سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



ابر برچسب ها
درمحضرقرآن کریم[10] ، آیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی[7] ، در محضرقرآن کریم[6] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان[5] ، آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی[5] ، در محضر قرآن کریم[4] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«اَلمیزان»[3] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«اَلمیزان[2] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.علامه طباطب[2] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان»[2] ، عظمت قرآن[2] ، عِلّتِ سَجده پدرومادرحضرتِ یُوسُف بریُوسُف(عَ) چه بود؟![1] ، عکس[1] ، قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیرآیه 52 و53 سوره شُوری)تفسیر[1] ، قرآن کریم ازهراعوجاج وانحرافی بدوراست[1] ، قرآن کریم ازهراِعوجاجی بدوراست[1] ، قسمت پنجم[1] ، قسمت چهارم[1] ، قسمت دَهُم[1] ، قسمت سوم[1] ، قسمت ششم[1] ، قسمت نُهُم[1] ، قسمت هشتم[1] ، قسمت هفتم[1] ، قسمت11 .[1] ، قسمت12 .[1] ، قسمت13.[1] ، قسمت14.[1] ، قسمت15.[1] ، معنای سه واژه قرآنی(قِطْمِیر-فَتیل-نَقِیر)[1] ، معنای کلمه عَصر در سوره (وَالْعَصرِ)[1] ، منظوراز(وَالْقَواعِدُمِنَ النِّساءِ اللاّتی لا یَرْجُونَ نِکاحًا[1] ، ناپایداری دنیا و پایداری آخرت[1] ، نزول دفعی و تدریجی قرآن کریم ازدیدگاه آیت الله جوادی آملی[1] ، نمازمَلفوظ ونماز مَقبول[1] ، نکته ادبی و تفسیری و فقهی در آیه 38 از سوره مائده[1] ، نکته ها و پیام های آیه 123 از سوره توبه[1] ، هرکسی و قومی مسؤل عواقب اعمالِ بدخوداست(درمحضرقرآن کریم)[1] ، وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا[1] ، وبلاگ درمحضرقرآن کریم[1] ، تفکّرواندیشیدن،نردبان کمالِ آدمی است[1] ، حدیث امام حسن عسکری ع[1] ، حضرت آیت الله سیدابراهیم رئیسی کاندیدای محبوب ملت شریف ایران[1] ، خوشاآن عاشق شیدایی قرآن[1] ، آیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی(در محضرقرآن کریم[1] ، (در محضر قرآن کریم)[1] ، آیا آیه 108 سوره «هود» با مسأله خلود منافات دارد؟[1] ، آیا شیطان قبل از ماجرای سجده بر آدم ، کافر بود ؟[1] ، آیااستثاءدرآیه«وَمَایَعْبُدُونَ إِلَّااللَّهَ»متّصل است یامنفصل؟[1] ، آیاخداوندبرای بنده اش کافی نیست[1] ، آیاغاراصحاب کهف به سمت قطب شمال بوده یاسمت قُطبِ جنوب؟![1] ، آیت الله جوادی آملی[1] ، آیت الله سعادت میرقدم لاهیجی[1] ، آیه 1 از کهف.[1] ، آیه51 مائده[1] ، اَحسَنُ الحَدیث بودن قرآن به چه معنا است؟[1] ، استاد سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، استاد قرائتی[1] ، استاد محسن قرائتی[1] ، استادمحسن قرائتی[1] ، اَقسام حَیات از نظر قرآن[1] ، ای مورچگان به خانه هاى خود بروید...«سوه نَمْل آیه 18»[1] ، بزرگ ترین نعمت خداوند(تفسیر آیه 164 از سوره آل عمران)[1] ، بیست و یک شباهت بین قرآن کریم و امام حسین علیه السلام[1] ، پرسش و پاسخ[1] ، پست ترین آدم ها،آدم دوچهره و دو رو است[1] ، پیام تسلیت به مناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی[1] ، پیام ها[1] ، تبیین اقسام ثلاثه علم الهی:1-علم خداوند به ذاتش2-..3-.. آیت الله[1] ، تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از سوره اِسراء)[1] ، تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة-تفسیر-قرآن[1] ، تفسیر آیه 159 از سوره آل عمران- قرآن-[1] ، تفسیر آیه 159 ازسوره آل عمران درباب اهمیت مشاوره[1] ، تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان[1] ، تفسیر آیه 36 و 37 سوره زُمَر[1] ، تفسیر آیه 42 و43 از سوره فاطر-قرآن-تفسیر-سوره فاطر[1] ، تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل-سوره نحل آیه 78-تفسیرقرآن[1] ، تفسیر آیه109 از سوره توبه[1] ، تفسیر آیه13 و14 از سوره اَحقاف[1] ، تفسیر سوره کهف بر اساسِ«اَلمیزان»[1] ، تفسیرآیه 58 ازسوره نساء(اهمیت امانت و قضاوت)درمحضرقرآن کریم[1] ، تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری-تفسیر-میرباقر[1] ، تفسیرسوره کهف[1] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.(قسمت دوم)[1] ، درقرآن کریم چندچیزوسیله آرامش معرفی شده است[1] ، درمکتب شیطان جزدرس گمراهی و بدبختی نیست[1] ، دروس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی در سال تحصیلی 1400- 140[1] ، روش وقواعدامام خامنه ای درتفسیرقرآن کریم[1] ، سایت سعادت میرقدیم ها[1] ، سایت ها و وبلاگ های استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، سوره یونس آیات 24 و 25[1] ، شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)تفسیر[1] ، شعرازآیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، صفا بخش دل و جان است قرآن[1] ،

 

بسم الله الرحمن الرحیم

گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان


مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید


کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

 

سوره بقره آیه 213

ترجمه آیه 

 

مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیائى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیره شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.(  سیوره بقره آیه213)

{ همه مردم (پیش از بعثت پیامبرانِ صاحبِ شریعت) یک گروه بودند (که بدون شریعت آسمانى طبق اقتضاى عقول وفطرتشان زندگى مى‏کردند، اما کم کم در امور دنیوى خود به اختلاف افتادند) پس خداوند پیامبران را (با دین و شرایع آسمانى) مژده رسان و بیم دهنده برانگیخت و همراه آنها کتاب ( آسمانى) را به حق (و هدفى والا و عقلانى) فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند. (سپس در خود کتاب اختلاف پیدا شد که گروهى اصل آن یا معارفى از آن را نپذیرفتند) و اختلاف در آن را پدید نیاوردند مگر کسانى که کتاب به آنها داده شد آن هم پس از آنکه دلایل روشنى (در این باره) براى آنها آمد،  (واین اختلاف هم )از روى حسد و برترى‏طلبى در میان خودشان (بود). پس خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به توفیق خود، به حقى که در آن اختلاف داشتند راهنمایى نمود و خداوند هر که را بخواهد به راهى راست هدایت مى‏کند. }

ترجمه مرحوم آیت الله مشکینی

بیان آیه شریفه و اشاره به علت تشریح دین 

این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان مى کند، که چرا اصلا دینى تشریع شده ،و مردم مکلف به پیروى آن دین شوند؟

و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته به دین خدا بگروند، دسته اى دیگر کافر شوند، و این معنا را اینطور بیان کرده : که انسان - این موجودى که به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است - در اولین اجتماعى که تشکیل داد یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت ، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و براى اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتى در آن تشریع شود، تا مردم از آن راه تهذیب گردند، و به منظور این کار پیامبرانى مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دین راه یافت ، بر سر معارف دین و مبداء و معادش اختلاف کردند، و در نتیجه به وحدت دینى هم خلل وارد شد، شعبه ها و حزبها پیدا شد، و به تبع اختلاف در دین اختلاف هائى دیگر نیز در گرفت ، و این اختلاف ها بعد از تشریع دین به جز دشمنى از خود مردم دین دار هیچ علت دیگرى نداشت ، چون دین براى حل اختلاف آمده بود، ولى یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.

پس در نتیجه اختلاف ها دو قسم شد، یکى اختلاف در دین که منشاءش ستمگرى و طغیان بود، یکى دیگر اختلافى که منشاءش فطرت و غریزه بشرى بود، و اختلاف دومى که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود، عده اى را به سوى حق هدایت کرد، و حق را که در آن اختلاف مى کردند روشن ساخت ، و خدا هر کس را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.

پس دین الهى تنها و تنها وسیله سعادت براى نوع بشر است ، و یگانه عاملى است که حیات بشر را اصلاح مى کند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى کند، و قواى مختلف فطرت را در هنگام کوران و طغیان تعدیل نموده ، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنیا و آخرتش را منظم و راه مادیت و معنویتش را هموار مى نماید، این بود یک تاریخ اجمالى از حیات اجتماعى و دینى نوع انسان ، اجمالى که از آیه شریفه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر آن را به تفصیل بیان نکرد، در حقیقت به تفصیلى که در سایر آیات آمده اکتفا نموده است .

آغاز خلقت انسان 

گفتیم آیات دیگر قرآن که هر کدام در جائى قرار دارد تفصیل تاریخ بشریت را بیان کرده ، و حاصل این تفصیل این است که نوع انسانى (البته نه تمامى انواع انسانها که حتى شامل سایر ادوار بشریت هم بشود بلکه این نوعى که فعلا نسلش در روى زمین زندگى مى کند نوعى نیست که از نوع دیگرى از انواع حیوانات و یا غیر حیوانات پدید آمده باشد

(مثلا از میمون درست شده باشد)، و طبیعت ، او را که در اصل حیوانى دیگر بوده با تحولات خود تحول داده ، و تکامل بخشیده باشد. بلکه نوعى است مستقل ، که خداى تعالى او را بدون الگو از مواد زمین بیافرید. و خلاصه روزگارى بود که آسمان و زمین و همه موجودات زمینى بودند، ولى از این نسل بشر هیچ خبر و اثرى نبود، آنگاه خداى تعالى از این نوع یک مرد و یک زن خلق کرد، که نسل فعلى بشر منتهى به آن دو نفر مى شود، مى فرماید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى? وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ? إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ? إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ  سوره حُجُرات آیه 13) و نیز مى فرماید: (هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ )و نیز مى فرماید: (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ  سوره آل عمران آیه 59) این بود خلاصه اى از تاریخ پیدایش بشر از نظر قرآن .

 

فرضیه هاى علماى طبیعى امروز در باره تکامل بشر هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد

و امااین فرضى که علماى طبیعى امروز کرده اند، که تمامى انواع حیوانات فعلى و حتى انسان از انواع ساده ترى پیدا شده اند، و گفته اند: که اولین فرد تکامل یافته بشر از آخرین فرد تکامل یافته میمون پدید آمده ، که مدار بحث هاى طبیعى امروز هم همین فرضیه است ، و یا گفته اند: انسان از ماهى تحول یافته ، همه این حرفها فرضیه اى بیش نیست و فرضیه هم هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد، بلکه آن را فرض و تصور مى کنند، تا به وسیله آن بیانات علمى خود را توجیه و تعلیل کنند، و هر قدر هم که این فرضیه ها معتبر باشد، اعتبارش ربطى به اعتبار حقایق دینى ندارد، بلکه حتى با امکانات ذهنى هم منافات ندارد، چون بیشتر از توجیه کردن آثار و احکام مربوطه به موضوع بحث ، خاصیت دیگرى ندارد، و ما ان شاء اللّه بحث مفصل این موضوع را در سوره آل عمران در تفسیر آیه : (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ  سوره آل عمران آیه 59) خواهیم کرد.

انسان از روحى و بدنى ترکیب شده، انسان مرکب از روح و بدن است 

خداى تعالى این نوع از موجودات را - آن روز که ایجاد مى کرد - از دو جزء و دو جوهر ترکیب کرد، یکى ماده بدنى ، و یکى هم جوهرى مجرد، که همان نفس و روح باشد، و این دو، مادام که انسان در دنیا زندگى مى کند متلازم و با یکدیگراند، همینکه انسان مرد بدنش مى میرد، و روحش ، همچنان زنده مى ماند، و انسان (که حقیقتش همان روح است ) به سوى خداى سبحان باز مى گردد.

خداى تعالى در این باره در سوره مؤمنون مى فرماید:(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ? فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (14)ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذَ?لِکَ لَمَیِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

این آیات عینا همان مطلبى را که گفتیم خاطرنشان مى سازد.

و در این معنا است آیه شریفه : ( فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ  سوره حِجر آیه 29 ).

و از همه آیات روشن تر آیه شریفه زیر است ، که مى فرماید: وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12) وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (13) سوره السجده آیه 10  الی 13.

بطوریکه ملاحظه کردید سؤ ال کفار ناشى از این بود که مردن بدن را مردن آدمى مى پنداشتند، و از در تعجب مى پرسیدند: بعد از آنکه مردیم و اعضا و اجزاء ما متلاشى و در زمین مستهلک شد، دوباره زنده مى شویم ؟ خداى تعالى در پاسخ فرمود: آنچه در زمین مستهلک مى شود شما نیستید، بدن شما است ، و اما خود شما را ملک الموت مى گیرد، و ضبط مى کند، پس شما غیر آن بدن هستید که در زمین دفن مى شود، آنچه در زمین گم مى شود بدن ها است ، و اما انسانها که همان نفوس بشرى باشد گم شدنى و از بین رفتنى و مستهلک شدنى نیستند، و به زودى ان شاء اللّه بحث مفصل پیرامون آنچه در این باره از قرآن استفاده مى شود، و بحث در اینکه حقیقت روح انسانى چیست در محل مناسبش خواهد آمد.

