***نسیم معرفت***
تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری
قساوت قلب
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً».( آیهی 74 سورهی مبارکهی بقره خطاب به بنی اسرائیل است؛) بعد از این ماجرا، یا بگوییم بعد از این ماجراها که در آیات قبل بیان شد قلوب شما به قساوت گرایید، قسی شد، قسی به معنای صلب و سخت، غیر قابل انعطاف، چه در امور مادّی و چه در امور معنوی و تشبیه میکنند مثل سرسختی سنگ «فَهِیَ کَالْحِجارَةِ»، حجارة جمع حجر، «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» یا حتّی قساوت و سرسختی قلب شما از سنگ هم بیشتر شد، «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ» دستهای از سنگها وجود دارند که از خلال آنها نهرها شکافته میشود و به جریان میافتد. «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ» سنگهایی وجود دارند که شکاف برمیدارند، آب از آنها خارج میشود. «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِِ» سنگها گاهی از خشیت خدا هبوط میکنند. «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» اینکه سنگ از خشیت خدا هبوط میکند، عرض کردیم گاهی به معنای سمبلیک و تمثیل گرفتهاند و اینکه بالاخره هر اتّفاقی به فرمان خدا است و از اوامر و از افعال الهی است، امّا عرض کردیم شاید واقعاً در درون سنگ هم حتّی اتّفاقاتی بیفتد که تزلزلی در آن پیش بیاید و بعد هبوط کند و اینکه ما نمیدانیم یا نمیبینیم یا نمیفهمیم دلیل بر عدم نیست، همچنان که دربارهی سجدهی موجودات قرآن کریم میفرماید همهی موجودات، هیچ چیزی نیست مگر اینکه خدا را تسبیح میکند، امّا شما تسبیح آنها را نمیفهمید. اینجا هم باید بگوییم که سنگها یا موجودات در پیشگاه خدا خشیّت دارند، امّا ما خشیّت آنها را نمیفهمیم و گاهی ممکن است این خشیّت موجب لرزش یا چیز دیگری بشود و باعث سقوط شود. ما که همهی اتّفاقات عالم را درک نمیکنیم، چه بسا گاهی سقوط سنگی به خاطر یک مسئلهی درونی باشد گرچه همیشه جاذبهی زمین و افول از بلندی به پایین اتّفاق میافتد، امّا گاهی هم ممکن است منشأ آن یک امر درونی در سنگ باشد. قرآن به چنین چیزی اشاره میکند، اگر نخواهیم به توجیه و تأویل بپردازیم، باید بگوییم واقعاً این اتّفاق گاهی ممکن است بیفتد، همچنان که به معنای واقع موجودات خدا را تسبیح میکنند و حمد میکنند، خضوع میکنند. خداوند موجودی را نیافریده که با او سر و سرّی نداشته باشد. خیلی جالب است، به بنی اسرائیل خطاب میشود، به یهودیان که دلهای شما قسی شد، سخت و صلب، انعطافناپذیر، هیچ چیز در آن اثر نکرد و نمیکند، نه موعظهی الهی، نه قرآن خدا، نه کلام پیامبر. چه دلی است! بعد به سنگ تشبیه میکنند، قساوت سنگ عیبی ندارد، امّا از مقام تشبیه آنها را میگویند اینچنین است که اثرناپذیر است. برای سنگ این اثرناپذیری در عالم خود او عیب نیست، ولی میگوید قلبهای شما از سنگ هم سختتر است. اتّفاق میافتد که سنگ شکاف بردارد و آب بیرون بیاید، چه بسا از خشیّت خدا سقوط میکند، پس سنگها هم در برابر خدا خشیّتی دارند، چرا شما ندارید؟ چرا شما معصیّت میکنید نگران نمیشوید؟ پس این از سنگ بدتر است و از سنگ سختتر و قسیتر است. از سنگها چشمهها جاری میشود از شما خیری جاری نمیشود، بخواهیم به ممثّل برگردانیم اینگونه میشود، سنگها خشیّت دارند چرا شما ندارید؟ پس این دل شما قسیتر از سنگ است، یعنی اگر در دل انسان هیچ خشیّتی از خدا نبود، انسان هر کاری بکند اصلاً بیخیال است، نگران هم نشود، نه رحمی نسبت به بندگان خدا، نه خشیّتی از خدا، این چه دلی است؟ و چرا بعضی از دلها اینچنین هستند؟ نسل اوّل بنی اسرائیل، اسرائیل لقب حضرت یعقوب بود. بنی اسرائیل فرزندان او هستند، نسل اوّل یک کار شقاوتمندانهای انجام دادند، نتیجهی آن قساوت قلب است، اوّل طرح کردند که برادر خود را به قتل برسانند، بعد به گفتهی یکی از آنها تخفیف دادند او را به چاه افکندند، از پدر دور کردند، دل پدر را آزردند، او را در اضطراب قرار دادند، معلوم میشود این یک کار شقاوتمندانهای است آن هم از فرزندان یک پیامبر. البتّه خداوند توبهی آنها را پذیرفت، امّا این اینگونه اتّفاقات در بین این نسل بوده، طبیعتاً وقتی کسانی به چنین کارهایی دست بزنند آرام آرام دلی سخت و قسی پیدا میکنند. در هر گناهی اینچنین است؛ انسان مؤمن در آغاز با یک گناه ناراحت میشود، از درون خود را میخورد، کافی است مدّتی تکرار کند بعد دیگر برای او عادی میشود، دل قسی میشود، دیگر تأثّری در او پیدا نمیشود، تغییری در او ایجاد نمیشود، دیگر به فکر توبه هم نخواهد افتاد. روایات فراوانی در باب قساوت قلب حتّی در ذیل این آیه داریم. در تفسیر نور الثّقلین روایاتی را نقل میکند. یک روایت را از مجمع البیان نقل میکند که «وَ قَدْ وَرَدَ فِی الْخَبَرِ عَنْ النَّبِیِّ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)» از پیغمبر اکرم چنین نقل شده است، ما هم مراقب باشیم به قساوت قلب دچار نشویم. به خدا پناه میبریم انشاءالله خداوند ما را در امان نگاه دارد. از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است «لَا تَکْثِرُوا الْکَلَامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ»[1] بدون اینکه به یاد خدا باشید زیاد حرف نزنید، «فَإِنَّ کَثْرَةَ الْکَلَامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ تَقْسِی الْقَلْبَ» پرحرفی بدون اینکه انسان به یاد خدا باشد دل را قسی میکند. در مجالسی که تشکیل میشود یک موضوعی پیش میآید همه حرف میزنند، همه اظهار نظر میکنند، همه بدگویی میکنند یا خیلیها بدگویی میکنند، از هرکس بتوانند و این یک فرهنگ پر از آسیب است که ما مجالس خود را با بدگویی از دیگران، گاهی خانواده، گاهی فامیل، گاهی مسئولین کشوری، گاهی به هر شکلی، بخواهیم به این چیزها مزیّن کنیم. یک آسیب است، اینها را باید از خود دور کنیم، کلام باید با یاد خدا باشد مخصوصاً اگر خواستیم در مورد دیگری سخن بگوییم حتماً باید خدا را به یاد بیاوریم. کسی که سخن به غیر ذکر خدا بسیار بگوید قلب او قسی میشود. «وَ إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَاسِی الْقَلْبِ» و البتّه دورترین مردم از خدا کسی است که قلبی قسی داشته باشد. اگر دل خود را دیدیم بهگونهای است که اصلاً اثر نمیپذیرد، از دیدن ناراحتی دیگران در ما ناراحتی ایجاد نمیشود و گناه ما را آزردهخاطر نمیکند، باید راجع به قلب خود حسّاس باشیم که چرا اینگونه شده است. باز در همین تفسیر نور الثّقلین از کتاب خصال از امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند «فِیمَا أَوْصَى بِهِ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَلِیّاً (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[2] در وصایای رسول خدا به امیر المؤمنین (سلام الله علیهما) چنین است: «ثَلَاثٌ یُقْسِینَ الْقَلْبَ» سه چیز است که دل را قسی میکند؛ 1- «اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ» یکی اینکه انسان بنشیند و به لهو گوش دهد، مخصوصاً اگر لهو گناه باشد، آهنگهای غیر صحیح و حرام باشد، ترانههای آنچنانی یا حرفهای لهو، «وَ طَلَبُ الصَّیْدِ» شکار کردن هم دل را قسی میکند، «وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَانِ» اینکه انسان مدام به در خانهی صاحبان قدرت و اقتدار برود که خود را به آنها نزدیک کند که چیزی از دنیا دریافت کند و همینطور از خصال نقل میکند، ضمن جملاتی که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به اصحاب خود میآموختند «وَ لاَ یَطُولُ عَلَیْکُمُ الْأَمَلِ فَتَقْسُوَ قُلُوبُکُمْ»[3] مراقب باشید آرزوها به درازا نکشد، در قلب شما آرزوهای دنیا طولانی نشود، آرزوهای فراوان که به دنیای اینچنین برسم، آیندهای آنچنان. ما در زندگی دنیا وظیفهای داریم و تلاش میکنیم، بقیّه دست خدا است باید بخواهیم آنچه که خیر است او برای ما پیش بیاورد. آرزوپروری موجب قساوت قلب است، دل انسان سخت میشود، دنیایی میشود. روایت دیگری از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است که میفرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَان»[4] دو خصلت است که از این دو بر شما بسیار میترسم؛ «اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَل» پیروی از هوای نفس و طولانی نمودن آرزوها، «فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّّّ» پیروی از هوی و هوس راه حقّ را بر انسان میبندد، «فَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَة» طولانی کردن آرزوهای دنیا، دنیای رنگارنگی برای آینده خود ترسیم کردن، اوّلاً معلوم نیست که این اتّفاقات بیفتد، دنیا دست ما نیست ما یک تلاشی میکنیم بقیّهی آن دست خدا است، ثانیاً توجّه به اینها دلبستگی میآورد «فَیُنْسِی الْآخِرَة» آخرت از قلب انسان محو میشود. در حدیث دیگری از امام صادق (سلام الله علیه) از پدر بزرگوار خود (سلام الله علیهما) فرمودند: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[5] خداوند به حضرت موسی بن عمران وحی کرد: «لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِِ» از فراوانی مال خوشحال نشو، حدیث تا به اینجا میرسد که یاد من را ترک نکن «وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوبَ» رها کردن یاد من دلها را به قساوت میبرد و باز از کتاب علل الشرایع نقل میکند تا اینکه سلسلهی سند به اسبق بن نباته میرسد، اسبق بن نباته از یاران باوفای امیر المؤمنین (علیه السّلام)، اسبق بن نباته میگوید: «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[6] حضرت چنین فرمودند: «مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ» اشک خشک نمیشود مگر به خاطر سختی دل و قساوت قلب، «وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوبِ» دلها هم به قساوت نمیروند مگر به خاطر زیادی گناه. در آن حدیث امام صادق (سلام الله علیه) در اصول کافی است که فرمودند هرگاه بندهی مؤمن یک گناه کند یک نقطهی سیاه در قلب او پدیدار میشود، اگر توبه کند پاک میشود اگر نه، گناه دوم سیاهی را میافزاید تا کار به جایی میرسد که همهی قلب را سیاهی فرا میگیرد و بعد دیگر فایدهای ندارد. ما باید دائم قلب خود را شستشو دهیم تا به قساوت نرود. «وَ اغْسِلْ قَلْبَکَ بِمَاءِ التَّوْبَة» دل خود را با آب توبه شستشو دهیم و همیشه تمیز نگه داریم. شیشهی ماشین را کافی است دو روز، سه روز، یک هفته کسی تمیز نکند دیگر نمیتوان نگاه کرد، دل هم همینطور است. در حدیث دیگری که از اصول کافی نقل کردهاند که خدای رحمن به موسی بن عمران وحی کرد که ای موسی! آرزوی خود را در دنیا طولانی نکن، «فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ»[7] که اگر چنین کردی دل تو قسی میشود، «وَ الْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ» کسی که قلب قسی دارد از من دور است. ما باید نسبت به خدا حسّاس باشیم، اگر گناه کردیم اگر مرتکب گناهی شدیم از درون دچار ملامت شویم، دل ما اثرپذیر باشد. به بنی اسرائیل در این آیهی شریفه خطاب میشود: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةٍ» میگوید دل شما قسی شد، چرا؟ چون آنها به نفس گراییدند، نفسپرستی کردند، خدا را محور نگرفتند. فرق نمیکند من مسلمان هم همین حکم دربارهی من جاری است، دربارهی هر قومی، نه خداوند با یک قومی فامیل است، نه با یک قومی دشمن است، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[8] کسی نزد خدا عزیزتر است که متّقیتر باشد. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةٍ». بعد از آیهی74 که خطاب به یهود بود در آیهی 75 به مسلمانها خطاب میکند، میفرماید: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» آیا شما انتظار دارید، طمع دارید که اینها به شما ایمان بیاورند، به نفع شما ایمان بیاورند، بیایند و مسلمان شوند در حالیکه فریقی از اینها، جمعیّتی از اینها، «یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» کلام خدا را میشنیدند و آن را تحریف میکردند، بعد از اینکه کلام خدا را تعقّل کردند و فهمیدند، «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» و در حالی که خود آنها هم میدانستند و متوجّه بودند که چه میکنند. گویا باید بگوییم خطاب در درجهی اوّل به وجود مقدّس رسول خدا است. میخواهند بگویند چشم امید به این طایفه نداشته باشید. حالا شما ببینید که پیغمبر اکرم و مسلمانان با چه مسئلهای مواجه بودند. در مدینهی منّوره اسلام تازه دارد پا میگیرد، حالا با یک مشکل اینچنینی روبرو است، میگویند به اینها امید نداشته باشید. طمع به معنای تمایل داشتن نفس در چیزی است که خارج از سلطهی او است و در دسترس او نیست، چیزی که در نزد دیگران است. طمع هم میتواند طمع خوبی باشد، هم میتواند طمع بدی باشد. طمع خوب و ممدوح و پسندیده، اولاً طمعی است که انسان به خدا داشته باشد، قرآن دربارهی بیداردلان شب میفرماید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً»[9] خدا را از روی ترس و طمع میخوانند، «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»[10] پهلوهای خود را از بستر میکَنند، بین خود و بستر فاصله میاندازند، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً» پروردگار خود را از روی ترس میخوانند، خوب بندهی مؤمن از خدا خائف است، خائف به این معنا که نکند اعمال من موجب قهر خدا شود، «وَ طَمَعاً» به آنچه که در دست خدا است طمع دارند، پس در واقع مدح و ستایش است. پس ما طمع خوب داریم، طمع از پیشگاه خدا. گاهی هم طمع از دیگران است، نسبت به بندگان خدا است، امّا طمع خوب، انسان طمع داشته باشد که کسی هدایت شود، این طمع خوبی است، پیغمبر اکرم این طمع را داشتند. دربارهی هدایت مؤمنین قرآن میفرماید: «حَریصٌ عَلَیْکُم»[11] نسبت به شما حریص است، با حرص میخواهد شما مؤمن شوید و به همین خاطر خود را به شدّت به زحمت میاندازد. تا جایی که قرآن کریم به او خطاب میکند که این همه زحمت وظیفهی تو نیست «طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[12]. پس ما دو نوع طمع پسندیده داریم، امّا طمعی که مزموم است در عمق دنیا است که انسان طمع کند چیزی که در دست دیگری است یکطوری من از او دریافت کنم. طمع در پیشگاه خدا چه در امور مادّی و چه معنوی مثبت است، یعنی انسان طمع دارد که خداوند رحمت او را زیاد کند، نعمت او را زیاد کند و طمع نسبت به انسانها در امور معنوی میتواند مثبت باشد و در امور مادّی، خیر، مثبت نیست. «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ» شما مسلمانان طمع دارید که این قوم بنی اسرائیل به شما ایمان بیاورند یا به نفع شما ایمان بیاورند، بیایند و مسلمان شوند. «وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ» در حالی که دستهای از اینها تا آنجا پیش رفتهاند که کلام خدا را که شنیدند تحریف کردند. انشاءالله این بحث را در برنامهی بعد در خدمت شما هستیم.
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».
[1]- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 280.
[2]- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 330.
[3]- همان، ج 1، ص 92.
[4]- نهج البلاغة، ص 83.
[5]- الکافی، ج 2، ص 497.
[6]- علل الشرائع، ج 1، ص 81.
[7]- الکافی، ج 2، ص 329.
[8]- سورهی حجرات، آیه 13.
[9]- سورهی سجده، آیه 16.
[10]- همان.
[11]- سورهی توبه، آیه 128.
[12]- سورهی طه، آیات 1 و 2.
جلسه چهل و هفتم - تفسیر آیات 74 و 75
http://www.mirbagheri.ir/bagharee/209-47th-session.html#_ftn11
بسم الله الرحمن الرحیم
159 فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ
159 ـ به (برکت) رحمت الهى در برابر آنان (مردم) نرم شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب; و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.
گرچه در این آیه یک سلسله دستورهاى کلى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داده شده و از نظر محتوا مشتمل بر برنامه هاى کلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه «احد» است; زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانى که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش کردند.
خداوند در این آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.
در آیه مورد بحث، نخست به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره شده، مى فرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم نرم و مهربان شدى در حالى که اگر خشن، تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند» (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ).
«فَظّ» در لغت به معنى کسى است که سخنانش تند و خشن است، و «غلیظ القلب» به کسى مى گویند که سنگدل باشد، و عملاً انعطاف و محبتى نشان ندهد.
بنابراین، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما یکى غالباً در مورد خشونت در سخن، و دیگرى در مورد خشونت در عمل به کار مى رود و به این ترتیب، خداوند اشاره به نرمش کامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار مى کند.
پس از آن دستور مى دهد: «از تقصیر آنان بگذر، آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ).
یعنى نسبت به بىوفائى هائى که با تو کردند و مصائبى که در این جنگ براى تو فراهم نمودند، از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى کنم، و در مورد مخالفت هائى که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب!
به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من مى بخشم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت.
روشن است: اینجا یکى از موارد روشن عفو، نرمش و انعطاف بود که اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از این مى کرد، زمینه براى پراکندگى مردم کاملاً فراهم بود، مردمى که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اینها خودشان محسوب مى شدند) چنین مردمى نیاز شدید به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده براى حوادث آینده شوند.
موضوع مهم دیگر این که: آیه فوق به یکى از صفات مهم که در هر رهبرى لازم است اشاره مى کند و آن: مسأله گذشت و نرمش و انعطاف، در برابر کسانى است که تخلفى از آنها سرزده و بعداً پشیمان شده اند.
بدیهى است شخصى که در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن، تندخو، غیر قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد به زودى در برنامه هاى خود مواجه با شکست خواهد شد، مردم از دور او پراکنده مى شوند و از وظیفه رهبرى بازمى ماند، به همین دلیل على(علیه السلام) در یکى از کلمات قصار خود مى فرماید: آلَةُ الرِّیاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ: «وسیله رهبرى گشادگى سینه است».(1)
بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مى دهد: «در کارها با آنها مشورت کن و رأى و نظر آنها را بخواه» (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ).
این دستور، به خاطر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ همان طور که اشاره کردیم، قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت بخشى نداشت. در اینجا بود که این فکر به نظر بسیارى مى رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آینده نباید با کسى مشورت کند.
قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى گوید و دستور مى دهد: باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد; زیرا در بررسى کلى، منافع آن روى هم رفته به مراتب بیش از زیان هاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است.
اکنون ببینیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى کرد؟
گرچه کلمه «الأَمْر» در «شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى شود، ولى مسلّم است پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى کرد، بلکه صرفاً تابع وحى بود.
بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود، و به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قانونگذارى، هیچ وقت مشورت نمى کرد، بلکه در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست.
لذا هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهادى را طرح مى کرد مسلمانان، نخست سؤال مى کردند: آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین؟
اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى شدند، که نمونه آن در نبرد «بدر» است.
در جنگ «بدر» لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند، یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد:
اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى باشد؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست.
عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد.(2)
آن گاه، قرآن در ادامه مى افزاید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ).
همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى باید قاطع بود.
بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هر گونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مى باشد.
قابل توجه این که: در جمله بالا مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ).
این اختلاف تعبیر، اشاره به یک نکته مهم مى کند و آن این که: بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دسته جمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد باید براى اجراى آن، اراده واحدى به کار افتد. در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد; زیرا اگر اجراى یک برنامه به وسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را به دست دولت هائى مى سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى شود.
موضوع مهم دیگر این که: جمله فوق مى گوید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى»، یعنى در عین فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پایان پروردگار را فراموش مکن!
البته معناى توکل این نیست که انسان از وسائل و اسباب پیروزى که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است، صرف نظر کند، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:
هنگامى که ملاحظه کرد یک نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته، آن را بدون محافظ رها ساخته و این کار را نشانه توکل بر خدا مى دانست به او فرمود: اِعْقَلْها وَ تَوَکَّلْ: «پایش را ببند و سپس توکل کن»!(3)
بلکه منظور این است: انسان در چهار دیوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد، بلکه چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجهِ مخصوص، آرامش و اطمینان و نیروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمى خواهد داشت (شرح بیشتر درباره مسأله توکل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبیعت را به خواست خدا در ذیل آیه 2 سوره «طلاق»: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خواهید خواند.
در پایان آیه دستور مى دهد که افراد با ایمان باید تنها بر خدا تکیه کنند; «زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ).
در ضمن از این آیه استفاده مى شود: توکل باید حتماً بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد.
در آخرین آیه این قسمت، که مکمل آیه گذشته است، نکته توکل بر خداوند بیان شده است و آن این که: قدرت او بالاترین قدرت هاست، به حمایت هر کس اقدام کند هیچ کس نمى تواند بر او پیروز گردد. همان طور که اگر حمایت خود را از کسى برگیرد هیچ کس قادر به حمایت او نیست، کسى که این چنین همه پیروزى ها از او سرچشمه مى گیرد، باید به او تکیه کرد، و از او کمک خواست، مى فرماید: «اگر خداوند شما را یارى کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد، و اگر دست از یارى شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یارى کند»؟ (إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ).
این آیه افراد با ایمان را ترغیب مى کند، که علاوه بر تهیه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شکست ناپذیر خدا تکیه کنند.
و در حقیقت روى سخن در آیه پیش، به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود، و به او دستور مى داد. و اما در این آیه روى سخن به همه مؤمنان است. و به آنها مى گوید: همانند پیامبر، باید بر ذات پاک خدا تکیه کنند، و لذا در پایان آیه مى خوانیم: «مؤمنان باید تنها بر ذات خداوند، توکل کنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
ناگفته پیداست حمایت خداوند، یا ترک حمایت او نسبت به مؤمنان بى حساب نیست، و روى شایستگى ها و لیاقت ها صورت مى گیرد. آنها که فرمان خدا را زیر پا بگذارند، و از فراهم ساختن نیروهاى مادى و معنوى غفلت کنند، هرگز مشمول یارى او نخواهند بود، و بر عکس آنها که با صفوف فشرده و نیات خالص و عزم هاى راسخ و تهیه همه گونه وسائل لازم، به مبارزه با دشمن برمى خیزند دست حمایت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود.
* * *
1 ـ «نهج البلاغه»، حکمت 176.
2 ـ تفسیر «المنار»، جلد 4، صفحه 200 ـ «مستدرک حاکم نیشابورى»، جلد 3، صفحه 427، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 90، دار المعرفة، چاپ اول، 1365 هـ ق.
3 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 121، انتشارات شریف رضى، 1412 هـ ق ـ «فتح البارى»، جلد 10، صفحه 180، دار المعرفة للطباعة و النشر، طبع دوم ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 77 و جلد 5، صفحه 417، دار الفکر بیروت، طبع دوم، 1403 هـ ق.
