به معنى قلب ( عقل ) آمده است ، ولى این تفاوت را با قلب دارد ، که در معنى فؤاد ، جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است.
راغب در مفردات مىگوید : الفُؤاد کَالقلب لکن یُقال له فُؤاد اذا اعتُبِر فیه معنى التَفَؤُّد اى التَّوَقُّد : فؤاد مانند قلب است ، و لکن این کلمه در جائى گفته مىشود که افروختگى و پختگى در آن منظور باشد ( و مسلما این موضوع پس از تجربه کافى به انسان دست مىدهد ، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به این دو ، یا این سه ، نیست ) ولى مسلما مهمترین ابزار همینها است . زیرا علم انسان یا از طریق تجربه حاصل مىشود یا استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امکان ندارد ، و اما استدلالات عقلى از طریق فؤاد یعنى عقل صورت مىگیرد.
3 -تا شکر او را بجاى آورید (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ)
از آنجا که نعمت ابزار شناخت برترین نعمتى است که به انسان داده شده است ، چرا که نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مىنگرد و سخنان رهبران الهى را مىشنود و با دل درک و تجزیه و تحلیل مىکند ، بلکه در زندگى مادى او نیز هر گونه پیشرفت و ترقى و تکامل مرهون این سه وسیله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ) اهمیت این سه موضوع را یادآور مىشود ، یعنى این وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شوید و سپس شکر اینهمه آگاهى و علم و دانش که بزرگترین امتیاز شما از حیوانات است بجاى آورید ، و بدون شک هیچ انسانى قادر بر اداى شکر این سه نعمت بزرگ نیست جز اینکه عذر تقصیر به درگاه خدا آورد ! .
تفسیر نمونه ج : 11ص :335
http://www.andisheqom.com/public/application/index/viewData?c=8301&t=article
.: Weblog Themes By Pichak :.