شعور حقیقى انسان و ارتباطش با اشیا 

خداى تعالى آن روز که بشر را مى آفرید شعور را در او به ودیعه نهاد، و گوش و چشم و قلب در او قرار داد، و در نتیجه نیروئى در او پدید آمد به نام نیروى ادراک و فکر، که به وسیله آن حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلا بوده ، و عوامل آنچه بعدا خواهد بود نزد خود حاضر مى بیند، پس مى توان گفت : انسان به خاطر داشتن نیروى فکر به همه حوادث تا حدى احاطه دارد چنانکه خداى تعالى هم در این باره فرموده : (عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ سوره علق آیه 5 ) و فرموده : (وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ سوره نحل آیه 78). و مى فرماید: ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ  سوره بقره آیه 31).

و نیز خداى تعالى براى این نوع از جنبندگان زمین سنخى از وجود اختیار کرده که قابل ارتباط با تمامى اشیاء عالم هست ، و مى تواند از هر چیزى استفاده کند، چه از راه اتصال به آن چیز، و چه از راه وسیله قرار دادن براى استفاده از چیز دیگر، همچنانکه مى بینیم : چه حیله هاى عجیبى در امر صنعت به کار مى برد و راههاى باریکى با فکر خود براى خود درست مى کند، و خداى تعالى هم در این باره فرموده : ( هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ  سوره بقره آیه 29. و نیز فرموده : (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره جاثیه آیه 13 )، و آیاتى دیگر که همه گویاى این حقیقتند که موجودات عالم همه براى انسان رام شده اند.

دانش هاى عملى انسان 

این دو عنایت که خدا به انسان کرده ، یعنى نیروى فکر و ادراک و رابطه تسخیر موجودات ، خود یک عنایت سومى را نتیجه داده ، و آن این است که توانست براى خود علوم و ادراکاتى دسته بندى شده تدوین کند، تا در مرحله تصرف در اشیا و به کار بردن و تاءثر در موجودات خارج از ذات خود آن علوم را بکار بگیرد، و در نتیجه (با صرف کمترین وقت و گرفتن بیشترین بهره ) از موجودات عالم براى حفظ وجود و بقاى خود استفاده کند.

توضیح اینکه اگر شما خواننده عزیز ذهن خود را از آنچه مشغولش کرده خالى کنى ، و مانند کسى که تاکنون از وضع انسانها خبرى ندارد در انسان ، این موجود زمینى فعال و به کار گیرنده فکر و اراده - نظر بیفکنى ، و چنین فرض کنى که اولین بار است که این موجود را مى بینى ، و درباره اش مى اندیشى ، آن وقت خواهى دید که یک فرد از این انسان در کارهاى زندگیش ادراکات و افکارى را به کار مى گیرد، و ابزار کار خود قرار مى دهد که نمى توانى آن ادراکات را به شمار آورى ، آنقدر زیاد است که عقل از کثرت و پردامنگى و تشتت جهات آنها دچار دهشت مى شود.

و این علوم که گفتیم ابزار کار انسانها است ، عامل فراهم آمدن ، و دسته بندى شدن ، و انشعاب هر یک از دیگرى ، و یا ترکیب آنها،   یا حواس ظاهرى و باطنى انسان است ، و یا تصرف قوه فکریه او، تصرفش هم یا تصرفى است ابتدائى ، و یا تصرفهائى پى در پى ، و این نکته امرى است واضح ، که هر انسانى آن را هم از خودش در مى یابد، و هم از دیگران ، و در دریافت آن احتیاج به دقت و تدبر ندارد، بلکه صرف توجه کافى است .

گوناگونى علوم و ادراکات انسان 

حال که متوجه این نکته شدى مى گوئیم : اگر این توجه و نظر را در علوم و ادراکات خود و یا انسانى دیگر تکرار کنى ، خواهى دید که همه آنها یکسان نیستند، بعضى از ادراکات بشرى تنها جنبه حکایت و نشان دادن موجودات خارجى را دارند، و منشا اراده و عملى در ما نمى شوند، مثل اینکه درک مى کنیم :

که این زمین است ، و آن آسمان است ، و عدد چهار جفت است ، و آب روان است ، و سیب یکى از میوه ها است و امثال این تصورها و تصدیق ها، که تنها از راه فعل و انفعال مغزى حاصل مى شود، یعنى ماده خارجى وقتى در برابر حس ما و ادوات ادراکى ما قرار مى گیرد حس ما منفعل(متأثر) شده ، مى فهمیم که آن آب و این زمین است ، و نظیر آن علمى است که از مشاهده نفس خود و حضور نفس یعنى همان که از آن تعبیر مى کنیم به (من ) در نزد خود براى ما حاصل مى شود، و باز نظیر آن کلیات مقوله اى است که درک مى کنیم ، و درک آن نه اراده اى در ما ایجاد مى کنند و نه باعث صدور عملى از ما مى شوند، بلکه تنها چیرهائى که در خارج است براى ما حکایت مى کنند.

این یک عده از درک هاى ما است ، یک عده ادراک هاى دیگر داریم ، به عکس قسم اول ، ادراک هائى(ازنوع تصدیقات وتصورات) است که تنها در موردى به آنها مى پردازیم که بخواهیم به کارش بزنیم ، و آنها را وسیله و واسطه به دست آوردن کمال و یا مزایاى زندگى خود کنیم و اگر دقت کنید، هیچ فعلى از افعال ما خالى از آن ادراکات نیست ، از قبیل اینکه کارهائى زشت و کارهائى دیگر خوب است ، کارهائى هست که نباید انجام داد، و کارهاى دیگرى هست که باید انجام داد، و عمل خیر را باید رعایت کرد، و عدالت خوب و ظلم زشت است ، این در باب تصدیقات ، و اما در باب تصورات مانند تصور مفهوم ریاست و مرئوسیت ، عبدیت و مولویت ، و امثال آن .

و اینگونه ادراکات مانند قسم اول از امور خارجى که منفصل و جداى از ما و از فهم ما است حکایت نمى کند، بلکه ادراکاتى است که از محوطه عمل ما خارج نیست ، و نیز از تأثیر عوامل خارجیه در ما پیدا نمى شود، بلکه ادراکاتى است که خود ما با الهام احساسات باطنى خود براى خود آماده مى کنیم ، احساساتى که خود آنها هم مولود اقتضائى است که قواى فعاله ما، و جهازات عامله ما دارد، و ما را وادار به اعمالى مى کند، مثلا قواى گوارشى ما و یا قواى تناسلى ما اقتضاى اعمالى را دارد که مى خواهد انجام یابد، و نیز اقتضاى چیرهائى را دارد که باید از خود دور کند، و این دو اقتضا،باعث پیدایش صورت هائى از احساسات از قبیل حب و بغض ، و شوق و میل ، و رغبت مى شود.


مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید

.

 (کلیک کنید)در متن مذکوردر بالا آیات اعراب گذاری شده با آدرس آن ها که برگرفته از اینترنت است جایگزین آیات بدون اعراب در متن شده وعلاوه براین برخی اصلاحات واضافات نیز انجام گرفته است

توسط : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

تذکر 

اصل تفسیر المیزان در بیست مجلد وبه زبان عربی نگاشته شده است. ابتدا جمعی از فضلاء ومدرسین   حوزه علمیه قم از جمله آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی، آیت الله سید محمد باقر موسوی همدانی، آیت‌الله عبدالکریم بروجردی و... به ترجمه کتاب پرداخته، آن را در 40 مجلد به فارسی برگرداندند. اما از آنجا که نیمی از کتاب به قلم آیت الله سید محمدباقر موسوی‌همدانی ترجمه شده بود، به توصیه علامه طباطبایی، باقی مجلدات کتاب یک بار دیگر به وسیله آیت الله موسوی همدانی به زبان فارسی برگردانده شد تا کل تفسیر المیزان با یک قلم ترجمه شده باشد.

 

نقل از سایت شهید آوینی

کلیک کنید:پایگاه جامع قرآن کریم

 

http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-2/mizan-06.aspx


کلمات کلیدی :تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

 


بزرگ ترین نعمت خداوند


لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین
 

ترجمه:
ـخداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت; که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد; و البته پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.

سوره آل عمران آیه 164.


در این آیه، سخن از بزرگ ترین نعمت الهى یعنى نعمت «بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)» به میان آمده است و در حقیقت، پاسخى است به سؤالاتى که در ذهن بعضى از تازه مسلمانان، بعد از جنگ احد خطور مى کرد، که: چرا ما این همه گرفتار مشکلات و مصائب شویم؟
قرآن به آنها مى گوید: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى بر انگیخت» (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً).
بنابراین، اگر در این راه، متحمل خسارت هائى شده اید، فراموش نکنید که خداوند، بزرگ ترین نعمت را در اختیار شما گذاشته، پیامبرى مبعوث کرده که شما را تربیت مى کند، و از گمراهى هاى آشکار بازمى دارد. هر اندازه براى حفظ این نعمت بزرگ، تلاش کنید و هر بهائى بپردازید باز هم ناچیز است.
جالب توجه این که: ذکر این نعمت با جمله: لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِیْنَ: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد» شروع شده است که شاید در بدو نظر تصور شود نا زیبا است.
ولى هنگامى که به ریشه اصلى لغت «منّت» باز مى گردیم مطلب کاملاً روشن مى شود.
توضیح این که: همان طور که «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: این کلمه در اصل از «مَنّ» به معنى سنگ هائى است که با آن وزن مى کنند، به همین دلیل هر نعمت سنگین و گران بهائى را «منّت» مى گویند، که اگر جنبه عملى داشته باشد یعنى کسى عملاً نعمت بزرگى به دیگرى بدهد کاملاً زیبا و ارزنده است.
و اما اگر کسى کار کوچک خود را با سخن، بزرگ کند و به رخ افراد بکشد، کارى است بسیار زشت.
بنابراین، منّتى که نکوهیده است به معنى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است، اما منّتى که زیبنده است همان بخشیدن نعمت هاى بزرگ است.
خداوند در آیه فوق مى فرماید: پروردگار بر مؤمنان منت گذارد یعنى نعمت بزرگى عملاً در اختیار آنها نهاد.
اما این که چرا تنها نام مؤمنان برده شده ـ در حالى که بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى هدایت عموم بشر است ـ به خاطر این است که از نظر نتیجه و تأثیر، تنها مؤمنان هستند که از این نعمت بزرگ استفاده مى کنند و آن را عملاً به خود اختصاص مى دهند.
پس از آن مى فرماید: یکى از مزایاى این پیامبر(صلى الله علیه وآله) این است که: «او از جنس خود آنها و از نوع بشر است» (مِنْ أَنْفُسِهِمْ).
نه از جنس فرشتگان و مانند آنها، تا احتیاجات و نیازمندى هاى بشر را دقیقاً درک کنند و دردها و مشکلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نماید و با توجه به آن به تربیت آنها اقدام کند.
به علاوه مهمترین قسمت برنامه تربیتى انبیاء، تبلیغات عملى آنها است به این معنى که اعمال آنها بهترین سرمشق و وسیله تربیت است; زیرا با «زبان عمل»، بهتر از هر زبانى مى توان تبلیغ کرد و این در صورتى امکان پذیر است که تبلیغ کننده از جنس تبلیغ شونده باشد، با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى.
اگر پیامبران مثلاً از جنس فرشتگان بودند، این سؤال براى مردم باقى مى ماند که اگر آنها گناه نمى کنند آیا به خاطر این نیست که شهوت و غضب و نیازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند؟
به این ترتیب، برنامه تبلیغات عملى آنها تعطیل مى شد، لذا پیامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نیازها و غرائز تا بتوانند سرمشقى براى همگان باشند.
سپس مى گوید: این پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه برنامه مهم را درباره آنها اجرا مى کند: «آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد» (یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ).
بنابراین، وظیفه نخست، خواندن آیات پروردگار بر آنها و آشنا ساختن گوش ها و افکار با این آیات است.
و دیگر تعلیم، یعنى وارد ساختن این حقایق در درون جان آنها و به دنبال آن، تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقى و انسانى.
از آنجا که هدف اصلى و نهائى تربیت است، در آیه، قبل از تعلیم ذکر شده، در حالى که از نظر تربیت طبیعى، تعلیم بر تربیت مقدم است.
جمعیتى که از حقایق انسانى به کلى دورند، به آسانى تحت تربیت قرار نمى گیرند بلکه باید مدتى گوش هاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را که قبلاً از آن داشتند از آنها دور کرد، سپس وارد مرحله تعلیم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربیتى آن را گرفت.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از تزکیه، پاک ساختن آنها از پلیدى هاى شرک، عقائد باطل، خرافى و خوهاى زشت حیوانى بوده; زیرا مادام که نهاد آدمى از این آلودگى ها پاک نشود، ممکن نیست آماده تعلیم کتاب الهى و حکمت و دانش واقعى شود، همان طور که اگر لوحى را از نقوش زشت، پاک نکنى هرگز آماده پذیرش نقوش زیبا نخواهد شد و به همین جهت تزکیه در آیه فوق بر تعلیم کتاب و حکمت یعنى معارف بلند و عالى اسلامى، مقدم شده است.
اهمیت یک نعمت بزرگ آن گاه روشن مى شود که زمان برخوردارى از آن را با زمان هاى قبل مقایسه کنیم و فاصله آن دو را بیابیم، قرآن در جمله فوق مى گوید: «هر چند درست است که آنها پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» (وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین).
یعنى نگاهى به دوران قبل از اسلام بکنید و ببینید در چه حال و روزى بودید و از کجا به کجا رسیدید.
جالب توجه این که: قرآن از وضع دوران جاهلیت به ضَلال مُبِیْن: «گمراهى آشکار» تعبیر کرده است; زیرا: ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد، بعضى از وسائل گمراهى طورى است که انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است که هر کس مختصر عقل و شعورى داشته باشد، فورى پى به آن مى برد.
مردم دنیا به ویژه مردم جزیرة العرب در زمان بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در ضلالت و گمراهى روشنى بودند، سیه روزى و بدبختى، جهل و نادانى، و آلودگى هاى گوناگون معنوى در آن عصر، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود، و این وضع نا بسامان بر کسى پوشیده نبود.