کلیک کنید:
تفسیر نمونه
http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25096&catid=0
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره / 207)
بعضی از مردم ( با ایمان و فداکار ، همچون علی ( ع ) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر ص ) ، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
ترجمه آیت الله مکارم شیرازی
شان نزول آیه
در غایة المرام بیست حدیث ـ که نه حدیث آن از طرق اهل سنت و یازده حدیثش از طرق امامیه است ـ روایت می کند که این آیه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السّلام در لیلة المبیت؛ یعنى شبى که در جاى پیامبر(ص) خوابید و پیامبر (ص) به مدینه هجرت فرمود، نازل شد و این مطلب را عموم مفسرین شیعه و سنی در ذیل این آیه ذکر نمودهاند. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره / 207)
و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
شان نزول آیه
در غایة المرام بیست حدیث ـ که نه حدیث آن از طریق اهل سنت و یازده حدیثش از طریق امامیه است ـ روایت می کند که این آیه در شأن امیرمؤمنان علی علیه السّلام در لیلة المبیت؛ یعنى شبى که در جاى پیامبر(ص) خوابید و پیامبر (ص) به مدینه هجرت فرمود، نازل شد و این مطلب را عموم مفسرین شیعه و سنی در ذیل این آیه ذکر نمودهاند. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)
جریان لیلةُ المَبیت
پیامبر اکرم(ص) در سال دهم بعثت حضرت ابوطالب حامى و مدافع خویش را از دست داد. هنوز مدتی از داغ عمو نگذشته بود که حضرت خدیجه همسر گرامی و حامی دیگرش را از دست دااد. از این رو مشرکان قریش تصمیم گرفتند به هر قیمتى که شده نداى توحید را در محیط شرک خاموش سازند و او را زندانى، تبعید و یا به قتل برسانند.
خداوند پیامبر اکرم(ص) را از نقشه قریش آگاه ساخت و آیات ذیل نازل شد:
«وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ (30)؛ و [یاد کن] هنگامى را که کافران در باره تو نیرنگ مىکردند تا تو را به بند کَشَند یا بکُشند یا [از مکّه] اخراج کنند، و نیرنگ مىزدند، و خدا تدبیر مىکرد، و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.»
در میان این پیشنهادهاى سه گانه، نقشه قتل پیامبر تصویب گشت و قرار شد از هر قبیله فردى انتخاب گردد و در نیمه شب وارد خانه پیامبر شوند و او را قطعه قطعه کنند و خون او در میان قبائل عرب پخش گردد تا خاندان هاشم را یاراى نبرد با قبائل که در ریختن خون وى شرکت کرده اند، نباشد.
فرشته وحى، پیامبر را از نقشه قریش آگاه کرد او از شیوه غافل گیرى بهره گرفت و خانه را ترک نمود. ولى براى این که اطمینان افراد مسلح را نسبت به ماندن خود در خانه جلب کند، لازم دید که کسى در بستر پیامبر بخوابد و این شخص فداکار جز امام على(ع) نبود و از این نظر پیامبر رو به على(ع) کرد و فرمود: مشرکان قریش امشب نقشه قتل مرا کشیده اند و تصمیم گرفته اند که به طور دسته جمعى به خانه من بریزند و مرا در میان بسترم بکشند، از این جهت از طرف خدا مإمورم که مکه را به سوى نقطه اى ترک کنم، هم اکنون لازم است امشب در فراش من بخوابى و آن «بُرد سبز» را به خود بپیچى تا آنان تصور کنند که من هنوز در بسترم آرمیده ام و از تعقیب من صرف نظر کنند.
در چنین شرائط وحى الهى درباره ستایش ایمان على(ع)بر قلب پیامبر فرود آمد، و ایمان و وفاى على را ستود و فرمود: (و من الناس من یشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله و الله رووف بالعباد)
على(ع) از آغاز شب در بستر پیامبر آرمید و چهل نفر تروریست اطراف خانه را محاصره کرده و از شکاف در به داخل خانه مى نگریستند و وضع خانه را عادى مى دیدند و گمان مى کردند که پیامبر(ص) در بستر خود آرمیده است. همه آنان سراپا یک تن، حس و مراقبت بودند دلها بیدار و چشمها تیز و سینه ها پر از کینه بود. آنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند که جنبش مورى از نظر آنان مخفى نبود.
یورش به خانه وحى
مإموران قریش که دست هاى آنان روى قبضه شمشیر بود، منتظر فرمانى بودند که به خانه وحى یورش ببرند. از شکاف در به خوابگاه پیامبر مى نگریسته اند و تصور مى کردند وى در بستر خود آرمیده و روانداز سبز رنگى را به روى خود افکنده است، ولى نمى دانستند او على(ع)است که با قلبى مطمئن و آرام در خوابگاه پیامبر آرمیده است .
فرمان یورش صادر شد مإموران با شمشیرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پیامبر هجوم آوردند، و ناگهان دیدند که تیر آنان به سنگ خورده و پیامبر مکه را ترک گفته است و على(ع) در خوابگاه او خوابیده است. آیه یاد شده در آغاز در این سبب فرود آمد .
نکات تفسیری:
ـ وَ مِنَ النَّاسِ «من» براى تبعیض است و طبق اخبار وارده در ذیل آیه مراد از «بعض مردم» امیر مؤمنان على(ع) است. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)
ـ این آیه در مقابل آیه اول از آیات 206 ـ 204 سوره بقره است که در آنجا نیز فرمود: (وَ مِنَ النَّاسِ ... )
ـ از این مقابله فهمیده مىشود که وصف در این جمله نیز در مقابل وصف آن جمله است یعنى همانطور که مراد از جمله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ» بیان این معنا است که در آن عصر و آن ایام مردى وجود داشته که به گناهان خود افتخار مىکرده، و عزت مىفروخته، و از خودش خوشش مىآمده، و به ظاهر دم از صلاح مىزده، در حالى که در دل نقشه دشمنى مىکشیده، مردى بوده که از رفتارش چیزى جز فساد و هلاک عاید دین و انسانیت نمىشده.
ـ همچنین از جمله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ...» نیز فهمیده مىشود در آن روز مردى وجود داشته که جز به پروردگار خود نمىبالیده، و جز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هیچ هدفى را دنبال نمىکرده، مردى بوده که رفتارش امر دین و دنیا را اصلاح مىکرده، و به وسیله او حق احقاق مىشده، و عیش انسانها پاکیزه مىشده، و بشر از برکات اسلام برخوردار مىشد.
ـ با این بیان ارتباط انتهای آیه با ابتدای آن به خوبى روشن مىگردد، و معلوم مىشود که چرا در ذیل آیه فرموده: «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ، خدا نسبت به بندگان رؤوف است؟» چون وجود چنین فردى در میان انسانها خود رأفتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى این صفات بین مردم و در مقابل آن دسته دیگر از مردان منافق و مفسدهجو وجود نداشتند، ارکان دین منهدم مىشد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمىگرفت. اما خداى تعالى همواره آن باطلها را به وسیله این حقها از بین برده، و افساد دشمنان دین را به وسیله اصلاح اولیائش تلافى و جبران مىکند، هم چنان که خودش فرمود:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً (حج / 40)؛ و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمىکرد، صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد»
و نیز فرمود: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ. (انعام / 89)؛ اگر اینان [مشرکان] بدان کفر ورزند، بىگمان، گروهى [دیگر] را بر آن گماریم که بدان کافر نباشند.»
ـ پس فسادى که در دین و دنیا راه پیدا مىکند، از ناحیه عدهاى از افراد است که جز خودپرستى هواى دیگرى بر سر ندارند، و این فساد و شکافى که اینان در دین ایجاد مىکنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته دیگر که خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمىاندیشند پر نمىشود، و زمین و زمینیان به صلاح نمىگرایند، و خداى تعالى این معامله سودمند خود را در آیات شریفه قرآن خاطرنشان ساخته است. مانند آیه:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ، وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ (توبه / 111)؛ در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد، خریده است همان کسانى که در راه خدا مىجنگند و مىکُشند و کشته مىشوند. [این] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست. و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معاملهاى که با او کردهاید شادمان باشید، و این همان کامیابى بزرگ است.» (المیزان فی تفسیر القرآن: 2 / 147 ـ 146)
ـ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی»: و از بین مردم کسى است که مىفروشد. «نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»: خود را در طلب رضاى خدا؛ یعنى رضایت خدا را براى خود نمىخواهد، و اگر هم براى خودش بخواهد، احساس اینکه این درخواست (رضایت خدا) براى خود او است، وجود ندارد، زیرا اگر جلب رضایت خدا براى خودش، با شعار و احساس و نیّت باشد، به قول خداى تعالى که مىفرماید: «یَشْرِی نَفْسَهُ»، تناقض پیدا مىکند. (تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده: 2 / 428)
تطمیع نمودن معاویه برای ساختن شان نزولی جعلی
این آیه با توجه به شان نزول آن، یکى از بزرگترین فضایل امام على (ع) است که در اکثر منابع اسلامى آمده است و این امر به قدرى چشمگیر است که معاویه، به خاطر دشمنى خاصى که با امام على ع داشت چنان از این فضیلت ناراحت بود که شخصی به نام «سمرة بن جندب» را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که بگوید این آیه در باره عبدالرحمن بن ملجم، قاتل امام على(ع) نازل شده، و آن منافق جنایت پیشه نیز چنین کرد، ولى همانطور که انتظار مىرفت حتى یک نفر این حدیث جعلی را نپذیرفت. (تفسیر نمونه: 2 / 81؛ نیز شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4 / 73)
http://qoranvhadis.mihanblog.com/post/1
بسم الله الرحمن الرحیم
پنج ویژگی وخصلت دنیا در سوره حدید آیه 20
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ
بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد ، سپس خشک می شود بگونه ای که آن را زردرنگ می بینی سپس تبدیل به کاه می شود! و در آخرت ، عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و ( به هر حال ) زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست!(ترجمه از آیت الله مکارم شیرازی)

دنیا محفوف و پیچیده به پستیها و بلندی هایی است که ذائقه هر انسانی که در آن زندگی کند با آن آشنا می شود.
گاهی طعم شیرین یا تلخ یک حادثه آنچنان است که تا پایان عمر فراموش نمی شود. لاجرم این حوادث با زندگی بشر در هر عصر عجین و همراه بوده و خواهد بود، ولی آنچه مهم است این است که واکنش و برخورد هر یک از ما در مواجهه و برخورد با این حوادث چگونه باید باشد؟
قرآن کریم که بیانگر اصلی برنامه سعادت بشر است، دربارهی شیوه های رفتار و تعامل با دنیا و نگرش های نسبت به آن، برنامهها و دستوراتی دارد که معرفت و عمل به آن می تواند تا حدی انسان را در مسیر وصول به کمال حقیقی یاری کند.
قرآن کریم زندگی در دنیا را با پنج خصیصه معرفی نموده و می فرماید:
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ(1)
بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون جویى در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مومنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
یا لعب و بازى است، یا لهو و سرگرمی، یا زینت است، یا تفاخر است و یا تکاثر.
به تعبیر حضرت علامه طباطبایی(رحمة الله تعالی علیه): اینها همان موهوماتى است که نفس آدمى بدان و یا به بعضى از آنها علاقه مى بندد، امورى خیالى و زائل است که براى انسان باقى نمى ماند، و هیچ یک از آنها براى انسان کمالى نفسانى و خیرى حقیقى جلب نمىکند. (2)
شیخ بهایی (رحمه الله) نیز این پنج خصلت مذکور در آیه شریفه را مراحل زندگی انسان در این دنیا و مترتب بر یکدیگر معرفی فرموده است. به این بیان که "لعب و بازی" در دوران کودکی و "لهو و سرگرمی" متعلق به دوران بلوغ است و پس از اتمام دوران بلوغ به "آرایش" خود و زندگی اش می پردازد و بعد از این سنین به حد کهولت مى رسد آن وقت است که بیشتر به فکر "تفاخر" به حسب و نسب مى افتد و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در "بیشتر کردن مال و اولاد" صرف مى شود. (3)
زهد حقیقی بین دو کلمه از قرآن کریم است؛ یکی " لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ " و دیگری " لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" پس کسی که به خاطر گذشته مأیوس نشود و به سبب آینده شادمان نگردد قطعاً دو طرف زهد را به دست آورده است
چگونگی تعامل با دنیا
به تعبیر قرآن کریم زندگی زودگذر دنیا سرمایه ای است فریبنده (4) که برای کافران زینت داده شده (5) ولی در چشم مؤمنان خوار و حقیر است. به همین جهت برای این که انسان شیفته و فریفته این ظواهر نشود لازم است به دستورالعملی که اتفاقاً در همین کتاب آسمانی ذکر شده است عمل نماید؛
مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ، لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (6)
این آیه شریفه در مقام بیان صفت حمیده زهد است که انسان باید علاقه و دلبستگى به دنیا نداشته باشد و تمام آنچه از جانب خداوند متعال می رسد عین صلاح است شکرگزار باشد و در بلیّات صابر. بداند که آنچه اصابت می کند از بلیّات موافق حکمت است پس غمگین نباشد. (7)

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه می فرماید:
این جمله بیانگر علت مطلبى است که در آیه قبل بود. البته اشتباه نشود. در آیه قبل دو چیز بود: یکى خبرى که خدا مى داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و یکى هم خود حوادث، و آیه مورد بحث بیانگر خبر دادن خدا است، نه خود حوادث. (8)
امیر بیان، امام علی(علیه السلام) پیرامون حقیقت زهد می فرماید؛
«الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن. قال اللّه تعالى:" لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" و من لم یأس على الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزّهد بِطَرَ فَیهِ» (9)
زهد حقیقی بین دو کلمه از قرآن کریم است؛ یکی "لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ" و دیگری "لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" پس کسی که به خاطر گذشته مأیوس نشود و به سبب آینده شادمان نگردد قطعاً دو طرف زهد را به دست آورده است.