تفسیر نمونه جلد سوم ذیل آیه 164 از سوره آل عمران

http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25112&catid=0

 


کلمات کلیدی :بزرگ ترین نعمت خداوند(تفسیر آیه 164 از سوره آل عمران)
موضوع :
کلمات کلیدی :بزرگ ترین نعمت خداوند(تفسیر آیه 164 از سوره آل عمران)


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

بسم الله الرحمن الرحیم

گل تقدیم شمااهمیت مشاوره در اسلام

فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ


به (برکت) رحمت الهى در برابر آنان (مردم) نرم شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب; و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (سوره آل عمران آیه 159)

گرچه در این آیه یک سلسله دستورهاى کلى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داده شده و از نظر محتوا مشتمل بر برنامه هاى کلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه «احد» است; زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانى که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش کردند.
خداوند در این آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.
در آیه مورد بحث، نخست به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره شده، مى فرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم نرم و مهربان شدى در حالى که اگر خشن، تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند» (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ).
«فَظّ» در لغت به معنى کسى است که سخنانش تند و خشن است، و «غلیظ القلب» به کسى مى گویند که سنگدل باشد، و عملاً انعطاف و محبتى نشان ندهد.
بنابراین، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما یکى غالباً در مورد خشونت در سخن، و دیگرى در مورد خشونت در عمل به کار مى رود و به این ترتیب، خداوند اشاره به نرمش کامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار مى کند.
پس از آن دستور مى دهد: «از تقصیر آنان بگذر، آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ).
یعنى نسبت به بىوفائى هائى که با تو کردند و مصائبى که در این جنگ براى تو فراهم نمودند، از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى کنم، و در مورد مخالفت هائى که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب!
به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من مى بخشم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت.
روشن است: اینجا یکى از موارد روشن عفو، نرمش و انعطاف بود که اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از این مى کرد، زمینه براى پراکندگى مردم کاملاً فراهم بود، مردمى که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اینها خودشان محسوب مى شدند) چنین مردمى نیاز شدید به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده براى حوادث آینده شوند.
موضوع مهم دیگر این که: آیه فوق به یکى از صفات مهم که در هر رهبرى لازم است اشاره مى کند و آن: مسأله گذشت و نرمش و انعطاف، در برابر کسانى است که تخلفى از آنها سرزده و بعداً پشیمان شده اند.
بدیهى است شخصى که در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن، تندخو، غیر قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد به زودى در برنامه هاى خود مواجه با شکست خواهد شد، مردم از دور او پراکنده مى شوند و از وظیفه رهبرى بازمى ماند، به همین دلیل على(علیه السلام) در یکى از کلمات قصار خود مى فرماید: آلَةُ الرِّیاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ: «وسیله رهبرى گشادگى سینه است».(1)
بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مى دهد: «در کارها با آنها مشورت کن و رأى و نظر آنها را بخواه» (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ).
این دستور، به خاطر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ همان طور که اشاره کردیم، قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت بخشى نداشت. در اینجا بود که این فکر به نظر بسیارى مى رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آینده نباید با کسى مشورت کند.
قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى گوید و دستور مى دهد: باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد; زیرا در بررسى کلى، منافع آن روى هم رفته به مراتب بیش از زیان هاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است.
اکنون ببینیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى کرد؟
گرچه کلمه «الأَمْر» در «شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى شود، ولى مسلّم است پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى کرد، بلکه صرفاً تابع وحى بود.
بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود، و به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قانونگذارى، هیچ وقت مشورت نمى کرد، بلکه در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست.
لذا هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهادى را طرح مى کرد مسلمانان، نخست سؤال مى کردند: آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین؟
اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى شدند، که نمونه آن در نبرد «بدر» است.
در جنگ «بدر» لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند، یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد:
اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى باشد؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست.
عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد.(2)
آن گاه، قرآن در ادامه مى افزاید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ).
همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى باید قاطع بود.
بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هر گونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مى باشد.
قابل توجه این که: در جمله بالا مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ).
این اختلاف تعبیر، اشاره به یک نکته مهم مى کند و آن این که: بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دسته جمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد باید براى اجراى آن، اراده واحدى به کار افتد. در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد; زیرا اگر اجراى یک برنامه به وسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را به دست دولت هائى مى سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى شود.
موضوع مهم دیگر این که: جمله فوق مى گوید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى»، یعنى در عین فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پایان پروردگار را فراموش مکن!
البته معناى توکل این نیست که انسان از وسائل و اسباب پیروزى که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است، صرف نظر کند، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:
هنگامى که ملاحظه کرد یک نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته، آن را بدون محافظ رها ساخته و این کار را نشانه توکل بر خدا مى دانست به او فرمود: اِعْقَلْها وَ تَوَکَّلْ: «پایش را ببند و سپس توکل کن»!(3)
بلکه منظور این است: انسان در چهار دیوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد، بلکه چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجهِ مخصوص، آرامش و اطمینان و نیروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمى خواهد داشت (شرح بیشتر درباره مسأله توکل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبیعت را به خواست خدا در ذیل آیه 2 سوره «طلاق»: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خواهید خواند.
در پایان آیه دستور مى دهد که افراد با ایمان باید تنها بر خدا تکیه کنند; «زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ).
در ضمن از این آیه استفاده مى شود: توکل باید حتماً بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد.

در آخرین آیه این قسمت، که مکمل آیه گذشته است، نکته توکل بر خداوند بیان شده است و آن این که: قدرت او بالاترین قدرت هاست، به حمایت هر کس اقدام کند هیچ کس نمى تواند بر او پیروز گردد. همان طور که اگر حمایت خود را از کسى برگیرد هیچ کس قادر به حمایت او نیست، کسى که این چنین همه پیروزى ها از او سرچشمه مى گیرد، باید به او تکیه کرد، و از او کمک خواست، مى فرماید: «اگر خداوند شما را یارى کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد، و اگر دست از یارى شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یارى کند»؟ (إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ).
این آیه افراد با ایمان را ترغیب مى کند، که علاوه بر تهیه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شکست ناپذیر خدا تکیه کنند.
و در حقیقت روى سخن در آیه پیش، به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود، و به او دستور مى داد. و اما در این آیه روى سخن به همه مؤمنان است. و به آنها مى گوید: همانند پیامبر، باید بر ذات پاک خدا تکیه کنند، و لذا در پایان آیه مى خوانیم: «مؤمنان باید تنها بر ذات خداوند، توکل کنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
ناگفته پیداست حمایت خداوند، یا ترک حمایت او نسبت به مؤمنان بى حساب نیست، و روى شایستگى ها و لیاقت ها صورت مى گیرد. آنها که فرمان خدا را زیر پا بگذارند، و از فراهم ساختن نیروهاى مادى و معنوى غفلت کنند، هرگز مشمول یارى او نخواهند بود، و بر عکس آنها که با صفوف فشرده و نیات خالص و عزم هاى راسخ و تهیه همه گونه وسائل لازم، به مبارزه با دشمن برمى خیزند دست حمایت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود..............

موضوع مشاوره در اسلام با اهمیت خاصى تلقى شده، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با این که قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فکر نیرومندى داشت که نیازى به مشاوره نداشت براى این که از یکسو، مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند.
و از سوى دیگر، نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان که جنبه اجراى قوانین الهى داشت (نه قانونگذارى) جلسه مشاوره تشکیل مى داد، و مخصوصاً براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا که گاهى از رأى خود براى احترام آنها، صرف نظر مى نمود، چنان که نمونه آن را در جنگ «احد» مشاهده کردیم و مى توان گفت: یکى از عوامل موفقیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پیشبرد اهداف اسلامى همین موضوع بود.
اصولاً مردمى که کارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح اندیشى یکدیگر انجام مى دهند، و صاحب نظران آنها به مشورت مى نشینند، کمتر گرفتار لغزش مى شوند.
به عکس افرادى که: گرفتار استبداد رأى هستند و خود را بى نیاز از افکار دیگران مى دانند ـ هر چند از نظر فکرى فوق العاده باشند ـ غالباً گرفتار اشتباهات خطرناک و دردناکى مى شوند.
از این گذشته، استبداد رأى، شخصیت را در توده مردم مى کشد، افکار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى کند، و به این ترتیب، بزرگ ترین سرمایه هاى انسانى یک ملت از دست مى رود.
به علاوه کسى که در انجام کارهاى خود با دیگران مشورت مى کند، اگر مواجه با پیروزى شود کمتر مورد حسد واقع مى گردد; زیرا دیگران پیروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولاً انسان نسبت به کارى که خودش انجام داده حسد نمىورزد.
و اگر احیاناً مواجه با شکست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است; زیرا کسى به نتیجه کار خودش اعتراض نمى کند، نه تنها اعتراض نخواهد کرد، بلکه دلسوزى و غمخوارى نیز خواهد نمود.
یکى دیگر از فوائد مشورت این است که: انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائى، راه را براى پیروزى او هموار مى کند و شاید مشورت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آن قدرت فکرى و فوق العاده اى که در حضرتش وجود داشت، به خاطر مجموع این جهات بوده است.
در اخبار اسلامى تأکید زیادى روى مشاوره شده است: در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که فرمود: ما شَقى عَبْدٌ قَطُّ بِمَشْوِرَة وَ لا سَعَدَ بِاسْتِغْناءِ رَأْى: «هیچ کس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد رأى، خوشبخت نشده است».(4)

و در سخنان امام على(علیه السلام) مى خوانیم: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فِی عُقُولِها:
«کسى که استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و کسى که با افراد بزرگ مشورت کند، در عقل آنها شریک شده است».(5)
و نیز از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: اِذا کانَ أُمَرائُکُمْ خِیْارَکُمْ وَ أَغْنِیائُکُمْ سُمَحائَکُمْ وَ أَمْرُکُمْ شُورى بَیْنَکُمْ فَظَهْرُ الأَرْضِ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ بَطْنِها.
وَ اِذا کانَ أُمَرائُکُمْ شِرارَکُمْ وَ أَغْنِیائُکُمْ بُخَلائَکُمْ وَ لَمْ یَکُنْ أَمْرُکُمْ شُورى بَیْنَکُمْ فَبَطْنُ الْأَرْضَ خَیْرٌ لَکُمْ مِنْ ظَهْرِها:

«هنگامى که زمامداران شما، نیکان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و کارهایتان به مشورت انجام گیرد، در این موقع روى زمین از زیر زمین براى شما بهتر است (یعنى شایسته حیات و زندگى هستید).
ولى اگر زمامدارانتان، بدان، و ثروتمندان، افراد بخیل باشند و در کارها مشورت نکنید در این صورت، زیر زمین از روى آن براى شما بهتر است».(6)

1ـ «نهج البلاغه»، حکمت 176.
2 ـ تفسیر «المنار»، جلد 4، صفحه 200 ـ «مستدرک حاکم نیشابورى»، جلد 3، صفحه 427، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 90، دار المعرفة، چاپ اول، 1365 هـ ق.
3 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 121، انتشارات شریف رضى، 1412 هـ ق ـ «فتح البارى»، جلد 10، صفحه 180، دار المعرفة للطباعة و النشر، طبع دوم ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 77 و جلد 5، صفحه 417، دار الفکر بیروت، طبع دوم، 1403 هـ ق.
4ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 5، صفحه 126، ذیل آیه مورد بحث، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ـ «مسند الشهاب ابن سلامة»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسة الرسالة بیروت، طبع اول.
5ـ «نهج البلاغه»، حکمت 161.
6ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 5، صفحه 126، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 141 ـ «تحف العقول»، صفحه 136، انتشارات جامعه مدرسین.

 http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25098&catid=0

http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25096&catid=0



کلمات کلیدی :تفسیر آیه 159 ازسوره آل عمران درباب اهمیت مشاوره
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 159 ازسوره آل عمران درباب اهمیت مشاوره


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما


تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل

 

وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَلَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ‏(78)

ترجمه:


78 -و خداوند شما را از شکم مادران خارج نمود در حالى که هیچ نمى‏دانستید ، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد ، تا شکر نعمت او را بجا آورید.

 


 انواع نعمتهاى مادى و معنوى


بار دیگر قرآن به عنوان یک درس توحید و خداشناسى به مساله نعمت هاى گوناگون پروردگار باز مى‏گردد ، و در این بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره کرده ، مى‏گوید : خداوند شما را از شکم مادران بیرون فرستاد در حالى که هیچ نمى‏دانستید ( وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطونِ أُمَّهَتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شیْئاً) .

البته در آن محیط محدود و تاریک و وابسته ، این جهل و بى‏خبرى قابل تحمل بود ، ولى به هنگامى که در فراخناى این عالم پهناور گام گذاردید ، دیگر ادامه آن جهل امکان پذیر نبود ، لذا ابزار درک حقایق و شناخت موجودات ، یعنى گوش و چشم و عقل در اختیار شما گذارد ( وَ جَعَلَ لَکُمُ السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ). تا این نعمتهاى بزرگ را درک کنید ، و حس شکرگزارى شما در برابر بخشنده اینهمه موهبت تحریک گردد شاید شکر او را بجاى آورید (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ).


در اینجا به چند نکته باید توجه کرد :


1 -انسان در آغاز هیچ علمى نداشت


این آیه به وضوح مى‏گوید انسان در آغاز تولد ، مطلقا علمى نداشته ، بنابر این هر چه کسب کرده بعد از تولد و بوسیله ابزارى که خدا در اختیارش قرار داده بوده است.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چگونه قرآن مى‏گوید به هنگام خارج شدن از محیط جنین هیچ چیز نمى‏دانستید در حالى که ما داراى یک سلسله علوم فطرى هستیم ، مانند آگاهى از توحید و خداشناسى و همچنین مسائل بدیهى ( مثل عدم اجتماع نقیضین و یا اینکه مثلا کل از جزء بزرگتر است و یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى مانند حُسن عدالت و قبح ظلم ، و امثال اینها ) همه اینها علومى هستند که در نهاد ما از آغاز قرار داشته و با ما از مادر متولد شده است ، پس چگونه قرآن مى‏گوید در آغاز تولد هیچ نمى‏دانستید .

آیا حتى علم ما به وجود خویشتن که علم حضورى محسوب مى‏شود نیز وجود نداشت و از طریق سمع و بصر و افئده ( گوش و چشم و عقل ) بدست آمد ؟ در پاسخ این سؤال مى‏گوئیم : بدون شک حتى این علوم بدیهى و ضرورى و فطرى در آن لحظه به صورت فعلیت در انسان نبود ، تنها استعداد و قوه آن در نهاد آدمى وجود داشت ، و به تعبیر دیگر ، ما ، در لحظه تولد از همه چیز غافل بودیم حتى از خویشتن خویش ، ولى درک بسیارى از حقایق به صورت بالقوه در ما نهفته بود ، کم کم چشم ما قدرت بینائى پیدا کرد و گوش قدرت شنوائى ، و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه‏ گانه الهى ( گوش و چشم و عقل ) بهره‏مند شدیم ، نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک کردیم ، و آنرا به عقل سپردیم سپس از آنها مفاهیم کلى ، و کلى‏ تر ، ساختیم و از طریق تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم.

قدرت تفکر ما به جائى مى‏رسد که از خویشتن ( به عنوان یک علم حضورى آگاه مى‏شویم ) سپس علوم و دانشهائى که بصورت بالقوه در نهاد ما بود ، جان مى‏گیرد و فعلیت پیدا مى‏کند ، و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه ‏اى قرار مى‏دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى .

بنابر این عمومیت و کلیت آیه که مى‏گوید : در آغاز تولد هیچ نمى‏دانستید تخصیص و استثنائى بر نداشته است.

2 -نعمت ابزار شناخت

بدون شک هرگز عالم خارج به درون وجود ما راه نمى‏یابد ، بلکه تصویر و ترسیم و اَشکالى از آن با وسائلى در روح ما نقش مى‏بندد ، و به این ترتیب همیشه شناخت ما نسبت به جهان خارج به وسیله ابزارى صورت مى‏گیرد که از همه مهمتر سمع و بصر ( چشم و گوش ) است .

این ابزار آنچه را از خارج دریافته‏ اند به ذهن و فکر ما منتقل مى‏سازند و ما با نیروى عقل و اندیشه آنرا در مى‏یابیم و به تجزیه و تحلیل آن مى‏پردازیم : به همین دلیل در آیه فوق ، پس از بیان عدم آگاهى مطلق انسان به هنگام  گام نهادن در این جهان ، مى‏فرماید : خداوند چشم و گوش و دل را در اختیارتان گذاشت ( تا حقایق هستى را دریابید).

و اگر مى‏بینیم نخست از گوش نام مى‏برد و سپس از چشم ، با اینکه چشم ظاهرا دایره فعالیت وسیعترى دارد شاید به خاطر آنست که در نوزاد نخست فعالیت گوش شروع مى‏شود و بعد از مدتى چشمها قدرت دید را پیدا مى‏کنند ، زیرا چشم در عالم رحم مادر که تاریکى مطلق بر آن حکومت مى‏کند در آغاز تولد آمادگى براى پذیرش اشعه نور ندارد .

و به همین دلیل بعد از تولد غالبا بسته است ، تدریجا به نور عادت مى‏کند ، و قدرت دید در آن زنده مى‏شود ، در حالى که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوائى دارد و آهنگ قلب مادر را مى‏شنود و به آن عادت مى‏کند ! از این گذشته انسان با چشم ، تنها امور حسى را مى‏بیند در حالى که گوش وسیله ‏اى است براى تعلیم و تربیت در همه زمینه ‏ها ، زیرا از طریق شنیدن کلمات به همه حقایق اعم از آنچه در دائره حس است و آنچه بیرون از دائره حس آشنا مى‏گردد ، در حالى که چشم این وسعت عمل را ندارد ، درست است که انسان با خواندن کلمات از طریق چشم مى‏تواند به این مسائل آشنا شود اما مى‏دانیم خواندن و سواد در مورد همه انسانها جنبه عمومى ندارد ، در حالى که شنیدن کلمات عمومى است .

اما اینکه چرا سمع به صورت مفرد ذکر شده و ابصار ( جمع بصر ) به صورت جمع ؟ دلیل آنرا در جلد اول ذیل آیه 7 سوره بقره بیان کرده‏ایم.

{-در آیه فوق مانند بسیارى دیگر از آیات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع ( قلوب و ابصار ) آمده ولى سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذکر شده است این تفاوت حتما نکته‏اى دارد ، نکته آن چیست ؟ پاسخ : درست است که کلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد آمده و بصورت جمع ( اسماع ) نیامده است ولى قلب و بصر گاهى بصورت جمع مانند آیه فوق و گاهى بصورت مفرد مانند آیه 23 سوره جاثیه آمده است : ( وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً ) .

عالم بزرگوار مرحوم شیخ طوسى در تفسیر تبیان از یکى از ادباى معروف چنین نقل مى‏کند که : علت مفرد آمدن سمع ممکن است یکى از دو چیز باشد : نخست : اینکه سمع گاهى بعنوان اسم جمع بکار میرود و مى‏دانیم که در اسم جمع معنى جمع افتاده و نیازى به جمع بستن ندارد.

دیگر : اینکه سمع مى‏تواند معنى مصدرى داشته باشد و مى‏دانیم مصدر دلالت بر کم و زیاد هر دو مى‏کند و نیازى به جمع بستن ندارد.

بعلاوه مى‏توان وجه ذوقى و علمى دیگرى براى این تفاوت گفت و آن اینکه : تنوع ادراکات قلبى و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بیشتر است و بخاطر این تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذکر شده ولى سمع بصورت مفرد آمده است.

در فیزیک جدید نیز مى‏خوانیم امواج صوتى قابل استماع ،تعداد نسبتا محدودى است و از چندین ده هزار تجاوز نمى‏کند .

در حالیکه امواج نورها و رنگهائى که قابل رؤیت هستند از میلیونها مى‏گذرد ( دقت کنید).}

این نکته نیز قابل توجه است که فؤاد گرچه به معنى قلب ( عقل ) آمده است ، ولى این تفاوت را با قلب دارد ، که در معنى فؤاد ، جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است.

راغب در مفردات مى‏گوید : الفُؤاد کَالقلب لکن یُقال له فُؤاد اذا اعتُبِر فیه معنى التَفَؤُّد اى التَّوَقُّد : فؤاد مانند قلب است ، و لکن این کلمه در جائى گفته مى‏شود که افروختگى و پختگى در آن منظور باشد ( و مسلما این موضوع پس از تجربه کافى به انسان دست مى‏دهد ، و به هر حال گرچه ابزار شناخت منحصر به این دو ، یا این سه ، نیست ) ولى مسلما مهمترین ابزار همین‏ها است . زیرا علم انسان یا از طریق تجربه حاصل مى‏شود یا استدلالات عقلى اما تجربه بدون استفاده از چشم و گوش امکان ندارد ، و اما استدلالات عقلى از طریق فؤاد یعنى عقل صورت مى‏گیرد.

3 -تا شکر او را بجاى آورید (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ)

از آنجا که نعمت ابزار شناخت برترین نعمتى است که به انسان داده شده است ، چرا که نه تنها با چشم و گوش ، آثار خدا را در پهنه هستى مى‏نگرد و سخنان رهبران الهى را مى‏شنود و با دل درک و تجزیه و تحلیل مى‏کند ، بلکه در زندگى مادى او نیز هر گونه پیشرفت و ترقى و تکامل مرهون این سه وسیله است ، لذا بلافاصله بعد از آن با جمله (لَعَلَّکُمْ تَشکُرُونَ) اهمیت این سه موضوع را یادآور مى‏شود ، یعنى این وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شوید و سپس شکر اینهمه آگاهى و علم و دانش که بزرگترین امتیاز شما از حیوانات است بجاى آورید ، و بدون شک هیچ انسانى قادر بر اداى شکر این سه نعمت بزرگ نیست جز اینکه عذر تقصیر به درگاه خدا آورد ! .


تفسیر نمونه ج : 11ص :335

http://www.andisheqom.com/public/application/index/viewData?c=8301&t=article


کلمات کلیدی :تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل-سوره نحل آیه 78-تفسیرقرآن
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل-سوره نحل آیه 78-تفسیرقرآن


 

***نسیم معرفت***


تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری

 

قساوت قلب

 

 أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً».( آیه‌ی 74 سوره‌ی مبارکه‌ی بقره خطاب به بنی اسرائیل است؛) بعد از این ماجرا، یا بگوییم بعد از این ماجراها که در آیات قبل بیان شد قلوب شما به قساوت گرایید، قسی شد، قسی به معنای صلب و سخت، غیر قابل انعطاف، چه در امور مادّی و چه در امور معنوی و تشبیه می‌کنند مثل سرسختی سنگ «فَهِیَ کَالْحِجارَةِ»، حجارة جمع حجر، «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» یا حتّی قساوت و سرسختی قلب شما از سنگ هم بیشتر شد، «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ» دسته‌ای از سنگ‌ها وجود دارند که از خلال آن‌ها نهرها شکافته می‌شود و به جریان می‌افتد. «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ» سنگ‌هایی وجود دارند که شکاف برمی‌دارند، آب از آن‌ها خارج می‌شود. «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ‏ِ» سنگ‌ها گاهی از خشیت خدا هبوط می‌کنند. «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏» این‌که سنگ از خشیت خدا هبوط می‌کند، عرض کردیم گاهی به معنای سمبلیک و تمثیل گرفته‌اند و این‌که بالاخره هر اتّفاقی به فرمان خدا است و از اوامر و از افعال الهی است، امّا عرض کردیم شاید واقعاً در درون سنگ هم حتّی اتّفاقاتی بیفتد که تزلزلی در آن پیش بیاید و بعد هبوط کند و این‌که ما نمی‌دانیم یا نمی‌بینیم یا نمی‌فهمیم دلیل بر عدم نیست، همچنان که درباره‌ی سجده‌ی موجودات قرآن کریم می‌فرماید همه‌ی موجودات، هیچ چیزی نیست مگر این‌که خدا را تسبیح می‌کند، امّا شما تسبیح آن‌ها را نمی‌فهمید. این‌جا هم باید بگوییم که سنگ‌ها یا موجودات در پیشگاه خدا خشیّت دارند، امّا ما خشیّت آن‌ها را نمی‌فهمیم و گاهی ممکن است این خشیّت موجب لرزش یا چیز دیگری بشود و باعث سقوط شود. ما که همه‌ی اتّفاقات عالم را درک نمی‌کنیم، چه بسا گاهی سقوط سنگی به‌ خاطر یک مسئله‌ی درونی باشد گرچه همیشه جاذبه‌ی زمین و افول از بلندی به پایین اتّفاق می‌افتد، امّا گاهی هم ممکن است منشأ آن یک امر درونی در سنگ باشد. قرآن به چنین چیزی اشاره می‌کند، اگر نخواهیم به توجیه و تأویل بپردازیم، باید بگوییم واقعاً این اتّفاق گاهی ممکن است بیفتد، همچنان که به معنای واقع موجودات خدا را تسبیح می‌کنند و حمد می‌کنند، خضوع می‌کنند. خداوند موجودی را نیافریده که با او سر و سرّی نداشته باشد. خیلی جالب است، به بنی اسرائیل خطاب می‌شود، به یهودیان که دل‌های شما قسی شد، سخت و صلب، انعطاف‌ناپذیر، هیچ چیز در آن اثر نکرد و نمی‌کند، نه موعظه‌‌ی الهی، نه قرآن خدا، نه کلام پیامبر. چه دلی است! بعد به سنگ تشبیه می‌کنند، قساوت سنگ عیبی ندارد، امّا از مقام تشبیه آن‌ها را می‌گویند این‌چنین است که اثرناپذیر است. برای سنگ این اثرناپذیری در عالم خود او عیب نیست، ولی می‌گوید قلب‌های شما از سنگ هم سخت‌تر است. اتّفاق می‌افتد که سنگ شکاف بردارد و آب بیرون بیاید، چه بسا از خشیّت خدا سقوط می‌کند، پس سنگ‌ها هم در برابر خدا خشیّتی دارند، چرا شما ندارید؟ چرا شما معصیّت می‌کنید نگران نمی‌شوید؟ پس این از سنگ بدتر است و از سنگ سخت‌تر و قسی‌تر است. از سنگ‌ها چشمه‌ها جاری می‌شود از شما خیری جاری نمی‌شود، بخواهیم به ممثّل برگردانیم این‌گونه می‌شود، سنگ‌ها خشیّت دارند چرا شما ندارید؟ پس این دل شما قسی‌تر از سنگ است، یعنی اگر در دل انسان هیچ خشیّتی از خدا نبود، انسان هر کاری بکند اصلاً بی‌خیال است، نگران هم نشود، نه رحمی نسبت به بندگان خدا، نه خشیّتی از خدا، این چه دلی است؟ و چرا بعضی از دل‌ها این‌چنین هستند؟ نسل اوّل بنی اسرائیل، اسرائیل لقب حضرت یعقوب بود. بنی اسرائیل فرزندان او هستند، نسل اوّل یک کار شقاوت‌مندانه‌ای انجام دادند، نتیجه‌ی آن قساوت قلب است، اوّل طرح کردند که برادر خود را به قتل برسانند، بعد به گفته‌ی یکی از آن‌ها تخفیف دادند او را به چاه افکندند، از پدر دور کردند، دل پدر را آزردند، او را در اضطراب قرار دادند، معلوم می‌شود این یک کار شقاوت‌مندانه‌ای است آن هم از فرزندان یک پیامبر. البتّه خداوند توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت، امّا این این‌گونه اتّفاقات در بین این نسل بوده، طبیعتاً وقتی کسانی به چنین کارهایی دست بزنند آرام آرام دلی سخت و قسی پیدا می‌کنند. در هر گناهی این‌چنین است؛ انسان مؤمن در آغاز با یک گناه ناراحت می‌شود، از درون خود را می‌خورد، کافی است مدّتی تکرار کند بعد دیگر برای او عادی می‌شود، دل قسی می‌شود، دیگر تأثّری در او پیدا نمی‌شود، تغییری در او ایجاد نمی‌شود، دیگر به فکر توبه هم نخواهد افتاد. روایات فراوانی در باب قساوت قلب حتّی در ذیل این آیه داریم. در تفسیر نور الثّقلین روایاتی را نقل می‌کند. یک روایت را از مجمع البیان نقل می‌کند که «وَ قَدْ وَرَدَ فِی الْخَبَرِ عَنْ النَّبِیِّ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)» از پیغمبر اکرم چنین نقل شده است، ما هم مراقب باشیم به قساوت قلب دچار نشویم. به خدا پناه می‌بریم ان‌شاء‌الله خداوند ما را در امان نگاه دارد. از پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است «لَا تَکْثِرُوا الْکَلَامَ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ»[1] بدون این‌که به یاد خدا باشید زیاد حرف نزنید، «فَإِنَّ کَثْرَةَ الْکَلَامِ بِغَیْرِ ذِکْرِ اللَّهِ تَقْسِی الْقَلْبَ» پرحرفی بدون این‌که انسان به یاد خدا باشد دل را قسی می‌کند. در مجالسی که تشکیل می‌شود یک موضوعی پیش می‌آید همه حرف می‌زنند، همه اظهار نظر می‌کنند، همه بدگویی می‌کنند یا خیلی‌ها بدگویی می‌کنند، از هرکس بتوانند و این یک فرهنگ پر از آسیب است که ما مجالس خود را با بدگویی از دیگران، گاهی خانواده، گاهی فامیل، گاهی مسئولین کشوری، گاهی به هر شکلی، بخواهیم به این چیزها مزیّن کنیم. یک آسیب است، این‌ها را باید از خود دور کنیم، کلام باید با یاد خدا باشد مخصوصاً اگر خواستیم در مورد دیگری سخن بگوییم حتماً باید خدا را به یاد بیاوریم. کسی که سخن به غیر ذکر خدا بسیار بگوید قلب او قسی می‌شود. «وَ إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَاسِی الْقَلْبِ» و البتّه دورترین مردم از خدا کسی است که قلبی قسی داشته باشد. اگر دل خود را دیدیم به‌گونه‌ای است که اصلاً اثر نمی‌پذیرد، از دیدن ناراحتی دیگران در ما ناراحتی ایجاد نمی‌شود و گناه ما را آزرده‌خاطر نمی‌کند، باید راجع به قلب خود حسّاس باشیم که چرا این‌گونه شده است. باز در همین تفسیر نور الثّقلین از کتاب خصال از امام صادق (سلام الله علیه) نقل می‌کند «فِیمَا أَوْصَى بِهِ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) عَلِیّاً (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[2] در وصایای رسول خدا به امیر المؤمنین (سلام الله علیهما) چنین است: «ثَلَاثٌ یُقْسِینَ الْقَلْبَ‏» سه چیز است که دل را قسی می‌کند؛ 1- «اسْتِمَاعُ اللَّهْوِ» یکی این‌که انسان بنشیند و به لهو گوش دهد، مخصوصاً اگر لهو گناه باشد، آهنگ‌های غیر صحیح و حرام باشد، ترانه‌های آن‌چنانی یا حرف‌های لهو، «وَ طَلَبُ الصَّیْدِ» شکار کردن هم دل را قسی می‌کند، «وَ إِتْیَانُ بَابِ السُّلْطَانِ‏» این‌که انسان مدام به در خانه‌ی صاحبان قدرت و اقتدار برود که خود را به آن‌ها نزدیک کند که چیزی از دنیا دریافت کند و همین‌طور از خصال نقل می‌کند، ضمن جملاتی که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به اصحاب خود می‌آموختند «وَ لاَ یَطُولُ عَلَیْکُمُ الْأَمَلِ فَتَقْسُوَ قُلُوبُکُمْ»[3] مراقب باشید آرزوها به درازا نکشد، در قلب شما آرزوهای دنیا طولانی نشود، آرزوهای فراوان که به دنیای این‌چنین برسم، آینده‌‌ای آن‌چنان. ما در زندگی دنیا وظیفه‌ای داریم و تلاش می‌کنیم، بقیّه دست خدا است باید بخواهیم آنچه که خیر است او برای ما پیش بیاورد. آرزوپروری موجب قساوت قلب است، دل انسان سخت می‌شود، دنیایی می‌شود. روایت دیگری از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است که می‌فرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَان‏»[4] دو خصلت است که از این دو بر شما بسیار می‌ترسم؛ «اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَل‏» پیروی از هوای نفس و طولانی نمودن آرزوها، «فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ‏ّّ» پیروی از هوی و هوس راه حقّ را بر انسان می‌بندد، «فَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَة» طولانی کردن آرزوهای دنیا، دنیای رنگارنگی برای آینده خود ترسیم کردن، اوّلاً معلوم نیست که این اتّفاقات بیفتد، دنیا دست ما نیست ما یک تلاشی می‌کنیم بقیّه‌ی آن دست خدا است، ثانیاً توجّه به این‌ها دل‌بستگی می‌آورد «فَیُنْسِی الْآخِرَة» آخرت از قلب انسان محو می‌شود. در حدیث دیگری از امام صادق (سلام الله علیه) از پدر بزرگوار خود (سلام الله علیهما) فرمودند: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[5] خداوند به حضرت موسی بن عمران وحی کرد: «لَا تَفْرَحْ بِکَثْرَةِ الْمَالِ‏ِ» از فراوانی مال خوشحال نشو، حدیث تا به این‌جا می‌رسد که یاد من را ترک نکن «وَ إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوبَ» رها کردن یاد من دل‌ها را به قساوت می‌برد و باز از کتاب علل الشرایع نقل می‌کند تا این‌که سلسله‌ی سند به اسبق بن نباته می‌رسد، اسبق بن نباته از یاران باوفای امیر المؤمنین (علیه السّلام)، اسبق بن نباته می‌گوید: «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)»[6] حضرت چنین فرمودند: «مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ» اشک خشک نمی‌شود مگر به خاطر سختی دل و قساوت قلب، «وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوبِ‏» دل‌ها هم به قساوت نمی‌روند مگر به‌ خاطر زیادی گناه. در آن حدیث امام صادق (سلام الله علیه) در اصول کافی است که فرمودند هرگاه بنده‌ی مؤمن یک گناه کند یک نقطه‌ی سیاه در قلب او پدیدار می‌شود، اگر توبه کند پاک می‌شود اگر نه، گناه دوم سیاهی را می‌افزاید تا کار به جایی می‌رسد که همه‌ی قلب را سیاهی فرا ‌می‌گیرد و بعد دیگر فایده‌ای ندارد. ما باید دائم قلب خود را شستشو دهیم تا به قساوت نرود. «وَ اغْسِلْ قَلْبَکَ بِمَاءِ التَّوْبَة» دل خود را با آب توبه شستشو دهیم و همیشه تمیز نگه داریم. شیشه‌ی ماشین را کافی است دو روز، سه روز، یک هفته کسی تمیز نکند دیگر نمی‌توان نگاه کرد، دل هم همین‌طور است. در حدیث دیگری که از اصول کافی نقل کرده‌اند که خدای رحمن به موسی بن عمران وحی کرد که ای موسی! آرزوی خود را در دنیا طولانی نکن، «فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ‏»[7] که اگر چنین کردی دل تو قسی می‌شود، «وَ الْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ» کسی که قلب قسی دارد از من دور است. ما باید نسبت به خدا حسّاس باشیم، اگر گناه کردیم اگر مرتکب گناهی شدیم از درون دچار ملامت شویم، دل ما اثرپذیر باشد. به بنی اسرائیل در این آیه‌ی شریفه خطاب می‌شود: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةٍ» می‌گوید دل شما قسی شد، چرا؟ چون آن‌ها به نفس گراییدند، نفس‌پرستی کردند، خدا را محور نگرفتند. فرق نمی‌کند من مسلمان هم همین حکم درباره‌ی من جاری است، درباره‌ی هر قومی، نه خداوند با یک قومی فامیل است، نه با یک قومی دشمن است، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏»[8] کسی نزد خدا عزیزتر است که متّقی‌تر باشد. «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةٍ». بعد از آیه‌ی74 که خطاب به یهود بود در آیه‌ی 75 به مسلمان‌ها خطاب می‌کند، می‌فرماید: «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‏» آیا شما انتظار دارید، طمع دارید که این‌ها به شما ایمان بیاورند، به نفع شما ایمان بیاورند، بیایند و مسلمان شوند در حالی‌که فریقی از این‌ها، جمعیّتی از این‌ها، «یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» کلام خدا را می‌شنیدند و آن را تحریف می‌کردند، بعد از این‌که کلام خدا را تعقّل کردند و فهمیدند، «وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» و در حالی که خود آن‌ها هم می‌دانستند و متوجّه بودند که چه می‌کنند. گویا باید بگوییم خطاب در درجه‌ی اوّل به وجود مقدّس رسول خدا است. می‌خواهند بگویند چشم امید به این طایفه نداشته باشید. حالا شما ببینید که پیغمبر اکرم و مسلمانان با چه مسئله‌ای مواجه بودند. در مدینه‌ی منّوره اسلام تازه دارد پا می‌گیرد، حالا با یک مشکل این‌چنینی روبرو است، می‌گویند به این‌ها امید نداشته باشید. طمع به معنای تمایل داشتن نفس در چیزی است که خارج از سلطه‌ی او است و در دسترس او نیست، چیزی که در نزد دیگران است. طمع هم می‌تواند طمع خوبی باشد، هم می‌تواند طمع بدی باشد. طمع خوب و ممدوح و پسندیده، اولاً طمعی است که انسان به خدا داشته باشد، قرآن درباره‌ی بیداردلان شب می‌فرماید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً»[9] خدا را از روی ترس و طمع می‌خوانند، «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»[10] پهلوهای خود را از بستر می‌کَنند، بین خود و بستر فاصله می‌اندازند، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً» پروردگار خود را از روی ترس می‌خوانند، خوب بنده‌ی مؤمن از خدا خائف است، خائف به این معنا که نکند اعمال من موجب قهر خدا شود، «وَ طَمَعاً» به آنچه که در دست خدا است طمع دارند، پس در واقع مدح و ستایش است. پس ما طمع خوب داریم، طمع از پیشگاه خدا. گاهی هم طمع از دیگران است، نسبت به بندگان خدا است، امّا طمع خوب، انسان طمع داشته باشد که کسی هدایت شود، این طمع خوبی است، پیغمبر اکرم این طمع را داشتند. درباره‌ی هدایت مؤمنین قرآن می‌فرماید: «حَریصٌ عَلَیْکُم‏»[11] نسبت به شما حریص است، با حرص می‌خواهد شما مؤمن شوید و به همین خاطر خود را به شدّت به زحمت می‌اندازد. تا جایی که قرآن کریم به او خطاب می‌کند که این همه زحمت وظیفه‌ی تو نیست «طه‏ * مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[12]. پس ما دو نوع طمع پسندیده داریم، امّا طمعی که مزموم است در عمق دنیا است که انسان طمع کند چیزی که در دست دیگری است یک‌طوری من از او دریافت کنم. طمع در پیشگاه خدا چه در امور مادّی و چه معنوی مثبت است، یعنی انسان طمع دارد که خداوند رحمت او را زیاد کند، نعمت او را زیاد کند و طمع نسبت به انسان‌ها در امور معنوی می‌تواند مثبت باشد و در امور مادّی، خیر، مثبت نیست. «أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ‏» شما مسلمانان طمع دارید که این قوم بنی اسرائیل به شما ایمان بیاورند یا به نفع شما ایمان بیاورند، بیایند و مسلمان شوند. «وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ» در حالی که دسته‌ای از این‌ها تا آن‌جا پیش رفته‌‌اند که کلام خدا را که شنیدند تحریف کردند. ان‌شاء‌الله این بحث را در برنامه‌ی بعد در خدمت شما هستیم.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».