بنابر این انسان باید نفس خویش را تربیت نموده و به زهد و بی رغبتی به دنیا عادت دهد تا بدین وسیله زیباترین زینت های دنیا در چشمش بی ارزش و پست جلوه نماید به امید اینکه بار خویش به مقصد برساند و چه بسا تنها راه ترک تعلقات دنیوی تمرین بر اتصاف به زهد است.
شیخ بهایی (رحمه الله) نیز این پنج خصلت مذکور در آیه شریفه را مراحل زندگی انسان در این دنیا و مترتب بر یکدیگر معرفی فرموده است. به این بیان که "لعب و بازی" در دوران کودکی و "لهو و سرگرمی" متعلق به دوران بلوغ است و پس از اتمام دوران بلوغ به "آرایش" خود و زندگی اش می پردازد و بعد از این سنین به حد کهولت مى رسد آن وقت است که بیشتر به فکر "تفاخر" به حسب و نسب مى افتد و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در "بیشتر کردن مال و اولاد" صرف مى شود
این نیز بگذرد ...
در پایان جهت تلطیف مطالب، حکایتی مرتبط با موضوع جاری نقل می شود که حکیم ملا هادی سبزواری (رحمه الله) آن را در قالب شعری در منظومهی خود نقل نموده است:
پادشاهی نگین انگشتریِ زیبا و گرانبهایی داشت. در این فکر بود روی این نگین کلمه یا جمله ای ترسیم نماید که دو فایده داشته باشد: یکی اینکه در زمان شادمانی به شادی خود غَرّه نشود و دیگر اینکه در مواقع غم و اندوه با یادآوری آن جمله، اندوهش تسکین یابد.
از مشاوران و خردمندان زمان مشورت خواست ولی ایدهی مطلوبی ارائه نشد.
پس از مدتی شخصی با ظاهری ساده و لباسی مندرس حاضر شد و گفت...
پادشاهی دُر ثمینی داشت بهر انگشترین نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر هر زمان کافکند به نقش، نظر
گاه شادی نگیردش غفلت گاه اندُه نباشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایّام کرد اندیشه ها، ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شد آن دم گفت: بنگار؛ بگذرد این هم
شاه را این سخن فتاد پسند بر نگینش همین عبارت کَند
ز آنکه شادیّ و عیش و محنت و غم بگذرد بر همه بنی آدم
ور بود هم بعیش خوش اندر بیند او بگذرد شود ابتر
پی نوشت ها:
1) سوره مبارکه حدید . آیه 20
2) ترجمه المیزان، ج19، ص: 289
3) همان . ص 290
4) سوره مبارکه آل عمران . آیه 185
5) سوره مبارکه بقره . آیه 212
6) سوره مبارکه حدید . آیات 22 و 23
7) أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج12، ص: 437
8) ترجمه المیزان، ج19، ص: 294
9) نهج البلاغة . حکمت 439
علی سیف
کارشناس علوم قرآن و حدیث
بخش قرآن تبیان
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=274824
مطالب مرتبط:
فرزند دنیا و یا فرزند آخرت هستیم ؟
شرح صدر
تفسیر جزء 30 » سوره انشراح
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان «1» أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ «2» وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ «3» الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَکَ «4» وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ «5» فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «6» إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «7» فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ «8» وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَب (اى پیامبر!) آیا به تو شرح صدر عطا نکردیم؟ و بار سنگینات را از (دوش) تو برنداشتیم؟ آن (بار گرانى) که براى تو کمرشکن بود. و نام تو را بلند (آوازه) گردانیدیم. پس (بدان که) با هر سختى آسانى است. آرى، با هر دشوارى آسانى است. پس هر وقت (از کارى) فراغت یافتى (براى کار جدید) خود را به تعب انداز. و با رغبت و اشتیاق به سوى پروردگارت روىآور. نکتهها: در سوره قبل (ضُحى) فرمود: خداوند تو را رها نکرده است: «ما ودّعک ربّک» در این سوره مىفرماید: چگونه تو را رها کرده، کسى که بزرگترین الطاف و سرمایهها را که شرح صدر است به تو داده است: «ألم نشرح لک صدرک» «شرح صدر» به معناى گشایش سینه و بالا رفتن ظرفیّت انسان است تا بتواند ناملایمات را تحمّل کند و در مشکلات و سختىها صبر و پایدارى ورزد. هنگامى که خداوند حضرت موسى را به رسالت برگزید، اولین خواسته او سعه صدر بود که گفت: «ربّ اشرح لى صدرى»(134) پروردگارا! سعه صدر به من عطا کن. ولى پیامبر اسلام بدون درخواست مورد لطف قرار گرفت و سعه صدر را از خداوند دریافت کرد. «الم نشرح لک صدرک» مراد از بار سنگین که بر دوش پیامبر سنگینى مىکرد و خداوند با دادن شرح صدر، آن را ازدوش پیامبر برداشت، مسئولیّت رسالت و دعوت مردم به توحید و مبارزه با فساد و شرک و خرافات است. از آنجا که غم و غصهها را نمىتوان کم کرد، پس باید ظرفیّتها را بالا برد تا بتوان مشکلات را تحمّل کرد و کم نیاورد. شرح صدر نشانه لطف ویژه الهى است: «فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام»(135) یعنى هر کس را خداوند اراده کند هدایت یابد، روح او را براى پذیرش اسلام باز مىکند. از نظر روانى، هنگام برخورد با مشکلات نباید تمام ذهن متوجه آن شود، بلکه باید به سهولتهاى پس از آن که مورد وعده و سنت الهى است نیز توجه نمود. عُسرها سبب یُسر است. کلمه «مَعَ» ممکن است به معناى سبب باشد، یعنى هر سختى در درون خود تجربهها و سازندگىهایى دارد. «انّ مع العسر یسراً» حذف حرف فاء در جمله دوم «فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا» بیانگر آن است که این اصل عمومى است و مخصوص پیامبر نیست. رهبران حق که در برابر طوفان مخالفتها و مشکلات و شکنجهها و تهدیدها و توطئهها و تهمتها و لجاجتها و جنگها و... قرار مىگیرند بیش از هر چیز به سعه صدر نیاز دارند. «ألمنشرح لک صدرک» بر اساس روایات که مورد فتواى مراجع دینى نیز قرار گرفته است، این سوره و سوره ضُحى یک سوره حساب مىشوند نظیر سوره فیل و قریش و در نمازهاى واجب که بعد از سوره حمد، خواندن بیش از یک سوره جایز نیست، این دو سوره باید با هم خوانده شود. شاهد یکى بودن این دو سوره، تناسب آیه آخر سوره قبل با آیه اول این سوره است که مىفرماید: «ألم نشرح لک صدرک» شرح صدرى که به پیامبر اسلام داده شد، باعث شد تا آن حضرت در برابر آن همه آزارها، قومش را نفرین نکند و مىفرمود: «اللّهم اهد قومى فانّهم لا یعلمون»(136) یعنى خداوندا این مردم را هدایت کن زیرا که نمىدانند و در فتح مکه با اعلام عفو عمومى فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم» امروز باکى بر شما نیست و همه را بخشیدم، همانگونه که یوسف با این جمله تمام برادرانش را یکجا عفو کرد. نمونه «وضعنا عنک وزرک و رفعنا لک ذکرک» این بود که مردم فوج فوج در دین خدا وارد مىشدند «یدخلون فى دین اللّه افواجاً»(137) و در جنگهاى بدر و خندق و حنین اسلام پیروز شد و با اینکه بعضى منافق و یا ترسو بودند و فرار مىکردند باز اسلام رو به رشد بود. در اکثر موارد این بار سنگین توسط حضرت علىعلیه السلام از دوش پیامبر برداشته مىشد. او در بدر و خیبر و احد شجاعانهترین عملیات را انجام داد. البته در برخى موارد، «وزر» و سنگینى را، از طریق امدادهاى غیبى و نزول فرشتگان(138) و یا القاء ترس(139) در دل دشمنان، از دوش پیامبر اکرم برداشته شد. خداوند، نام و یاد پیامبرش را گرامى داشته است. در قرآن، به درود و صلوات بر پیامبرش فرمان داده است: «یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»(140) نام او را در بسیارى از آیات در کنار نام خودش آورد است، «یا ایّها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول»(141) در اذان، شهادت به رسالت او را در کنار شهادت به وحدانیّت خودش قرار داده است. «اشهد أن لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه» و در تشهد هر نماز، نیز این شهادتین را تکرار کرده است. زنى از ندادن نفقه شوهر فقیرش، نزد حضرت علىعلیه السلام شکایت کرد. حضرت مرد را زندانى نکرد و فرمود: «انّ مع العسر یُسرا»(142) پیامها: 1- سعه صدر، زمینهساز انجام برنامههاى سنگین رسالت است. «الم نشرح... وضعنا عنک وزرک» 2- از آینده مکتب نگران مباشید. «و رفعنا لک ذکرک» 3- مبارزه با خرافات و آداب و رسوم جاهلى بسیار سنگین است. «وزرک» 4- کار پیامبر در حدّ کمرشکن بود. «انقض ظهرک» 5 - نام نیک و آبرو لازمه توفیق در رهبرى جامعه است. «رفعنا لک ذکرک» 6- سنّت و برنامه الهى آن است که بدنبال هر سختى، آسانى است. «انّ مع العسر یسرا» (در جاى دیگر قرآن مىخوانیم: «سیجعل اللّه بعد عُسر یسرا»(143) سختىها و مشکلات زوالپذیرند و به آسانى تبدیل مىشوند). صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید 7- انسان باید بعد از فارغ شدن از هر کار و مسئولیّتى، آماده پذیرش مسئولیّت دیگر و تلاش و کوشش دیگر باشد. «فاذا فرغت فانصب» 8 - تلاشها باید جهت الهى داشته باشد. «الى ربّک فارغب» 9- تلاش و کوشش باید همراه با اخلاص باشد. «فانصب... الى ربّک فارغب» 10- براى توجه به خداوند باید نهایت تلاش را بکار برد. «فانصب - الى ربک فارغب» 11- پیمودن راه خدا باید عاشقانه و با رغبت باشد. «الى ربّک فارغب» 12- رغبتها و تمایلات تنها سزاوار اوست نه دیگران. «الى ربّک فارغب» «والحمدللّه ربّ العالمین»
134) طه، 25.
135) انعام، 125. 136) بحارالانوار، ج11، ص298. 137) نصر، 2. 138) آل عمران، 123-125. 139) آل عمران، 151 و حشر، 2. 140) احزاب، 56. 141) محمّد، 33. 142) تفسیر نور الثقلین. 143) طلاق، 7. |
|
صفحه قبل « [صفحه 17]» صفحه بعد |
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا
(یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ)حجرات(13)
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!