[1]- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 280.

[2]- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 330.

[3]- همان، ج 1، ص 92.

[4]- نهج البلاغة، ص 83.

[5]- الکافی، ج 2، ص 497.

[6]- علل الشرائع، ج ‏1، ص 81.

[7]- الکافی، ج 2، ص 329.

[8]- سوره‌ی حجرات، آیه 13.

[9]- سوره‌ی سجده، آیه 16.

[10]- همان.

[11]- سوره‌ی توبه، آیه 128.

[12]- سوره‌ی طه، آیات 1 و 2.

گل تقدیم شماجلسه چهل و هفتم - تفسیر آیات 74 و 75

http://www.mirbagheri.ir/bagharee/209-47th-session.html#_ftn11




کلمات کلیدی :تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری-تفسیر-میرباقر
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری-تفسیر-میرباقر


 

بسم الله الرحمن الرحیم


159 فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ


159 ـ به (برکت) رحمت الهى در برابر آنان (مردم) نرم شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب; و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.



گرچه در این آیه یک سلسله دستورهاى کلى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داده شده و از نظر محتوا مشتمل بر برنامه هاى کلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه «احد» است; زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانى که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش کردند.
خداوند در این آیه به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.
در آیه مورد بحث، نخست به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره شده، مى فرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم نرم و مهربان شدى در حالى که اگر خشن، تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند» (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ).
«فَظّ» در لغت به معنى کسى است که سخنانش تند و خشن است، و «غلیظ القلب» به کسى مى گویند که سنگدل باشد، و عملاً انعطاف و محبتى نشان ندهد.
بنابراین، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما یکى غالباً در مورد خشونت در سخن، و دیگرى در مورد خشونت در عمل به کار مى رود و به این ترتیب، خداوند اشاره به نرمش کامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار مى کند.
پس از آن دستور مى دهد: «از تقصیر آنان بگذر، آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ).
یعنى نسبت به بىوفائى هائى که با تو کردند و مصائبى که در این جنگ براى تو فراهم نمودند، از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى کنم، و در مورد مخالفت هائى که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب!
به عبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط به حق من است من مى بخشم.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا عمل کرد و آنها را به طور عموم مشمول عفو خود ساخت.
روشن است: اینجا یکى از موارد روشن عفو، نرمش و انعطاف بود که اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) غیر از این مى کرد، زمینه براى پراکندگى مردم کاملاً فراهم بود، مردمى که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اینها خودشان محسوب مى شدند) چنین مردمى نیاز شدید به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده براى حوادث آینده شوند.
موضوع مهم دیگر این که: آیه فوق به یکى از صفات مهم که در هر رهبرى لازم است اشاره مى کند و آن: مسأله گذشت و نرمش و انعطاف، در برابر کسانى است که تخلفى از آنها سرزده و بعداً پشیمان شده اند.
بدیهى است شخصى که در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن، تندخو، غیر قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد به زودى در برنامه هاى خود مواجه با شکست خواهد شد، مردم از دور او پراکنده مى شوند و از وظیفه رهبرى بازمى ماند، به همین دلیل على(علیه السلام) در یکى از کلمات قصار خود مى فرماید: آلَةُ الرِّیاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ: «وسیله رهبرى گشادگى سینه است».(1)
بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مى دهد: «در کارها با آنها مشورت کن و رأى و نظر آنها را بخواه» (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ).
این دستور، به خاطر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ همان طور که اشاره کردیم، قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن با یاران خود مشورت کرد و نظر اکثریت بر این شد که اردوگاه، دامنه احد باشد و دیدیم که این نظر، محصول رضایت بخشى نداشت. در اینجا بود که این فکر به نظر بسیارى مى رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آینده نباید با کسى مشورت کند.
قرآن به این طرز تفکر پاسخ مى گوید و دستور مى دهد: باز هم با آنها مشورت کن، هر چند نتیجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد; زیرا در بررسى کلى، منافع آن روى هم رفته به مراتب بیش از زیان هاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است.
اکنون ببینیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى کرد؟
گرچه کلمه «الأَمْر» در «شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ» مفهوم وسیعى دارد و همه کارها را شامل مى شود، ولى مسلّم است پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز در احکام الهى با مردم مشورت نمى کرد، بلکه صرفاً تابع وحى بود.
بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهى بود، و به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در قانونگذارى، هیچ وقت مشورت نمى کرد، بلکه در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست.
لذا هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیشنهادى را طرح مى کرد مسلمانان، نخست سؤال مى کردند: آیا این یک حکم الهى است؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگى تطبیق قوانین؟
اگر از قبیل دوم بود اظهار نظر مى کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم مى شدند، که نمونه آن در نبرد «بدر» است.
در جنگ «بدر» لشکر اسلام طبق فرمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند، یکى از یاران به نام «حباب بن منذر» عرض کرد:
اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این محلى را که براى لشگرگاه انتخاب کرده اید، طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاحدید خود شما مى باشد؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: فرمان خاصى در آن نیست.
عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل، جاى مناسبى براى اردوگاه نیست دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرد.(2)
آن گاه، قرآن در ادامه مى افزاید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ).
همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهائى باید قاطع بود.
بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هر گونه تردید، دودلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به عزم شده و آن تصمیم قاطع مى باشد.
قابل توجه این که: در جمله بالا مشاوره به صورت جمع ذکر شده (وَ شاوِرْهُمْ) ولى تصمیم نهائى تنها به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به صورت مفرد ذکر شده (عَزَمْتَ).
این اختلاف تعبیر، اشاره به یک نکته مهم مى کند و آن این که: بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى، باید به صورت دسته جمعى انجام گیرد، اما هنگامى که طرحى تصویب شد باید براى اجراى آن، اراده واحدى به کار افتد. در غیر این صورت هرج و مرج پدید خواهد آمد; زیرا اگر اجراى یک برنامه به وسیله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از یک سرپرست صورت گیرد، قطعاً مواجه با اختلاف و شکست خواهد شد، به همین جهت، در دنیاى امروز نیز مشورت را به صورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را به دست دولت هائى مى سپارند که تشکیلات آنها زیر نظر یک نفر اداره مى شود.
موضوع مهم دیگر این که: جمله فوق مى گوید: «به هنگام تصمیم نهائى باید توکل بر خدا داشته باشى»، یعنى در عین فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پایان پروردگار را فراموش مکن!
البته معناى توکل این نیست که انسان از وسائل و اسباب پیروزى که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است، صرف نظر کند، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:
هنگامى که ملاحظه کرد یک نفر عرب، پاى شتر خود را نبسته، آن را بدون محافظ رها ساخته و این کار را نشانه توکل بر خدا مى دانست به او فرمود: اِعْقَلْها وَ تَوَکَّلْ: «پایش را ببند و سپس توکل کن»!(3)
بلکه منظور این است: انسان در چهار دیوار عالم ماده، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد، بلکه چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد، این توجهِ مخصوص، آرامش و اطمینان و نیروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمى خواهد داشت (شرح بیشتر درباره مسأله توکل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبیعت را به خواست خدا در ذیل آیه 2 سوره «طلاق»: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» خواهید خواند.
در پایان آیه دستور مى دهد که افراد با ایمان باید تنها بر خدا تکیه کنند; «زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ).
در ضمن از این آیه استفاده مى شود: توکل باید حتماً بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد.

* * *

در آخرین آیه این قسمت، که مکمل آیه گذشته است، نکته توکل بر خداوند بیان شده است و آن این که: قدرت او بالاترین قدرت هاست، به حمایت هر کس اقدام کند هیچ کس نمى تواند بر او پیروز گردد. همان طور که اگر حمایت خود را از کسى برگیرد هیچ کس قادر به حمایت او نیست، کسى که این چنین همه پیروزى ها از او سرچشمه مى گیرد، باید به او تکیه کرد، و از او کمک خواست، مى فرماید: «اگر خداوند شما را یارى کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد، و اگر دست از یارى شما بردارد، کیست که بعد از او شما را یارى کند»؟ (إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ).
این آیه افراد با ایمان را ترغیب مى کند، که علاوه بر تهیه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شکست ناپذیر خدا تکیه کنند.
و در حقیقت روى سخن در آیه پیش، به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود، و به او دستور مى داد. و اما در این آیه روى سخن به همه مؤمنان است. و به آنها مى گوید: همانند پیامبر، باید بر ذات پاک خدا تکیه کنند، و لذا در پایان آیه مى خوانیم: «مؤمنان باید تنها بر ذات خداوند، توکل کنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
ناگفته پیداست حمایت خداوند، یا ترک حمایت او نسبت به مؤمنان بى حساب نیست، و روى شایستگى ها و لیاقت ها صورت مى گیرد. آنها که فرمان خدا را زیر پا بگذارند، و از فراهم ساختن نیروهاى مادى و معنوى غفلت کنند، هرگز مشمول یارى او نخواهند بود، و بر عکس آنها که با صفوف فشرده و نیات خالص و عزم هاى راسخ و تهیه همه گونه وسائل لازم، به مبارزه با دشمن برمى خیزند دست حمایت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود.


* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، حکمت 176.
2 ـ تفسیر «المنار»، جلد 4، صفحه 200 ـ «مستدرک حاکم نیشابورى»، جلد 3، صفحه 427، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 90، دار المعرفة، چاپ اول، 1365 هـ ق.
3 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 121، انتشارات شریف رضى، 1412 هـ ق ـ «فتح البارى»، جلد 10، صفحه 180، دار المعرفة للطباعة و النشر، طبع دوم ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 77 و جلد 5، صفحه 417، دار الفکر بیروت، طبع دوم، 1403 هـ ق.

 

کلیک کنید:  گل تقدیم شماتفسیر نمونهگل تقدیم شما

http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25096&catid=0



کلمات کلیدی :تفسیر آیه 159 از سوره آل عمران- قرآن-
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 159 از سوره آل عمران- قرآن-



آیه لیلةُ المَبیت

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره / 207)

بعضی از مردم ( با ایمان و فداکار ، همچون علی ( ع ) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر ص ) ، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

ترجمه آیت الله مکارم شیرازی

شان نزول آیه
ثعلبی مفسر اهل سنت می گوید: هنگامى که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت مهاجرت کند، براى اداى دینهاى خود و تحویل دادن امانتهایى که نزد او بود، على (علیه السلام) را به جاى خویش قرار داد و شب هنگام که مى‏خواست به سوى غار" ثور" برود و مشرکان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره کرده بودند، دستور داد على (علیه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد حضرمى) که مخصوص خود پیغمبر بود روى خود بکشد. در این هنگام خداوند به" جبرئیل" و" میکائیل" وحى فرستاد که من بین شما برادرى ایجاد کردم و عمر یکى از شما را طولانى‏تر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به جان کند و زندگى دیگرى را بر خود مقدم دارد؟ هیچکدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد اکنون على (علیه السلام) در بستر پیغمبر خوابیده و آماده شده جان خویش را فداى او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید. هنگامى که جبرئیل بالاى سر و میکائیل پایین پاى على (علیه السلام) نشسته بودند، جبرئیل مى‏گفت: "به به، آفرین بر تو اى على! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى‏کند". در این هنگام آیه فوق نازل گردید و به همین دلیل آن شب تاریخى به نام "لیلة المبیت" نامیده شده است. ابن عباس مى‏گوید: این آیه هنگامى که پیغمبر از مشرکان کناره گرفته بود و با ابو بکر به سوى غار مى‏رفت در باره على (علیه السلام) که در بستر پیغمبر خوابیده بود نازل شد. ابو جعفر اسکافى مى‏گوید: - همانطور که "ابن ابى الحدید" در شرح نهج البلاغه (ج3 ص270) ذکر کرده است - جریان خوابیدن على (علیه السلام) در بستر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به تواتر ثابت شده و غیر از کسانى که مسلمان نیستند و افراد سبک مغز آن را انکار نمى‏کنند.

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=18395&AyeID=214

شان نزول آیه

در غایة المرام بیست حدیث ـ که نه حدیث آن از طرق اهل سنت و یازده حدیثش از طرق امامیه است ـ روایت می کند که این آیه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السّلام در لیلة المبیت؛ یعنى شبى که در جاى پیامبر(ص) خوابید و پیامبر (ص) به مدینه هجرت فرمود، نازل شد و این مطلب را عموم مفسرین شیعه و سنی در ذیل این آیه ذکر نموده‏اند. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)

 

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (بقره / 207)

و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد، و خدا نسبت به [این‏] بندگان مهربان است.

 

شان نزول آیه

در غایة المرام بیست حدیث ـ که نه حدیث آن از طریق اهل سنت و یازده حدیثش از طریق امامیه است ـ روایت می کند که این آیه در شأن امیرمؤمنان علی علیه السّلام در لیلة المبیت؛ یعنى شبى که در جاى پیامبر(ص) خوابید و پیامبر (ص) به مدینه هجرت فرمود، نازل شد و این مطلب را عموم مفسرین شیعه و سنی در ذیل این آیه ذکر نموده‏اند. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)

 

جریان لیلةُ المَبیت

پیامبر اکرم(ص) در سال دهم بعثت حضرت ابوطالب حامى و مدافع خویش را از دست داد. هنوز مدتی از داغ عمو نگذشته بود که حضرت خدیجه همسر گرامی و حامی دیگرش را از دست دااد. از این رو مشرکان قریش تصمیم گرفتند به هر قیمتى که شده نداى توحید را در محیط شرک خاموش سازند و او را زندانى، تبعید و یا به قتل برسانند.    

خداوند پیامبر اکرم(ص) را از نقشه قریش آگاه ساخت و آیات ذیل نازل شد:

«وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ (30)؛ و [یاد کن‏] هنگامى را که کافران در باره تو نیرنگ مى‏کردند تا تو را به بند کَشَند یا بکُشند یا [از مکّه‏] اخراج کنند، و نیرنگ مى‏زدند، و خدا تدبیر مى‏کرد، و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.»

در میان این پیشنهادهاى سه گانه، نقشه قتل پیامبر تصویب گشت و قرار شد از هر قبیله فردى انتخاب گردد و در نیمه شب وارد خانه پیامبر شوند و او را قطعه قطعه کنند و خون او در میان قبائل عرب پخش گردد تا خاندان هاشم را یاراى نبرد با قبائل که در ریختن خون وى شرکت کرده اند، نباشد.    

فرشته وحى، پیامبر را از نقشه قریش آگاه کرد او از شیوه غافل گیرى بهره گرفت و خانه را ترک نمود. ولى براى این که اطمینان افراد مسلح را نسبت به ماندن خود در خانه جلب کند، لازم دید که کسى در بستر پیامبر بخوابد و این شخص فداکار جز امام على(ع) نبود و از این نظر پیامبر رو به على(ع) کرد و فرمود: مشرکان قریش امشب نقشه قتل مرا کشیده اند و تصمیم گرفته اند که به طور دسته جمعى به خانه من بریزند و مرا در میان بسترم بکشند، از این جهت از طرف خدا مإمورم که مکه را به سوى نقطه اى ترک کنم، هم اکنون لازم است امشب در فراش من بخوابى و آن «بُرد سبز» را به خود بپیچى تا آنان تصور کنند که من هنوز در بسترم آرمیده ام و از تعقیب من صرف نظر کنند.

در چنین شرائط وحى الهى درباره ستایش ایمان على(ع)بر قلب پیامبر فرود آمد، و ایمان و وفاى على را ستود و فرمود: (و من الناس من یشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله و الله رووف بالعباد) 

على(ع) از آغاز شب در بستر پیامبر آرمید و چهل نفر تروریست اطراف خانه را محاصره کرده و از شکاف در به داخل خانه مى نگریستند و وضع خانه را عادى مى دیدند و گمان مى کردند که پیامبر(ص) در بستر خود آرمیده است. همه آنان سراپا یک تن، حس و مراقبت بودند دلها بیدار و چشمها تیز و سینه ها پر از کینه بود.  آنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند که جنبش مورى از نظر آنان مخفى نبود. 

 

یورش به خانه وحى  

مإموران قریش که دست هاى آنان روى قبضه شمشیر بود، منتظر فرمانى بودند که به خانه وحى یورش ببرند. از شکاف در به خوابگاه پیامبر مى نگریسته اند و تصور مى کردند وى در بستر خود آرمیده و روانداز سبز رنگى را به روى خود افکنده است، ولى نمى دانستند او على(ع)است که با قلبى مطمئن و آرام در خوابگاه پیامبر آرمیده است    .

فرمان یورش صادر شد مإموران با شمشیرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پیامبر هجوم آوردند، و ناگهان دیدند که تیر آنان به سنگ خورده و پیامبر مکه را ترک گفته است و على(ع) در خوابگاه او خوابیده است. آیه یاد شده در آغاز در این سبب فرود آمد    .

 

نکات تفسیری:

ـ وَ مِنَ النَّاسِ «من» براى تبعیض است و طبق اخبار وارده در ذیل آیه مراد از «بعض مردم» امیر مؤمنان على(ع) است. (اطیب البیان فی تفسیر القرآن: 2 / 386)

ـ این آیه در مقابل آیه اول از آیات 206 ـ  204 سوره بقره است که در آنجا نیز ‏فرمود: (وَ مِنَ النَّاسِ ... )

ـ از این مقابله فهمیده مى‏شود که وصف در این جمله نیز در مقابل وصف آن جمله است یعنى همانطور که مراد از جمله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ» بیان این معنا است که در آن عصر و آن ایام مردى وجود داشته که به گناهان خود افتخار مى‏کرده، و عزت مى‏فروخته، و از خودش خوشش مى‏آمده، و به ظاهر دم از صلاح مى‏زده، در حالى که در دل نقشه دشمنى مى‏کشیده، مردى بوده که از رفتارش چیزى جز فساد و هلاک عاید دین و انسانیت نمى‏شده.

ـ همچنین از جمله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ...» نیز فهمیده مى‏شود در آن روز مردى وجود داشته که جز به پروردگار خود نمى‏بالیده، و جز به دست آوردن رضاى خداى تعالى هیچ هدفى را دنبال نمى‏کرده، مردى بوده که رفتارش امر دین و دنیا را اصلاح مى‏کرده، و به وسیله او حق احقاق مى‏شده، و عیش انسانها پاکیزه مى‏شده، و بشر از برکات اسلام برخوردار مى‏شد.

ـ با این بیان ارتباط انتهای آیه با ابتدای آن به خوبى روشن مى‏گردد، و معلوم مى‏شود که چرا در ذیل آیه فرموده: «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ، خدا نسبت به بندگان رؤوف است؟» چون وجود چنین فردى در میان انسانها خود رأفتى است از خداى سبحان به بندگانش آرى اگر مردانى داراى این صفات بین مردم و در مقابل آن دسته دیگر از مردان منافق و مفسده‏جو وجود نداشتند، ارکان دین منهدم مى‏شد، و در بناى صلاح رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى‏گرفت. اما خداى تعالى همواره آن باطل‏ها را به وسیله این حق‏ها از بین برده، و افساد دشمنان دین را به وسیله اصلاح اولیائش تلافى و جبران مى‏کند، هم چنان که خودش فرمود:

«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً (حج / 40)؛ و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمى‏کرد، صومعه‏ها و کلیساها و کنیسه‏ها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مى‏شود، سخت ویران مى‏شد»

و نیز فرمود: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ. (انعام / 89)؛ اگر اینان [مشرکان‏] بدان کفر ورزند، بى‏گمان، گروهى [دیگر] را بر آن گماریم که بدان کافر نباشند.»

ـ پس فسادى که در دین و دنیا راه پیدا مى‏کند، از ناحیه عده‏اى از افراد است که جز خودپرستى هواى دیگرى بر سر ندارند، و این فساد و شکافى که اینان در دین ایجاد مى‏کنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته دیگر که خود را به خداى سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمى‏اندیشند پر نمى‏شود، و زمین و زمینیان به صلاح نمى‏گرایند، و خداى تعالى این معامله سودمند خود را در آیات شریفه قرآن خاطرنشان ساخته است. مانند آیه:

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ (توبه / 111)؛ در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى‏] اینکه بهشت براى آنان باشد، خریده است همان کسانى که در راه خدا مى‏جنگند و مى‏کُشند و کشته مى‏شوند. [این‏] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست. و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله‏اى که با او کرده‏اید شادمان باشید، و این همان کامیابى بزرگ است.» (المیزان فی تفسیر القرآن: 2 / 147 ـ 146)

ـ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی»: و از بین مردم کسى است که مى‏فروشد. «نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»: خود را در طلب رضاى خدا؛ یعنى رضایت خدا را براى خود نمى‏خواهد، و اگر هم براى خودش بخواهد، احساس اینکه این درخواست (رضایت خدا) براى خود او است، وجود ندارد، زیرا اگر جلب رضایت خدا براى خودش، با شعار و احساس و نیّت باشد، به قول خداى تعالى که مى‏فرماید: «یَشْرِی نَفْسَهُ»، تناقض پیدا مى‏کند. (تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده: 2 / 428)

 

تطمیع نمودن معاویه برای ساختن شان نزولی جعلی

این آیه با توجه به شان نزول آن، یکى از بزرگترین فضایل امام على (ع) است که در اکثر منابع اسلامى آمده است و این امر به قدرى چشمگیر است که معاویه، به خاطر دشمنى خاصى که با امام على ع داشت چنان از این فضیلت ناراحت بود که شخصی به نام «سمرة بن جندب» را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که بگوید این آیه در باره عبدالرحمن بن ملجم، قاتل امام على(ع) نازل شده، و آن منافق جنایت پیشه نیز چنین کرد، ولى همانطور که انتظار مى‏رفت حتى یک نفر این حدیث جعلی را نپذیرفت. (تفسیر نمونه: 2 / 81؛ نیز شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4 / 73)

http://qoranvhadis.mihanblog.com/post/1




موضوع :


بسم الله الرحمن الرحیم

پنج ویژگی وخصلت  دنیا در سوره حدید آیه  20

 

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ


بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد ، سپس خشک می شود بگونه ای که آن را زردرنگ می بینی سپس تبدیل به کاه می شود! و در آخرت ، عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و ( به هر حال ) زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست!(ترجمه از آیت الله مکارم شیرازی)

 

دنیا

دنیا محفوف و پیچیده به پستی‌ها و بلندی‌ هایی است که ذائقه هر انسانی که در آن زندگی کند با آن آشنا می‌ شود.

گاهی طعم شیرین یا تلخ یک حادثه آنچنان است که تا پایان عمر فراموش نمی ‌شود. لاجرم این حوادث با زندگی بشر در هر عصر عجین و همراه بوده و خواهد بود، ولی آنچه مهم است این است که واکنش و برخورد هر یک از ما در مواجهه و برخورد با این حوادث چگونه باید باشد؟

قرآن کریم که بیانگر اصلی برنامه سعادت بشر است، درباره‌ی شیوه‌ های رفتار و تعامل با دنیا و نگرش ‌های نسبت به آن، برنامه‌ها و دستوراتی دارد که معرفت و عمل به آن می ‌تواند تا حدی انسان را در مسیر وصول به کمال حقیقی یاری کند.

قرآن کریم زندگی در دنیا را با پنج خصیصه معرفی نموده و می فرماید:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ(1)

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون ‏جویى در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مومنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.

یا لعب و بازى است، یا لهو و سرگرمی، یا زینت است، یا تفاخر است و یا تکاثر.

به تعبیر حضرت علامه طباطبایی(رحمة الله تعالی علیه): این‌ها همان موهوماتى است که نفس آدمى بدان و یا به بعضى از آنها علاقه مى ‏بندد، امورى خیالى و زائل است که براى انسان باقى نمى‏ ماند، و هیچ یک از آنها براى انسان کمالى نفسانى و خیرى حقیقى جلب نمى‏کند. (2)

شیخ بهایی (رحمه الله) نیز این پنج خصلت مذکور در آیه شریفه را مراحل زندگی انسان در این دنیا و مترتب بر یکدیگر معرفی فرموده است. به این بیان که "لعب و بازی" در دوران کودکی و "لهو و سرگرمی" متعلق به دوران بلوغ است و پس از اتمام دوران بلوغ به "آرایش" خود و زندگی اش می پردازد و بعد از این سنین به حد کهولت مى ‏رسد آن وقت است که بیشتر به فکر "تفاخر" به حسب و نسب مى ‏افتد و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در "بیشتر کردن مال و اولاد" صرف مى‏ شود. (3)

زهد حقیقی بین دو کلمه از قرآن کریم است؛ یکی " لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ " و دیگری " لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" پس کسی که به خاطر گذشته مأیوس نشود و به سبب آینده شادمان نگردد قطعاً دو طرف زهد را به دست آورده است

چگونگی تعامل با دنیا

به تعبیر قرآن کریم زندگی زودگذر دنیا سرمایه ای است فریبنده (4) که برای کافران زینت داده شده (5) ولی در چشم مؤمنان خوار و حقیر است. به همین جهت برای این ‌که انسان شیفته و فریفته این ظواهر نشود لازم است به دستورالعملی که اتفاقاً در همین کتاب آسمانی ذکر شده است عمل نماید؛

مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ، لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (6)

 

این آیه شریفه در مقام بیان صفت حمیده زهد است که انسان باید علاقه و دلبستگى به ‌دنیا نداشته باشد و تمام آنچه از جانب خداوند متعال می ‌رسد عین صلاح است شکرگزار باشد و در بلیّات صابر. بداند که آنچه اصابت می ‌کند از بلیّات موافق حکمت است پس غمگین نباشد. (7)

دنیا دوستی

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه می فرماید:

این جمله بیانگر علت مطلبى است که در آیه قبل بود. البته اشتباه نشود. در آیه قبل دو چیز بود: یکى خبرى که خدا مى‏ داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و یکى هم خود حوادث، و آیه مورد بحث بیانگر خبر دادن خدا است، نه خود حوادث. (8)

امیر بیان، امام علی(علیه السلام) پیرامون حقیقت زهد می فرماید؛

«الزّهد کلّه بین کلمتین من القرآن. قال اللّه تعالى:" لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" و من لم یأس على الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزّهد بِطَرَ فَیهِ» (9)

زهد حقیقی بین دو کلمه از قرآن کریم است؛ یکی "لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ" و دیگری "لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ" پس کسی که به خاطر گذشته مأیوس نشود و به سبب آینده شادمان نگردد قطعاً دو طرف زهد را به دست آورده است.