فلسفه اختلاف و تفاوت در انسانها اعم از زشتی، زیبایی، هدایت، گمراهی، رزق و روزی و ... چیست؟ وجود تفاوتها و تبعیض چگونه با عدالت پروردگار قابل توجیه است؟ همچنین وجود بلایا و مصایب چه ضرورتى دارد؟ چرا خداوند یکى را روزى میدهد، دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق میکند. یکى را هدایت میکند و دیگرى را رها مینماید؟
براى "عدل"، معانى مختلفى شده است که عبارتند از: موزون بودن اجزاى یک مجموعهى مرکب، رعایت حقوق افراد و اعطاى حق به صاحب حق، رعایت استحقاق در افاضه وجود، و تساوى و نفى هرگونه تبعیض. اما معنایى که مناسب سؤال است، تساوى و نفى هرگونه تبعیض مىباشد و مقابل آن، ظلم و تبعیض است، یعنى با همه کس و همه چیز در شرایط مختلف یکسان رفتار شود و یا با شرایط مساوى، رفتاری متفاوت صورت گیرد.
مفهوم حق و استحقاق، دربارهى اشیاء نسبت به خداوند به معناى نیاز و امکان وجود یا کمال وجود است و هر موجودى به حکم فیّاض و فاعل تام بودن خداوند، آنچه را که مستحق است، دریافت مىکند و اگر کمبودى مشاهده مىشود، اشکال در ظرفیت قابل و گیرنده فیض است.
اما این که چرا خداوند، جهان و موجودات آن را این گونه آفریده و آیا افعال خداوند معلل به اغراض است، یا نه؟
طبق نظر معتزله و بر خلاف اشاعره افعال خداوند معلّل به غرض و مصالح و بر اساس انتخاب اصلح است، لذا نظام موجود، نظام احسن مىباشد. حکماى اسلامى شیعه پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل، هر فعلى را داراى غایت دانسته و ذات اقدس الاهى را غایت کل، یعنى غایة الغایات مىدانند و اشیاء همه از او و به سوى اوست. "و انّ الى ربّک المنتهى".
نحوهى ترتیب و نظام موجودات، ذاتى آنهاست و عین وجودشان مىباشد که با یک اراده الاهى همه ی آنها محقق شدهاند و چنین نیست که با یک اراده محقق شده و با ارادهى دیگر نظام یافته باشند تا قبل از آن وجود و حقى داشته باشند. اختلافى که در عالم هستى است در واقع تفاوت است و نه تبعیض و آنچه با عدل منافات دارد، تبعیض است نه تفاوت. بر اساس قانون علت و معلول تفاوت، ذاتى موجودات مىباشد؛ زیرا از هر علتى، معلول خاص صادر مىشود و چون علتها مختلف است، پس معلول ها هم مختلف مىباشند؛ زیرا تخلف معلول از علت محال است و معلول با علت خود باید سنخیّت داشته باشد. به علاوه که در اختلاف، آثار مثبتى هست که در یکسان بودن نیست، مثل تحرک، جنبش و غیره. جهان مانند پیکرهى انسان است که براى تحقق کل، باید اجزاى مختلفى کنار هم جمع شوند. از این رو براى به وجود آمدن نظام احسن، وجود تفاوت (نه تبعیض) ضرورى است و اگر زیبایى و زشتى در کنار هم نبود نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود.
اما راجع به بلایا و مصایب باید گفت: در نظام هستى انواع مختلفى از بلایا و مصایب وجود دارد: بعضى بلایا نتیجهى کار خود انسان است؛ برخى بلاها که بر اثر سهل انگارى دیگران مانند پدر و مادر نصیب فرزند مىشود. هر دو قسم مربوط به انسان است و نباید به بارى تعالى نسبت داد.
و گاهى بلا براى از بین بردن گناه مىباشد و در واقع کفارهى گناهان است، مصایبى که باعث بیدارى و غفلت زدایى است، یا گاهى براى امتحان و تکامل افراد است که نه تنها با عدالت تنافى ندارد، بلکه عین رحمت و کرم پروردگار است.
اما این که یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نیست؛ زیرا روزى تمام جنبندگان بر عهدهى خداوند است، ولى قیام به طلب روزى و تلاش در این راه، وظیفهى بندگان است و ترتیب امور جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى به تقدیر الاهى است، و خداوند ابتداءً کسى را از روزى محروم نمىنماید. در روایات، رزق و روزى دو گونه آمده است: "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مىآید و رزق مطلوب، رزقى است که به سراغش مىروند. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر و... مىباشد و رزق مطلوب با تلاش و فراهم نمودن امکانات لازم به دست مىآید.
در مورد هدایت و اضلال حق تعالى مىتوان گفت: هدایت خداوند به دو نوع تکوینى و تشریعى تقسیم مىشود، و هدایت تکوینى نیز، به هدایت عام و هدایت خاص، منقسم مىگردد. هدایت تکوینى عام، روزى همه ی بندگان است که هم شامل کافر و... و هم مؤمن مىشود. لکن هدایت تکوینى خاص، روزى بندگان خاص الاهى است.
اضلال (رها کردن) خداوند، هرگز ابتدایى نبوده و آن ذات مقدس ابتداءً کسى را گمراه و رها نمىنماید، اما اگر بندهاى از اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) او پیروى ننمود و راه تبهکارى در پیش گرفت، خداوند او را به حال خویش رها مىنماید، و این، "اضلال" الاهى است.
پاسخ تفصیلی
آیا تفاوت بین مخلوقات و مخصوصاً انسانها صحیح است؟ چرا خداوند یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق مىکند، یکى را هدایت مىکند و دیگرى را رها مىنماید، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟
براى جواب سؤال ابتدا معناى "عدل" را بررسى مىکنیم. چهار معنا براى این کلمه وجود دارد: الف. "موزون بودن": اگر مجموعهاى را در نظر بگیریم که در آن اجزا و ابعاض مختلفى به کار رفته است و هدف خاصى از آن منظور است، باید شرایط معینى در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت، ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود، تنها در این صورت است که آن مجموعه مىتواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا کند، مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند، باید متعادل باشد... . از جهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است، این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات، بودجه و نیرو مصرف گردد. این جاست که پاى "مصلحت" به میان مىآید و مصلحت در این جا؛ یعنى مصلحت کل، مصلحتى که در آن، بقا و دوام کل و هدفهایى که از کل منظور است در نظر گرفته شود. جهان، موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود و نظم و حسابى در کار نبود.
نقطهى مقابل عدل به این معنا، بى تناسبى است نه ظلم، بنابراین عدل به این معنا از موضوع بحث که تبعیضها و تفاوتها باشد، خارج است. بحث عدل به معناى تناسب، در مقابل بى تناسبى، از نظر کل و مجموع نظام عالم است، ولى بحث عدل در مقابل ظلم، از نظر هر فرد و هر جزء، مجزاى از اجزاى دیگر است.
ب. معناى دوم عدل، رعایت حقوق افراد و عطا کردن حق هر صاحب حق است. و ظلم عبارت است از پاى مال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران. این معناى از عدل و ظلم، به حکم این که از یک طرف، بر اساس اصل اولویتها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتى بشر ناشى مىشود که ناچار است یک سلسله اندیشههاى اعتبارى استخدام نماید و بایدها و نبایدها بسازد و حسن و قبح انتزاع کند، از مختصات بشرى است و در ساحت کبریایى راه ندارد؛ زیرا او مالک على الاطلاق است و هیچ موجودى نسبت به هیچ چیزى در مقایسه با او اولویت ندارد.
ج. رعایت استحقاقها در افاضه ی وجود و امتناع نکردن از افاضه: موجودات در نظام هستى از نظر قابلیتها و امکان فیضگیرى از مبدأ هستى با یکدیگر متفاوتند. هر موجودى در هر مرتبهاى که هست، از نظر قابلیت استفاضه، استحقاق خاص خود را دارد. ذات اقدس حق که کمال مطلق و فیاض على الاطلاق است، به هر موجودى آنچه را که براى او ممکن است از وجود و کمال وجود، اعطا مىکند و امساک نمىنماید.
حکما معتقدند که هیچ موجودى بر خدا حق پیدا نمىکند که دادن آن حق، "انجام وظیفه" و "ادای دین" شمرده شود. عدل خداوند عین فضل وجود او ست.
د. معناى دیگر عدل، تساوى و نفى هرگونه تبعیض است. اگر مقصود این باشد که عدل ایجاب مىکند هیچ گونه استحقاقى رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت عین ظلم است. و اما اگر مقصود این باشد که عدالت؛ یعنى رعایت تساوى در زمینه ی استحقاقهاى متساوى، البته معناى درستى است. عدل چنین مساواتى را ایجاب مىکند و این مساوات از لوازم آن است.
راجع به تفاوتها و اختلافات میان موجودات باید گفت: مفهوم حق و استحقاق دربارهى اشیا نسبت به خداوند عبارت است از: نیاز و امکان وجود یا کمال وجود. هر موجودى که امکان وجود یا امکان نوعى از کمال وجود داشته باشد، خداوند متعال به حکم آن که تمام الفاعلیه و واجب الفیاضیّة است، افاضه ی وجود و یا کمال وجود مىنماید. عدل خداوند عبارت است از: فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه ی موجوداتى که امکان هستى یا کمال در هستى دارند، بدون هیچ گونه امساک یا تبعیض.[1]
ممکن است سؤال شود، چرا خداوند این جهان و موجودات آن را این گونه آفرید و اشیا در قابلیت و امکان و استحقاق متفاوتند؟ و آیا افعال خداوند مانند افعال انسانها معلل به اغراض است؟ آیا کارهاى خدا نیز مانند کارهاى انسان "چرا" و "براى"،... دارد؟
معتزله طرفدار غایت و غرض داشتن صنع الاهى شدند و حکیم بودن خداوند را که در قرآن مکرر به آن تصریح شده حمل بر همین معنا نمودهاند که او در کارهایش، غرض و هدف دارد و از روى کمال دانایى کارها را براى اهداف مشخص و معیّن با انتخاب اصلح و ارجح انجام مىدهد. بنابراین نظام موجود، نظام احسن و اکمل است؛ یعنى به بهترین وجه و صورت ممکن خلق شده است.
اما اشاعره منکر غایت و غرض داشتن خداوند در فعل خویش هستند و مفهوم حکمت در قرآن را مانند عدل توجیه کردند؛ یعنى آنچه خداوند انجام مىدهد حکمت است، نه این که آنچه حکمت است خدا انجام مىدهد. از نظر این گروه، غلط است که بگوییم افعال ذات بارى به خاطر یک سلسله مصلحتها ست.[2]
در مکتب کلامى و فلسفى شیعه، در مسائل مربوط به توحید، همهى گرایشها توحیدى است. لذا مسأله ی غایت و غرض نیز پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل و این که مفهوم حکمت دربارهى بارى تعالى مساوى است با مفهوم عنایت و ایصال اشیاء به غایات آنها تکلیف روشنى دارد. از نظر حکماى اسلامى هر فعلى غایتى دارد و ذات اقدس الهى غایت کل، یعنى غایة الغایات است. اشیاء همه از او و به سوى او است؟ "و أنّ الى ربّک المنتهى".[3]
آیا نظام جهان، ذاتى جهان است؟ در پاسخ باید گفت: ترتیب و نظام موجودات، عین وجود آنهاست که از ناحیه ذات حق افاضه مىشود. اراده ی حق است که به آنها نظام داده است، ولى نه به این معنا که با یک اراده آنها را آفریده و با ارادهى دیگر به آنها نظام داده تا فرض شود که اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده به اصل آفرینش آنها باقى بماند. موجودات در نظام طولى، منتهى مىشوند به سببى که مستقیماً ارادهى حق به او تعلق گرفته است. و اراده ی حق نسبت به وجود، عین ارادهى وجود همه ی اشیا و نظامات است.[4]
فرق "تفاوت" با "تبعیض": آنچه در خلقت وجود دارد "تفاوت" است نه "تبعیض". تفاوت آن است که در شرایط نامساوى، فرق گذاشته شود، ولى تبعیض آن است که در شرایط مساوى و استحقاقهاى همسان، بین اشیا فرق گذاشته شود. به عبارت دیگر، تبعیض از ناحیه ی دهنده است، ولى تفاوت مربوط به گیرنده است. مثلاً، اگر معلم به شاگردانش که در شرایط مساوى و یکسان هستند نمرههاى مختلفى بدهد، این تبعیض است، ولى اگر با امتحان و بر اساس استعداد و لیاقت هر شاگردى نمرهى او را بدهد، تفاوت محقق مىشود.[5]
تفاوت موجودات ذاتى آنها مىباشد و لازمه نظام علت و معلول است، چون همه جهان، از آغاز تا انجام به یک اراده الهى به وجود مىآید، و نه با ارادههاى جدا جدا، آن هم یک اراده بسیط، چنانکه قرآن کریم مىفرماید: "ما همه چیز را با اندازه و قدر مشخص آفریدهایم و کار ما جز یکى نیست، همچون چشم بر هم زدن".[6]
به موجب این عقیده، براى آفرینش، نظام خاص و ترتیب، معینى است و از همین جاست که قانون علت و معلولى و یا نظام اسباب و مسببات به وجود مىآید؛ یعنى هر معلولى، علت خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در نظام علت و معلول هر موجودى جاى مشخص و معینى دارد؛ یعنى هر معلولى، معلول شىء معین و علت شىء معین است. لذا تخلف معلول از علت محال است و مثلاً از علتِ وجود انسان، حیوان محقق نمىشود و بالعکس؛ زیرا علت بودن علتى براى معلول معین و معلول واقع شدن چیزى براى علتى معین، جعلى و قراردادى نیست، بلکه به خاطر خصوصیتى است که در علت و معلول است که عبارت از نحوهى وجود آنها ست و آن خصوصیت امر واقعى است نه اعتبارى و عارضى و قابل انتقال، لذا علت به تمام ذات خود منشأ صدور معلول است. هر چیزى جاى مخصوص خود دارد و فرض آن در غیر جاى خودش مساوى با از دست دادن ذات آن است. چنان که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است.[7]
نظام هستى مانند وجود انسان است که باید از اجزاى مختلف تشکیل شود و هر جزئى در جاى مناسب خود قرار داشته باشد. به عبارت دیگر، هم باید اجزا با هم مختلف باشند تا این مجموعه محقق شود و هم هر چیزى در جاى مخصوص خود قرار بگیرد تا نظام احسن به وجود آید.[8]
وجود تفاوت در جهان ضرورى است. وقتى که جهان را مجموعاً مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستىها و بلندىها، فراز و نشیبها، رنجها و لذتها، موفقیتها و ناکامىها، همه لازم است. اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، موجودات گوناگونى وجود نخواهد داشت. شکوه و زیبایى جهان در تنوع پهناور و اختلافهاى رنگارنگ آن است. زتشىها نمایانگر زیبایىها است. زشتىها نه تنها از این نظر ضرورى مىباشند که جزئى از مجموعهى جهانند و نظام کل، به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیبایىها نیز وجود آنها لازم است. اگر مابین زشتى و زیبایى مقارنت برقرار نمىشد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود. اگر همه یکسان بودند نه تحرکى بود و نه کشش و جنبش و عشقى؛ زیرا در هم سطح بودن است که همه ی زیبایىها و خوبىها و همه جوش و خروشها و تکاملها از بین مىرود.
جهان چون چشم و خط و خال و ابرو ست
که هر چیزى به جاى خویش نیکو ست
معناى این که زشتى مثلاً فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن بود زیبا باشد مخصوصاً زشت آفریده شد تا ارزش زیبایى شخص دیگر روشن شود، تا گفته شود چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنایش این است که در عین این که هر موجودى حداکثر کمال و جمالى که برایش ممکن بوده دریافت کرده است، آثار نیکى هم بر این اختلاف مترتب است، مانند ارزش یافتن زیبایى، پیدایش جذبه و تحرک و غیره، به علاوه که جهان هستى، مجموعهاى از علتها و معلولیتهاست و هر معلولى بر اثر علت خاص خود موجود شده و تخلف از آن محال است.[9]
اما این که چرا بلاها و مصیبتها در زندگى انسانها مدام با آنها ست؟
در جواب باید گفت: بلاها و مصایب اقسامى دارد: 1. بلاهایى که نتیجهى عملکرد انسان است. مثل این که انسان با دست خودش باعث بدبختى خویش گردد، این نوع بلا را نباید به حساب خدا گذاشت. چنان که قرآن شریف نیز به این مطلب اشاره دارد که اگر ظلمى و فسادى در روى زمین است، نتیجه کار انسان ظالم و ستمگر است و نباید به خالق نسبت داد.
2. بلاهایى که بر اثر سهل انگارى بعضى، در زندگى دیگران به وجود مىآید. مانند این که به خاطر عدم رعایت مسائل بهداشتى پدر و مادر به علت اشتباه آنها فرزندى بیمار و معلول به دنیا مىآید، این قسم از بلا را نیز باید به حساب خود انسان گذاشت نه خالق.
چنان که قبلاً گفته شد نظام هستى، مجموعهاى از علتها و معالیل است و از هر علّتى، معلول مخصوص خود صادر مىشود، مثلاً: از علت معیوب، معلول معیوب و بیمار صادر مىشود.
همان طوری که از انسان، انسان و از حیوان، حیوان به وجود مىآید "گندم از گندم بروید، جو ز جو" با این حال خداوند به مقتضاى لطف و کرم بى انتهاى خود و از روى فضل و بخشش به چنین انسانى در آخرت عوض مىدهد و ناراحتىهاى او را جبران مىکند.
3. بلاهایى که براى از بین بردن آثار گناه است و این نه تنها با عدالت بارى تعالى منافات ندارد، بلکه مقتضاى رحمت و لطف او ست؛ زیرا در واقع کفارهى گناهان است تا در آخرت بار گناه انسان سبکتر شود، گرچه گرفتار بلاها و مصایب زودگذر دنیا مىشود، ولى در عوض از عذاب اخروى در امان مىماند.
4. بلاهایى که باعث توجه بیشتر مردم به خالق مىشود و یا افراد غافل، از غفلت و نسیان خود خارج مىشوند و به اشتباه گذشته خود پى مىبرند. این قسم هم طبق رحمت و لطف پروردگار است.
5. بلا و گرفتارى در زندگى انسانها باعث پیشرفت و تکامل انسانها در زمینههاى مختلف مىشود. اگر انسان در حال حاضر و وضعیت کنونى به پیشرفتهایى نایل شده به خاطر وجود همین مشکلات بوده است.
6. بلاهایى که براى امتحان و آزمایش افراد و یا بالا رفتن درجه ی اولیا و دوستان خدا ست و طبق فرمایش قرآن کریم، سنتى است که قابل تغییر و تبدیل نیست و همیشه براى امتها وجود داشته است. قرآن مىفرماید: "ما شما را با ترس و گرسنگى، نقص در اموال و جانها و ثمرات، آزمایش و امتحان مىکنیم و (به پیامبر دستور مىدهد که) به صابرین بشارت بده".[10]
اما این که یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نمىباشد؛ زیرا روزى تمام جنبندگان روى زمین (و آسمان) بر عهدهى خداوند است "و ما من دابة فى الارض الاّ على اللَّه رزقها"،[11] و کسى جز او "رازق" نیست. لکن لازم است در راه به دست آوردن روزى مقدّر، تلاش نمود؛ زیرا که قیام به طلب از وظایف بندگان است و ترتیب امور و جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى که غالب آنها از تحت اختیار بندگان خارج است، به تقدیر حق تعالى است[12] و ابتداءً خداوند، رزق و روزى را از کسى منع ننموده است. البته کسى که براى رسیدن به روزى مقدّر خود هیچ تلاشى نمىنماید، از آن محروم خواهد شد. در هر حال، رسیدن و نرسیدن به روزى، به علم و اذن الاهى است و هیچ کس مستقل در رزق و... نمىباشد.[13]
در روایات، رزق و روزى بر دو قسم است، "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مىآید و همیشه او را تعقیب مىنماید، این گونه رزق، ریشه در قضاى حق تعالى دارد و قابل تغییر و تحول نیست. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر، امکانات و محیط خانواده و استعداد و... است که از ناحیهى این قسم رزق، توان و نیروى لازم و دقت و... براى انجام کار پدید مىآید.
رزق مطلوب، که افراد به سراغ آن مىروند، رزقى است که براى طالب آن مقدر شده است. اگر به دنبال آن برود و شرایط و امکانات لازم را براى رسیدن به آن فراهم سازد، به چنین رزقى دست مىیابد.[14]
اما این که چرا خداوند عدهاى را هدایت و عدهاى را رها کرده است (اضلال)، به طور خلاصه مىتوان گفت:[15] هدایت الاهى دوگونه است: هدایت تکوینى، هدایت تشریعى.
هدایت تکوینى نیز بر دو گونه است: 1. هدایت تکوینى عام که شامل تمامى موجودات جهان هستى مىباشد و هر موجودى رو به سوى او دارد. 2. هدایت تکوینى خاص، که شامل بندگان خاص الاهى است. آنان که علاوه بر هدایت عام الاهى، با عمل به اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) خداوند، مورد توجه و عنایت خاص الاهى قرار گرفتهاند که این نوع هدایت را از جهتى، "هدایت ثانوى" مىتوان نام نهاد.
هدایت تشریعى، که به وسیلهى ارسال رسل و انزال کتب (شریعت الاهى) انجام پذیرفته است، شامل کافر و مؤمن، هر دو مىشود، ولى عدهاى با سوء اختیار، در مسیرى غیر از مسیر مستقیم الاهى گام برداشته، مستحق عقاب الاهى مىگردند. لکن "اضلال" الاهى، هیچ گاه بر دو نوع نمىباشد و خداوند ابتداءً کسى را گمراه نمىنماید. لکن اگر انسان، سپاسگذار نعمت خالق خویش نبود و از دستورات و نواهى مولاى خویش پیروى ننمود و بر خلاف خلقت و فطرت خویش، رو به تباهى و انحراف نمود، خداوند او را به حال خویش واگذاشته، رهایش مىکند. واگذارى همان، و گمراه شدن و سقوط او همان. و این چیزى نیست، جز همان "اضلال الاهى".
براى مطالعه بیشتر به تفاسیر و... مراجعه فرمایید.[16]
[1] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 54 - 60؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث نحوهى وجود کائنات.
[2] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 23، انتشارات صدرا، 1380؛ سبحانى، الهیات، ج 1، ص 273 - 292.
[3] نجم، 42، عدل الهى، ص 30.
[4] همان، ص 97، معارف اسلامى، ص 94 - 104، انتشارات سمت، 1376.
[5] ر.ک: مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 101.
[6] قمر، 50 - 49.
[7] صافات، 164.
[8] طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 194؛ مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 107؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله هشتم، ص 156، جامعه مدرسین؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث علت و معلول، ص 268، انتشارات وزارت ارشاد، آموزش فلسفه، مصباح یزدى، محمد تقى، درس 35 و 36.
[9] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 143 و 144.
[10] بقره، 155. ر.ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 1، ص 290؛ معارف اسلامى، ص 100، انتشارات سمت؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، انتشارات وزارت ارشاد، بحث شرور، ص 445؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 17 و 18، ص 308؛ امام خمینی، اربعین حدیث، حدیث 39.
[11] هود، 6.
[12] امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 560.
[13] ر.ک: نمایه: نقش انسان در کسب روزى.
[14] ر.ک: نهج البلاغه، نامهى 31.
[15] ر.ک: نمایه: هدایت و اضلال الهى.
[16] ر.ک: المیزان، ج 1، ص 43 - 45،...؛ تفسیر تسنیم، جوادى آملى، عبداللَّه، ج 1، ص 516 - 527، 457 – 478، 493، نیز همان، ج 2، ص 515 - 521؛ هدایت در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1198
............................................................................................................ ادامه دارد............................
تطوّر و گوناگونی در خلقت انسان ها
وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا
در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید ( تا از نطفه به انسان کامل رسیدید )
سوره نوح آیه 14
خداوند درباره آفرینش انسان در سوره نوح آیه 14 می فرماید: « وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا ؛ و حال آنکه شما را به گونه های مختلف آفریده است». «اطوارا» شما که خدایتان را تجربه کرده اید. همین خلقت گذشته شما در واقع تجربه خداست. مگر خدا نیست که شما را طور طور آفرید؟ کلمه "طور" به معنای گونه است. آیه را دو جور می شود معنی کرد و مفسرین هم دو جور معنی کرده اند؛ یکی اینکه یعنی خداوند شما را به گونه های مختلف آفرید که این خودش بر اساس یک حکمت است مثلا بعضی را مرد و بعضی را زن آفرید. این برای همین بوده است که نیازی به چنین چیزی بوده است، این لطف و رحمت الهی است که خداوند چنین کرده است، یا اختلافات دیگری که در میان افراد بشر هست، چون خود اختلاف منشا رحمت است. شما این را در نظر بگیرید، اگر همه مردم با یک رنگ، یک شکل، یا یک نوع استعداد، یک ذوق و یک سلیقه آفریده شده بودند بشریت همیشه مجبور بود درجا بزند یعنی دیگر تکامل رخ نمی داد. آن وقت نه زشت وجود داشت نه زیبا، چون زشت و زیبا با مقایسه پیدا می شود. اگر همه مردم به یک شکل باشند هیچ کس زشت نیست و هیچ کس زیبا نیست. حتی اگر همه مردم در قیافه یوسف هم باشند آنگاه دیگر یوسفی وجود ندارد. یوسف آن وقت وجود دارد که غیر یوسف وجود داشته باشد. وقتی همه در یک شکل باشند یوسفی و جاذبه ای وجود ندارد. با اختلاف است که این همه تحرک ها در بشر آفریده شده است. بعضی آیه را این جور معنی کرده اند ولی بعضی دیگر از مفسرین به گونه دیگری معنی کرده اند که کامل تر از آن نوع است. "طور" گونه است اما اینجا که می گوییم "اطوارا"، مقصود این است که خداوند مشا را طوری بعد از طوری و طوری بعد از طوری آفریده است. کلمه تطور را شنیده اید. تطور یعنی از گونه ای به گونه ای دیگر در آمدن و از آن گونه به گونه دیگر در آمدن و .... می گویند فلان شیء متطور است یعنی حالتی دارد، بعد، از این حالت به حالت دیگر، کامل تر از آن، در می آید و از آن حالت به حالت دیگر، کامل تر از آن، و .... گفته اند اشاره به این است که خدا هر فردی از شما افراد را متطور آفرید، یعنی نگاه کن، ببین تو خودت در اول چه بودی؟ یک نطفه بودی، بعد علقه شدی، بعد مضغه شدی، بعد چه و چه. پس خدا اساس خلقت را بر تطور و تکامل و حرکت و پیش رفتن و به کمالات جدید نائل شدن قرار داده است، شما چرا سر جای خود نشسته اید و درجا می زنید؟ انسان در زندگی دنیایی و اجتماعی اش که زندگی اختیاری است اگر راه خدا و قانون خدا را طی کند، باز از مرحله ای به مرحله دیگر و از آن مرحله به مرحله دیگر می رسد.
http://tahoor.com/fa/Article/View/26186
روح چیست؟
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلًا سوره اسراء آیه 85 |
از تو در باره روح سؤ ال میکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است ؟ |
|
منظور از کلمه روح در علوم مختلف متفاوت بوده و این واژه در هر علمی معنای اصطلاحی خاص خود را دارد و در اصطلاح قرآنی نیز معنایی خاص از آن مورد نظر است که با تعبیرات متفاوتی بکار برده شده است.
در مورد این که ماهیت کدامیک از معانی روح در این آیه مورد سوال بوده احتمالاتی چند مطرح شده است از جمله؛ روح حیوانی، روح انسانی (نفس ناطقه)، روح القدس یا جبرئیل و روح به معنای مخلوقی برتر از ملائکه. اما آنچه مسلم است منظور از آن، روح حیوانی که در علم طب مطرح شده است نمی تواند باشد؛ چرا که شناخت این روح امری دور از دسترس علوم نبوده است. همچنین این روح را نمی توان جبرئیل دانست؛ چرا که در برخی آیات روح در کنار ملائکه و به عنوان امری متمایز از آنها ذکر شده و صریح برخی روایات هم بر همین مطلب دلالت دارد.
طبق این آیه در مورد ماهیت روح همین اندازه می توان گفت که روح حقیقتی مجرد و از سنخ امر خداوند است و امری که منسوب به خداوند باشد ورای زمان و مکان و سایر خصوصیات مادی خواهد بود.
درک چگونگی این امر ربوبی و مراتب آن از اسرار علوم کشفی محسوب می شود و نباید گمان کرد که خود پیامبر از این علوم بی بهره بوده است، ولی چون اکثر مردم فاقد چنین ادراکی هستند، لذا سخن گفتن در این مورد باعث حیرت عقول بوده، لذا تفصیل بیشتر در مورد شناخت روح در ظاهر قرآن مطرح نشده است.
از آنچه گذشت روشن می شود که روح از آن جا که حقیقتی ورای زمان و مکان و سایر خواص مادی است، لذا قابل ادراک حسی و رؤیت ظاهری نخواهد بود، ولی برخی آثار و تمثلات روحی می تواند در قالب ماده ای لطیف آشکار شود از جمله؛ در بدن مثالی که قالب روح در عالم برزخ است.
گفتنی است که در عرف برخی علوم، همچنین در برخی تعبیرات روایی ظاهرا به همین کالبد مثالی، روح اطلاق شده است؛ چرا که این قالب، حامل روح بعد از مفارقت از جسم مادی بوده و به میزان بیشتری می تواند آثار روحی را آشکار سازد. این کالبد مثالی در عالم خود قابل رؤیت و مکاشفه است، اما نباید آن را با حقیقت روح که منسوب به خدا بوده و از سنخ امر الاهی است مقایسه نمود؛ چرا که موقعیت روح در عالم هستی فراتر از این امور بوده و از اسرار الاهی محسوب می شود.
1. مقدمه
یکی از مباحث مهم و اساسی در ادیان و در حکمت و فلسفه و عرفان، شناخت روح در بُعد انسانی و جهانی آن است.
در مورد ماهیت روح در میان متکلمان و حکمای اسلامی اقوال مختلفی مطرح شده و در آیات و روایات نیز مطالبی اجمالی در این مورد ارائه شده است، ولی به طور کلی شناخت حقیقت روح در معنای قرآنی آن (که بیشر اشاره به حقیقتی بالاتر از ملائکه دارد)، از دسترس علوم ظاهری و آرا و افکار اندیشمندان خارج بوده و نیاز به معرفتی کشفی خواهد داشت، همچنان که گفته اند معرفت نفس که همان معرفت ربّ است شناخت حقیقت روح است.[1]
2. منظور از روح چیست؟
لازم به ذکر است که آنچه از کلمه «روح» در علوم مختلف اراده می شود متفاوت بوده و این واژه در هر علمی چه در علوم قدیمه و چه علوم جدید معنای اصطلاحی خاص خود را دارد و در اصطلاح قرآنی نیز معنایی خاص از آن مورد نظر است که در ضمن تعبیرات متفاوتی بکار برده شده است از جمله؛ کلمه «الروح»،[2] به طورمطلق، «روحی»،[3] «روحٌ مِنه»،[4] «روح الامین»،[5] «روح القدس»[6] و ... .
3. روح در آیه 85 اسرا
یکی از آیات مهمی که در قرآن کریم اشارِِه اجمالی به ماهیت روح دارد آیه 85 سوره اسراء است که می فرماید: «یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»؛ از تو در باره روح می پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است و جز اندکی از علم آن به شما داده نشده است.
در مورد این که در این آیه کدامیک از معانی روح مراد بوده است، نخست احتمالاتی مطرح می شود؛ همچون روح حیوانی، روح انسانی (نفس ناطقه)، روح القدس یا جبرئیل و روح به معنای مخلوقی برتر از ملائکه، اما آنچه مسلم است شناخت روح حیوانی که در علم طب از آن بحث می شود نمی تواند منظور این آیه باشد؛ چرا که شناخت ماهیت آن دور از دسترس علوم نبوده و در طب قدیم و علوم روحی جدید در مورد ماهیت آن مطالب مختلفی ارائه شده است.
همچنین روح را نمی توان همان جبرئیل دانست؛ چرا که کلمه روح غیر از آیه مذکور، در بسیاری از آیات قرآن تکرار شده و به قرینه این که در کنار ملائکه و متمایز از آنها ذکر شده ( الملائکة و الروح) مسلماً امری غیر از ملائکه است و صریح برخی از روایات نیز به این تمایز اشاره دارد. علامه طباطبائی در باره چیستی روح در آیه "یسئلونک عن الروح......" می گوید: روح ظاهراٌ خلقی است بسیار وسیع تر از جبرئیل و غیر جبرائیل.
در این جا به برخی از روایاتی که دلالت دارد بر این که روح غیر از ملائکه و غیر از جبرئیل است اشاره می شود:
1. «اتی رجل امیر المومنین (ع) یسأله عن الروح الیس هو جبرئیل فقال له امیر المومنین (ع): جبرئیل من الملائکه و الروح غیر جبرئیل؛[7] فردی نزد حضرت علی (ع) آمد و پرسید: آیا روح همان جبرئیل نیست، حضرت فرمودند: جبرئیل از ملائکه است و روح غیر از جبرئیل است.
2. عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع ) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَکُوتِ"؛[8] ابی بصیر از امام صادق (ع) در مورد قول خداوند که می فرماید: یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی" سوال کردند؛ حضرت فرمودند: خلقی است اعظم از جبرائیل و میکائیل که همراه با رسول الله (ص) بود و با ائمه همراه است و از عالم ملکوت است.
با این حال در برخی آیات می بینیم که جبرئیل را روح الامین معرفی کرده، ولی وجه جمع این دو مطلب همچنان که علامه طباطبائی نیز به آن تذکر داده است؛ از اشارات قرآن قابل استنباط است و آن این که جبرئیل و ملائکه حاملان و ناقلان روح هستند و روح را در تنزلات و ترقیات خود، همراهی می کنند و به همین لحاظ روح به وجهی ملازم ملائکه و جبرئیل است و به وجهی جدای از آنها است.[9]
4. ماهیت روح در قرآن و آیه 85، سوره اسراء
در مورد ماهیت و حقیقت این روح، خدای سبحان در آیه مذکور با بیانی اجمالی چنین فرموده است: «قل الروح من امر ربی»؛ بگو روح از امر پروردگار من است. برای این که ماهیت امر الاهی برای ما روشن شود می توان به برخی از آیات رجوع کرد از جمله آیه: «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون»؛[10] امر او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند تنها به آن می گوید موجود باش آن نیز بی درنگ موجود می شود.
از نظر علامه طباطبائی در تفسیر المیزان این آیه نشان می دهد روح که از سنخ امر خداوند است منسوب به ذات بوده و از آن جا که «امر الاهی» عبارت است از: کلمه «کن» که همان کلمه ایجادی است و اشاره به فعل مختص ذات خدا دارد، از همین رو روح نیز که از سنخ امر الاهی است به مقیاس زمان و مکان و هیچ خصیصه مادی دیگری اندازه گیری نمی شود.[11]
این روح در قرآن با تعبیرات مختلفی توصیف شده است؛ یکی این که به تنهایی و به طور مطلق ذکر شده؛ مانند آیه مذکور. همچنین گاهی با ملائکه همراه است و گاهی آن حقیقتی است که در عموم آدمیان نفخ و دمیده می شود و گاهی آن حقیقتی است که مومنان را همراهی و تأیید می کند و گاهی دیگر، آن حقیقتی است که انبیا با وی در تماس هستند.
5. چرا توضیح بیشتر در مورد ماهیت روح داده نشده است؟
به طور کلی در مورد ماهیت روح همین اندازه می توان گفت که حقیقتی مجرد و از سنخ امر خداوند است، ولی درک چگونگی این امر ربوبی و مراتب آن نیاز به علمی شهودی دارد و از اسرار مکاشفه محسوب می شود و چون اکثر مردم فاقد چنین ادراکی هستند، لذا سخن گفتن در این مورد باعث حیرت عقول بوده و شاید باعث ضلالت نیز باشد. بنابراین، تفصیل بیشتر در مورد شناخت روح در ظاهر قرآن مطرح نشده است.
از این رو نباید گمان کرد که خود پیامبر از این علم بی بهره بوده، همچنان که شناخت ماهیت روح بنور کشف و یقین، جزو مقامات عارفان بوده و بیان اسرار آن برای کسانی که محجوب از این علوم هستند، دارای فایده ای عملی نخواهد بود.[12]
و اما معنای جمله «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا»، این است که آنچه بهره علمای ظاهر در این مسئله بوده تنها اندکی از بسیار است و حقیقت روح امری فراتر بوده و پی بردن به آن جز از طریق علوم کشفی امکان پذیر نیست.
6. آیا روح قابل رویت خواهد بود؟
از آنچه گذشت روشن می شود که روح از آن جا که حقیقتی ورای زمان و مکان و سایر خواص مادی است، لذا قابل ادراک حسی و رؤیت ظاهری نخواهد بود، هرچند مکاشفه و شهود قلبی حقیقت روح برای معصومین امکان پذیر است و شاید عرفای واصل نیز اجمالا از این شهود بر خوردار باشند و منافاتی با تجرد روح ندارد. همچنین برخی آثار و تمثلات روحی (نه خود ذات روح) می تواند در قالب ماده ای لطیف آشکار شود و قابل مکاشفه مثالی از جمله بدن مثالی که قالب روح در عالم برزخ بوده و دارای خصوصیاتی شبیه به جسم دنیوی در درجه ای بالاتر از لطافت و نورانیت است.
لازم به ذکر است که در عرف برخی علوم همچنین در برخی تعبیرات روایی به همین کالبد مثالی، روح اطلاق شده است؛ چرا که این قالب حامل روح، بعد از مفارقت از جسم مادی بوده و به میزان بیشتری می تواند آثار روح را آشکار سازد. این کالبد مثالی، مجرد محض نبوده لذا قابل رؤیت و مکاشفه مثالی است. از طرفی نباید آن را با حقیقت روح که منسوب به خدا بوده و از سنخ امر الاهی است مقایسه نمود؛ چراکه موقعیت روح در عالم هستی فراتر از این امور بوده و از اسرار الاهی محسوب می شود.
[1] احمد بن محمد حسین اردکانی، مرآت الاکوان (تحریر شرح هدایه ملاصدرا)، ص 37، ناشر، میراث مکتوب.
[2] الاسراء، 85؛ غافر، 15.
[3] الحج، 29؛ صاد، 72.
[4] المجادله، 22؛ النساء،171.
[5] الشعراء، 193.
[6] بقره، 87و 253؛ مائده، 110؛ نحل 102.
[7] کلینی، کافی، ج 1، ص 274، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365.
[8] کافی، ج1، ص273.
[9] طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 171- 172، جامعه مدرسین، قم، 1374.
[10] یس، 82.
[11] المیزان، ج 1، ص 528- 529.
[12] مرآت الاکوان (تحریر شرح هدایه ملاصدرا)، ص36.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/7218
*مراد از طائر در آیه 13 از سوره اسراء چیست؟
*تفسیر آیه 13 از سوره اسراء
کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا- اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا
و کارنامه هر انسانى را به گردن او بستهایم و روز قیامت براى او نامهاى که آن را گشاده مىبیند بیرون مىآوریم - نامهات را بخوان کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى.
کتاب اعمال
از آنجا که در آیات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در میان بود، در آیات مورد بحث به مساله ((حساب اعمال انسانها)) و چگونگى آن در روز قیامت پرداخته مى گوید: ((اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داداه ایم ))
(و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه ). ((طائر)) به معنى پرنده است ، ولى در اینجا اشاره به چیزى است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان ، فال نیک و بد مى زدند، و از چگونگى حرکت آنها نتیجه گیرى مى کردند.
مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حرکت مى کرد آنرا به فال نیک مى گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت مى کرد آنرا به فال بد مى گرفتند.لذا غالبا این کلمه به معنى فال بد زدن به کار مى رود، در حالى که ((تفال)) بیش تر به فال نیک زدن گفته مى شود.
قرآن در حقیقت مى گوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس ، چیزى جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است ! تعبیر به ((الزمناه )) (ملازم او ساخته ایم ) و تعبیر به ((فى عنقه )) (در گردن او) همه دلیل بر این است که اعمال انسان و نتائج آن در دنیا و آخرت از او جدا نمى شوند، و باید در همه حال عهده دار و مسئول آنها باشد، هر چه هست عمل است و بقیه همه حرف. بعضى از مفسران این احتمال را نیز در اطلاق کلمه طائر بر اعمال انسانى داده اند که اعمال خوب و بد انسان گوئى همچون پرنده اى از وجود او برمى خیزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
قرآن سپس اضافه مى کند ما روز قیامت کتابى براى او بیرون مى آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى بیند (و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا). روشن است که منظور از کتاب چیزى جز کارنامه عمل انسان نیست همان کارنامه اى که در این دنیا نیز وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز.
تعبیر به ((نخرج )) (بیرون مى آوریم ) و همچنین تعبیر به منشور (گشوده نیز اشاره به همین معنى است که آنچه در اینجا پنهان و سربسته است در آنجا آشکار و باز مى شود. در این هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان ! (اقرأ کتابک ). ((کافى است که خودت امروز حسابگر خویش باشى ! (کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا).
یعنى آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جاى گفتگو نیست و هر کس این نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى کند، هر چند شخص ((مجرم )) باشد، چرا که این نامه عمل چنانکه خواهد آمد، مجموعه اى از آثار خود عمل است ، و یا نفس اعمال ، و به این ترتیب چیزى نیست که بتوان آن را حاشا کرد.
آیا اگر من صداى خودم را از نوار ضبط صوت بشنوم ، یا عکس دقیق خود را به هنگام انجام یک عمل نیک یا بد ببینم مى توانم حاشا کنم ؟ کیفیت تشکیل نامه عمل در قیامت از این هم زندهتر و دقیقتر است.
کارنامه عجیب اعمال آدمى
در بسیارى از آیات قرآن و روایات ، سخن از نامه اعمال انسانها به میان آمده است ، از مجموع این آیات و روایات استفاده مى شود که همه اعمال آدمى با تمام جزئیات در نامه اى ثبت مى شود، و روز رستاخیز اگر انسان نیکوکار باشد نامه اعمالش بدست راست او، و اگر بدکار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.
در سوره حاقه مى خوانیم : ((اما آنها که نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سرفرازى و افتخار مى گویند هان بیائید و نامه اعمال ما را بخوانید))! (حاقه - 19) : اما کسى که نامه اعمالش در دست چپ او است مى گوید اى کاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند))! (حاقه - 25).
و در سوره کهف آیه 49 مى خوانیم : نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود، در آن هنگام مجرمان را مى بینى از آنچه در آن ثبت است بیمنا کند، و مى گویند اى واى بر ما، این چه نامه اى است که هیچ گناه صغیره و کبیره اى نیست مگر آنرا ثبت و احصا کرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى یابند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى کند.
در حدیثى در ذیل آیه مورد بحث (اقرء کتابک …) از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ((در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است ! لذا فریاد مجرمان بلند مى شود و مى گویند: این چه نامه اى است که هیچ صغیره و کبیره اى را فروگزار نکرده است )).
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که این نامه چیست ؟ و چگونه است ؟ بدون شک از جنس کتاب و دفتر و نامه هاى معمولى ، نیست ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند این نامه عمل چیزى جز روح انسان نمى باشد که آثار همه اعمال در آن ثبت است زیرا ما هر عملى انجام مى دهیم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.
یا اینکه این نامه عمل ، اعضاى پیکر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمین و هوا و فضائى است که در آن اعمال خود را انجام مىدهیم ، چرا که اعمال ما گذشته از اینکه در جسم و همه ذرات پیکر ما نقش مى بندند، در هوا و زمین منعکس مى شوند.
گر چه این آثار براى ما در این دنیا محسوس و درک کردنى نیست ، اما بدون شک وجود دارد، و روزى که در آن روز دید تازه اى پیدا مى کنیم همه اینها را مى بینیم و مىخوانیم .
کلمهى «طائر» در آیه، کنایه از عمل انسان است، زیرا اعمال انسان همچون پرنده پرواز دارد تا به صاحبش برسد و پرونده عمل هر کس، از خیر و شرّ، به گردنش آویخته مىشود.
امام صادقعلیه السلام مىفرماید: انسان، اعمال خویش را در پروندهى خود چنان واضح مىبیند که گویى همان ساعت آن را مرتکب شده است. فخر رازى مىگوید: مراد از کتاب، صفحهى روح است که اعمال انسان در آن اثر مىگذارد و مراد از خواندن، درک و فهم آن است. در تفسیر المیزان، از کتاب، به نفس اعمال تفسیر شده است.
در روایات بسیارى توصیه شده که انسان پیش از قیامت، به حساب کار خود رسیدگى کند. «حاسبوا انفسکم قبل أن تُحاسبوا» و اینگونه محاسبهها، زمینهى بیدارى انسان و نبود آن نشانهى غفلت اوست.
در حدیث آمده است: هر کس در دنیا از خود حساب بکشد، حسابش در آخرت آسان است. پس باید در همین دنیا کتاب زندگى و پروندهى اعمال خود را بخوانیم تا ضعفها را جبران و از بدىها توبه کرده و به اعمال نیک خود بیافزاییم.
پیام آیات
در قرآن بارها به مسأله نامهى عمل اشاره شده و در آیات مختلف نکاتى مطرح گردیده است، از جمله:
1- نامهى عمل براى همه است. «کلّ انسان اَلزمناه طائره...»
2- در آن نامه چیزى فروگذار نشده است. «لا یُغادر صغیرةً ولا کبیرة»
3- مجرمان از آن مىترسند. «فتَرَى المجرمین مشفقین ممّافیه»
4- خود انسان با خواندن نامهى عملش، حاکم و داور است. «اِقرَء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیباً»
5- رستگاران، کتابشان به دست راست داده مىشود و دوزخیان به دست چپ. «اوتِىَ کتابه بیمینه... بشماله»
6- حساب و کتاب، براى همه است واستثنا ندارد. «کلّ انسان»
7- همهى انسانها با کارت شناسایىِ اعمال، در محشر حضور پیدا مىکنند. «کلّ انسان اَلزمناه طائره فى عُنقه»
8- عمل انسان، ملازم انسان است. «اَلزمناه... فى عُنُقِه»
9- سعادت و شقاوت انسان بستگى به اعمال خود او دارد، نه عوامل اتفاقى مانند شانس و اقبال. «اَلزَمناه طائره... »
10- براى خدا همهى عملها روشن است، به گردن آویختن نامهى اعمال، براى فهمیدن خود انسان است. «نُخرج له»
11- همهى اعمال و حرکات انسان ثبت مىشود. گرچه ثبت اعمال در دنیا براى انسان محسوس نیست، ولى در قیامت، کارنامهى عمل او گشوده و افشا خواهد شد. «کتاباً یَلقاه منشورا»
12- در قیامت، همهى مردم قادر به خواندن نامهى اعمال خود مىشوند. «اِقرَء»
13- در قیامت، وجدانها بیدار مىشود. «نفسک»
14- قیامت، تنها دادگاهى است که مجرم علیه خودش حکم مىکند. «کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا»
http://negarehnama.ir/index.php/match10
************************************************
مراد از طائر در آیه 13 از سوره اسراء چیست؟
علّت دیگری که نامه عمل را >طائر< میگویند آن است که >خدای متعال در قیامت نامههای اعمال را از محلّ اصلی نزد عرش _ علییّن و سجّین _ که مرکز جمع آوری آنهاست, بر سر اهل محشر به پرواز در میآورد و هر نامهای بر سر صاحبش خواهد نشست بدون آنکه اشتباهی رخ دهد, مانند ارواح که در قیامت به بدنهای خودشان بر میگردند و مانند زنبور عسل که در شب تاریک هر یک داخل خانهی خود شده با آنکه خانههایشان همه مسدس و شبیه یکدیگر هستند و پا به فراش غیر نخواهند گذاشت.
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/5659/5688/56017/
.: Weblog Themes By Pichak :.