بنابر این انسان باید نفس خویش را تربیت نموده و به زهد و بی رغبتی به دنیا عادت دهد تا بدین وسیله زیباترین زینت ‌های دنیا در چشمش بی ارزش و پست جلوه نماید به امید اینکه بار خویش به مقصد برساند و چه بسا تنها راه ترک تعلقات دنیوی تمرین بر اتصاف به زهد است.

شیخ بهایی (رحمه الله) نیز این پنج خصلت مذکور در آیه شریفه را مراحل زندگی انسان در این دنیا و مترتب بر یکدیگر معرفی فرموده است. به این بیان که "لعب و بازی" در دوران کودکی و "لهو و سرگرمی" متعلق به دوران بلوغ است و پس از اتمام دوران بلوغ به "آرایش" خود و زندگی اش می پردازد و بعد از این سنین به حد کهولت مى ‏رسد آن وقت است که بیشتر به فکر "تفاخر" به حسب و نسب مى ‏افتد و چون سالخورده شد همه کوشش و تلاشش در "بیشتر کردن مال و اولاد" صرف مى‏ شود

این نیز بگذرد ...

در پایان جهت تلطیف مطالب، حکایتی مرتبط با موضوع جاری نقل می ‌شود که حکیم ملا هادی سبزواری (رحمه الله) آن را در قالب شعری در منظومه‌ی خود نقل نموده است:

پادشاهی نگین انگشتریِ زیبا و گرانبهایی داشت. در این فکر بود روی این نگین کلمه یا جمله ای ترسیم نماید که دو فایده داشته باشد: یکی اینکه در زمان شادمانی به شادی خود غَرّه نشود و دیگر اینکه در مواقع غم و اندوه با یادآوری آن جمله، اندوهش تسکین یابد.

از مشاوران و خردمندان زمان مشورت خواست ولی ایده‌ی مطلوبی ارائه نشد.

پس از مدتی شخصی با ظاهری ساده و لباسی مندرس حاضر شد و گفت...

پادشاهی دُر ثمینی داشت                                        بهر انگشترین نگینی داشت

خواست نقشی که باشدش دو ثمر                            هر زمان کافکند به نقش، نظر

گاه شادی نگیردش غفلت                                             گاه اندُه نباشدش محنت

هرچه فرزانه بود در ایّام                                         کرد اندیشه ها، ولی همه خام

ژنده پوشی پدید شد آن دم                                       گفت: بنگار؛ بگذرد این هم

شاه را این سخن فتاد پسند                                     بر نگینش همین عبارت کَند

ز آنکه شادیّ و عیش و محنت و غم                                  بگذرد بر همه بنی آدم

ور بود هم بعیش خوش اندر                                              بیند او بگذرد شود ابتر

 

پی نوشت ها:

1) سوره مبارکه حدید . آیه 20

2) ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 289

3) همان . ص 290

4) سوره مبارکه آل عمران . آیه 185

5) سوره مبارکه بقره . آیه 212

6) سوره مبارکه حدید . آیات 22 و 23

7) أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 437

8) ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 294

9) نهج البلاغة . حکمت  439

علی سیف                

کارشناس علوم قرآن و حدیث

بخش قرآن تبیان   

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=274824        

 


مطالب مرتبط:

دنیای مذموم؛ کدام دنیا است؟

فرزند دنیا و یا فرزند آخرت هستیم ؟

آیا دنیا و آخرت مقابل هم‎اند؟



موضوع :


شرح صدر

تفسیر جزء 30 » سوره انشراح

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌
 به نام خداوند بخشنده مهربان
 «1» أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ «2» وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ «3» الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَکَ «4» وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ «5» فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «6» إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «7» فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ «8» وَإِلَى‌ رَبِّکَ فَارْغَب‌
 (اى پیامبر!) آیا به تو شرح صدر عطا نکردیم؟ و بار سنگین‌ات را از (دوش) تو برنداشتیم؟ آن (بار گرانى) که براى تو کمرشکن بود. و نام تو را بلند (آوازه) گردانیدیم. پس (بدان که) با هر سختى آسانى است. آرى، با هر دشوارى آسانى است. پس هر وقت (از کارى) فراغت یافتى (براى کار جدید) خود را به تعب انداز. و با رغبت و اشتیاق به سوى پروردگارت روى‌آور.

 
نکته‌ها:
 در سوره قبل (ضُحى) فرمود: خداوند تو را رها نکرده است: «ما ودّعک ربّک» در این سوره مى‌فرماید: چگونه تو را رها کرده، کسى که بزرگ‌ترین الطاف و سرمایه‌ها را که شرح صدر است به تو داده است: «ألم نشرح لک صدرک»
 «شرح صدر» به معناى گشایش سینه و بالا رفتن ظرفیّت انسان است تا بتواند ناملایمات را تحمّل کند و در مشکلات و سختى‌ها صبر و پایدارى ورزد.
 هنگامى که خداوند حضرت موسى را به رسالت برگزید، اولین خواسته او سعه صدر بود که گفت: «ربّ اشرح لى صدرى»(134) پروردگارا! سعه صدر به من عطا کن. ولى پیامبر اسلام بدون درخواست مورد لطف قرار گرفت و سعه صدر را از خداوند دریافت کرد. «الم نشرح لک صدرک»
 مراد از بار سنگین که بر دوش پیامبر سنگینى مى‌کرد و خداوند با دادن شرح صدر، آن را ازدوش پیامبر برداشت، مسئولیّت رسالت و دعوت مردم به توحید و مبارزه با فساد و شرک و خرافات است.
 از آنجا که غم و غصه‌ها را نمى‌توان کم کرد، پس باید ظرفیّت‌ها را بالا برد تا بتوان مشکلات را تحمّل کرد و کم نیاورد. شرح صدر نشانه لطف ویژه الهى است: «فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام»(135) یعنى هر کس را خداوند اراده کند هدایت یابد، روح او را براى پذیرش اسلام باز مى‌کند.
 از نظر روانى، هنگام برخورد با مشکلات نباید تمام ذهن متوجه آن شود، بلکه باید به سهولت‌هاى پس از آن که مورد وعده و سنت الهى است نیز توجه نمود.
 عُسرها سبب یُسر است. کلمه «مَعَ» ممکن است به معناى سبب باشد، یعنى هر سختى در درون خود تجربه‌ها و سازندگى‌هایى دارد. «انّ مع العسر یسراً»
 حذف حرف فاء در جمله دوم «فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا» بیانگر آن است که این اصل عمومى است و مخصوص پیامبر نیست.
 رهبران حق که در برابر طوفان مخالفت‌ها و مشکلات و شکنجه‌ها و تهدیدها و توطئه‌ها و تهمت‌ها و لجاجت‌ها و جنگ‌ها و... قرار مى‌گیرند بیش از هر چیز به سعه صدر نیاز دارند. «ألم‌نشرح لک صدرک»
 بر اساس روایات که مورد فتواى مراجع دینى نیز قرار گرفته است، این سوره و سوره ضُحى یک سوره حساب مى‌شوند نظیر سوره فیل و قریش و در نمازهاى واجب که بعد از سوره حمد، خواندن بیش از یک سوره جایز نیست، این دو سوره باید با هم خوانده شود. شاهد یکى بودن این دو سوره، تناسب آیه آخر سوره قبل با آیه اول این سوره است که مى‌فرماید: «ألم نشرح لک صدرک»
 شرح صدرى که به پیامبر اسلام داده شد، باعث شد تا آن حضرت در برابر آن همه آزارها، قومش را نفرین نکند و مى‌فرمود: «اللّهم اهد قومى فانّهم لا یعلمون»(136) یعنى خداوندا این مردم را هدایت کن زیرا که نمى‌دانند و در فتح مکه با اعلام عفو عمومى فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم» امروز باکى بر شما نیست و همه را بخشیدم، همانگونه که یوسف با این جمله تمام برادرانش را یکجا عفو کرد.
 نمونه «وضعنا عنک وزرک و رفعنا لک ذکرک» این بود که مردم فوج فوج در دین خدا وارد مى‌شدند «یدخلون فى دین اللّه افواجاً»(137) و در جنگ‌هاى بدر و خندق و حنین اسلام پیروز شد و با اینکه بعضى منافق و یا ترسو بودند و فرار مى‌کردند باز اسلام رو به رشد بود. در اکثر موارد این بار سنگین توسط حضرت على‌علیه السلام از دوش پیامبر برداشته مى‌شد. او در بدر و خیبر و احد شجاعانه‌ترین عملیات را انجام داد.
 البته در برخى موارد، «وزر» و سنگینى را، از طریق امدادهاى غیبى و نزول فرشتگان(138) و یا القاء ترس(139) در دل دشمنان، از دوش پیامبر اکرم برداشته شد.
 خداوند، نام و یاد پیامبرش را گرامى داشته است. در قرآن، به درود و صلوات بر پیامبرش فرمان داده است: «یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»(140) نام او را در بسیارى از آیات در کنار نام خودش آورد است، «یا ایّها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول»(141) در اذان، شهادت به رسالت او را در کنار شهادت به وحدانیّت خودش قرار داده است. «اشهد أن لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه» و در تشهد هر نماز، نیز این شهادتین را تکرار کرده است.
 زنى از ندادن نفقه شوهر فقیرش، نزد حضرت على‌علیه السلام شکایت کرد. حضرت مرد را زندانى نکرد و فرمود: «انّ مع العسر یُسرا»(142)

 پیام‌ها:
 1- سعه صدر، زمینه‌ساز انجام برنامه‌هاى سنگین رسالت است. «الم نشرح... وضعنا عنک وزرک»
 2- از آینده مکتب نگران مباشید. «و رفعنا لک ذکرک»
 3- مبارزه با خرافات و آداب و رسوم جاهلى بسیار سنگین است. «وزرک»
 4- کار پیامبر در حدّ کمرشکن بود. «انقض ظهرک»
 5 - نام نیک و آبرو لازمه توفیق در رهبرى جامعه است. «رفعنا لک ذکرک»
 6- سنّت و برنامه الهى آن است که بدنبال هر سختى، آسانى است. «انّ مع العسر یسرا» (در جاى دیگر قرآن مى‌خوانیم: «سیجعل اللّه بعد عُسر یسرا»(143) سختى‌ها و مشکلات زوال‌پذیرند و به آسانى تبدیل مى‌شوند).
 صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
 7- انسان باید بعد از فارغ شدن از هر کار و مسئولیّتى، آماده پذیرش مسئولیّت دیگر و تلاش و کوشش دیگر باشد. «فاذا فرغت فانصب»
 8 - تلاش‌ها باید جهت الهى داشته باشد. «الى ربّک فارغب»
 9- تلاش و کوشش باید همراه با اخلاص باشد. «فانصب... الى ربّک فارغب»
 10- براى توجه به خداوند باید نهایت تلاش را بکار برد. «فانصب - الى ربک فارغب»
 11- پیمودن راه خدا باید عاشقانه و با رغبت باشد. «الى ربّک فارغب»
 12- رغبت‌ها و تمایلات تنها سزاوار اوست نه دیگران. «الى ربّک فارغب»
 «والحمدللّه ربّ العالمین»
134) طه، 25.
135) انعام، 125.
136) بحارالانوار، ج‌11، ص‌298.
137) نصر، 2.
138) آل عمران، 123-125.
139) آل عمران، 151 و حشر، 2.
140) احزاب، 56.
141) محمّد، 33.
142) تفسیر نور الثقلین.
143) طلاق، 7.

صفحه قبل « [صفحه 17]» صفحه بعد


موضوع :


 


إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا
همانا این قرآن به استوارترین راه، هدایت مى‏کند و به مؤمنانى که کارهاى شایسته انجام مى‏دهند، بشارت مى‏دهد که برایشان پاداش بزرگى است.
                                                             سوره اسراء آیه 9
قرآن به چه معناست؟

پاسخ : درباره لفط «قرآن» چند معنا گفته شده است :1. قرآن بر وزن «غفران» مصدر و از ماده (قرأ) گرفته شده؛ به معنای خواندن است .2. قرآن مصدر و از (قرٌء= قری) گرفته شده و به معنای جمع کردن است. بدین جهت که قرآن، ثمرات و نتایج کتب آسمانی پیشین را در خود جمع دارد و یا به این دلیل که سوره ها و آیات، اوامر، نواهی، قصص و ... در آن جمع شده است.3. قرآن، از ماده قرن مشتق شده و به معنای ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است و چون آیات و سور آن به یک دیگر نزدیک و مقرون به گونه ای خاص به هم مرتبطند، به آن قرآن میگویند.4. قرآن مشتق از (قرائن) و قرائن جمع قرینه است؛ چرا که آیات قرآن بعضی قرینه و موید بعضی دیگر است و بعضی، برخی دیگر را تفسیر و تصدیق میکند و به هم شباهت دارد.

 

 

 



موضوع :


<   <<   6   7   8   9   10      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز