تفسیر آیه 20  تا  30  از سوره  یس

 

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 346

آیه 20 - 30
آیه و ترجمه
وَ جَاءَ مِنْ أَقْصا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسعَى قَالَ یَقَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسلِینَ(20)
اتَّبِعُوا مَن لا یَسئَلُکمْ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُونَ(21)
وَ مَا لىَ لا أَعْبُدُ الَّذِى فَطرَنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(22)
ءَ أَتخِذُ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضرٍّ لا تُغْنِ عَنى شفَعَتُهُمْ شیْئاً وَ لا یُنقِذُونِ(23)
إِنى إِذاً لَّفِى ضلَلٍ مُّبِینٍ(24)
إِنى ءَامَنت بِرَبِّکُمْ فَاسمَعُونِ(25)
قِیلَ ادْخُلِ الجَْنَّةَ قَالَ یَلَیْت قَوْمِى یَعْلَمُونَ(26)
بِمَا غَفَرَ لى رَبى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُکْرَمِینَ(27)
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السمَاءِ وَ مَا کُنَّا مُنزِلِینَ(28)
إِن کانَت إِلا صیْحَةً وَحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَمِدُونَ(29)
یَحَسرَةً عَلى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسولٍ إِلا کانُوا بِهِ یَستهْزِءُونَ(30)

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 347

  ترجمه :


20 - مردى (با ایمان ) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسید، گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پیروى کنید.
21 - از کسانى پیروى کنید که از شما اجرى نمى خواهند و خود هدایت یافته اند.
22 - من چرا کسى را پرستش نکنم که مرا آفریده است ؟ و همگى به سوى او بازگشت مى کنید.
23 - آیا غیر از او معبودانى را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمان بخواهد زیانى به من برساند شفاعت آنها کمترین فایده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.
24 - اگر چنین کنم من در گمراهى آشکارى خواهم بود.
25 - (به همین دلیل ) من به پروردگارتان ایمان آوردم ، به سخنان من گوش فرا دهید.
26 - (سرانجام او را شهید کردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ایکاش قوم من مى دانستند.
27 - که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامى داشتگان قرار داده است .
28 - ما بعد از او بر قوم او هیچ لشکرى از آسمان نفرستادیم و هرگز سنت ما بر این نبود.
29 - فقط یک صیحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!
30 - افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبرى براى هدایت آنها نیامد مگر اینکه او را استهزاء مى کردند.
تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 348

  تفسیر:


مجاهدى جان بر کف !
در آیات مورد بحث بخش دیگرى از مبارزات رسولانى که در این داستان به آنها اشاره شده ، آمده است ، و آن مربوط به حمایت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندک از آنها است که در برابر اکثریت کافر و مشرک و لجوج ایستادند و تا سر حد جان از پیامبران الهى دفاع کردند.
نخست مى فرماید: ((مردى (با ایمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به سراغ گروه کافران آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پیروى کنید)) (و جاء من اقصى المدینة رجل یسعى قال یا قوم اتبعوا المرسلین ).
این مرد که غالب مفسران نامش را ((حبیب نجار)) ذکر کرده اند از کسانى بود که در برخوردهاى نخستین با رسولان پروردگار به حقانیت دعوت آنها و عمق تعلیماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از کار در آمد، هنگامى که به او خبر رسید که در قلب شهر مردم بر این پیامبران الهى شوریده اند، و شاید قصد شهید کردن آنها را دارند، سکوت را مجاز ندانست ، و چنانکه از کلمه ((یسعى )) بر مى آید با سرعت و شتاب خود را به مرکز شهر رسانید و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نکرد.
تعبیر به ((رجل )) به صورت ناشناخته ، شاید اشاره به این نکته است که او یک فرد عادى بود، قدرت و شوکتى نداشت ، و در مسیر خود تک و تنها بود، در عین حال نور و حرارت ایمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود که بى اعتنا به پیامدهاى این دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحید، وارد معرکه شد، تا مؤ منان عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در آغاز اسلام که عده قلیلى بیش نبودند سرمشق بگیرند و بدانند حتى یک نفر مؤ من تنها نیز داراى مسئولیت است و سکوت براى او جائز نیست .
تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 349

تعبیر به ((اقصى المدینة )) نشان میدهد که دعوت این رسولان به نقاط دور دست شهر نیز کشیده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثیر خود قرار داده بود، گذشته از این نقاط دور دست شهر همیشه مرکز مستضعفانى است که آمادگى بیشتر براى پذیرش حق دارند، به عکس ، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى میکنند که جذب آنها به سوى حق به سادگى ممکن نیست .
تعبیر به ((یا قوم )) (اى قوم من ) بیانگر دلسوزى این مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن دیار است ، و دعوت به پیروى از رسولان دعوتى است خالصانه که هیچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نیست .
اکنون ببینیم این مؤ من مجاهد به چه منطق و دلیلى براى جلب توجه همشهریانش متوسل گشت ؟
نخست از این در وارد شد که : از کسانى پیروى کنید که از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نمیخواهند (اتبعوا من لا یسالکم اجرا).
این خود نخستین نشانه صدق آنها است که هیچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام ، و نه حتى تشکر و سپاسگزارى و نه هیچ اجر و پاداش دیگر.
این همان چیزى است که بارها در آیات قرآن در مورد انبیاى بزرگ به عنوان نشانهاى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پیامبران روى آن تکیه شده ، تنها در سوره شعرا پنج بار این جمله (و ما اسئلکم علیه من اجر) تکرار گردیده است .
سپس مى افزاید: بعلاوه این رسولان چنانکه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آید افرادى هدایت یافته اند (و هم مهتدون ).

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 350

اشاره به اینکه عدم تسلیم در برابر دعوت کسى یا به خاطر این است که دعوتش حق نیست و به بیراهه و گمراهى مى کشاند، و یا اینکه حق است اما مطرح کنندگان منافع خاصى در سایه آن کسب میکنند که این خود مایه بدبینى به چنان دعوتى است ، اما هنگامى که نه آن باشد و نه این ، دیگر چه جاى تامل و تردید؟!
سپس به دلیل دیگرى مى پردازد و به سراغ اصل توحید که عمده ترین نکته دعوت این رسولان بوده است مى رود و مى گوید: ((من چرا کسى را پرستش نکنم که مرا آفریده است ))؟ (و مالى لا اعبد الذى فطرنى ).
کسى شایسته پرستش است که خالق و مالک و بخشنده مواهب باشد نه این بتها که هیچ کارى از آنان ساخته نیست ، فطرت سلیم مى گوید باید خالق را پرستید، نه این مخلوقات بى ارزش را!
تکیه روى ((فطرنى )) (مرا آفریده ) ممکن است اشاره به این نکته نیز باشد که من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقیقى خود باز مى گردم به خوبى مى بینم که از درونم فریادى رسا و گویا بلند است که مرا دعوت به پرستش خالقم میکند، دعوتى که هماهنگ با عقل و خرد است ، من چگونه این دعوت مضاعف فطرت و خرد را نادیده بگیرم ؟
جالب اینکه نمى گوید: ((ما لکم لا تعبدون الذى فطرکم )) چرا خدائى را پرستش نمى کنید که شما را آفریده است بلکه مى گوید: ((من چرا چنین نکنم )) یعنى در حقیقت از خود شروع میکند تا مؤ ثرتر واقع شود.

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 351

و به دنبال آن هشدار میدهد که مراقب باشید همه شما سرانجام تنها به سوى او باز میگردید (و الیه ترجعون ).
یعنى نه تنها سر و کار شما در زندگى این جهان با او است که در جهان دیگر نیز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ کسى بروید که در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته .
و در سومین استدلال خود به وضع بتها پرداخته ، و اثبات عبودیت را براى خداوند با نفى عبودیت از بتها تکمیل میکند، مى گوید: آیا غیر از خداوند معبودانى را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمن بخواهد زیانى به من برساند شفاعت آنها کمترین فایده اى براى من نخواهد داشت ، و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد (اءاءتخذ من دونه الهة ان یردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شیئا و لا ینقذون ).
باز در اینجا از خودش سخن مى گوید تا جنبه تحکم و آمریت نداشته باشد، و دیگران حساب کار خود را برسند.
او در حقیقت انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان میگذارد که مى گفتند: ما اینها را به خاطر این پرستش مى کنیم که شفیعان ما در درگاه خدا باشند مى گوید: چه شفاعتى ؟ و چه کمک و نجاتى ؟ آنها خود نیازمند به کمک و حمایت شما هستند، در تنگناى حوادث چه کارى از آنها براى شما ساخته است ؟!
تعبیر به ((الرحمن )) در اینجا علاوه بر اینکه اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است ، و این خود دلیلى بر توحید عبادت مى باشد، بیانگر این نکته است که خداوند رحمن ضرر و زیانى براى کسى نمى خواهد، مگر اینکه خلافکارى انسان به منتها درجه خود برسد که او را از محیط گسترده الهى دور و در وادى غضبش گرفتار سازد.

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 352

سپس این مؤ من مجاهد براى تاکید و توضیح بیشتر افزود: هر گاه من چنین بتهائى را پرستش کنم و آنها را شریک پروردگار قرار دهم در گمراهى آشکار خواهم بود (انى اذا لفى ضلال مبین ).
کدام گمراهى از این آشکارتر که انسان عاقل و با شعور در برابر این موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در کنار خالق زمین و آسمان قرار دهد.
این مؤ من تلاشگر و مبارز پس از این استدلالات و تبلیغات موثر و گیرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام کرد: ((همه بدانید من به پروردگار شما ایمان آورده ام ، و دعوت این رسولان را پذیرا شده ام )) (انى آمنت بربکم ).
((بنا بر این سخنان مرا بشنوید)) و بدانید من به دعوت این رسولان مؤ منم و گفتار مرا به کار بندید که به سود شماست (فاسمعون ).
در اینکه مخاطب در این جمله ، و همچنین جمله ((انى آمنت بربکم )) کیست ؟
ظاهر آیات قبل نشان میدهد که همان گروه مشرکان و بتپرستانى هستند که در آن دیار بودند، تعبیر به ربکم (پروردگار شما) نیز منافاتى با این معنى ندارد، چرا که این تعبیر در آیات زیادى از قرآن مجید در برابر کفار و به هنگام بیان استدلالات توحیدى آمده است .
و نیز جمله ((فاسمعون )) (به سخنان من گوش فرا دهید) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا که این جمله را براى دعوت آنها به پیروى از گفتار خویش ذکر کرده ، همانگونه که در داستان مؤ من آل فرعون آمده (آنجا که خطاب به فرعونیان مى گوید: یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد: اى قوم من از من پیروى کنید تا شما را به راه راست هدایت کنم (غافر - 38).

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 353

و از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در این جمله همان رسولانى هستند که از سوى خدا براى دعوت این قوم آمده بودند و تعبیر به ربکم و جمله ((فاسمعون )) را قرینه بر آن گرفته اند هیچگونه دلیلى براى آن در دست نیست .
اما ببینیم عکس العمل این قوم لجوج در برابر این مومن پاکباز چه بود؟ قرآن سخنى از آن به میان نمى آورد، ولى از لحن آیات بعد استفاده مى شود که آنها بر او شوریدند و شهیدش کردند.
آرى سخنان پر شور و هیجانانگیز او که با استدلالاتى قوى و نیرومند و نکاتى جالب و دلنشین همراه بود در آن قلبهاى سیاه و سرهاى پر از مکر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلکه چنان آتش کینه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت که از جا برخاستند و با نهایت قساوت و بى رحمى به جان این مرد مؤ من شجاع افتادند، به روایتى او را سنگباران کردند و پیکرش را چنان آماج سنگها ساختند که بر زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد، در حالى که پیوسته این سخن را بر لب داشت که خداوندا این قوم مرا هدایت کن که آنها نمى دانند.
و به روایت دیگرى او را زیر پاها چنان لگدمال کردند که روحش به آسمان پرواز کرد.
اما قرآن این حقیقت را با جمله جالب و سربسته اى بیان کرده ، مى گوید: به او گفته شد وارد بهشت شو (قیل ادخل الجنة ).
این تعبیرى است که در باره شهیدان راه خدا در آیات دیگر قرآن آمده است : و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 354

یرزقون : ((گمان مکن کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنها زنده جاویدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (آل عمران - 169).
جالب اینکه این تعبیر نشان مى دهد که شهادت این مرد مؤ من همان ، و داخل شدن او در بهشت همان ، آنچنان فاصله میان این دو کم و کوتاه بوده است که قرآن مجید در تعبیر لطیفش به جاى ذکر شهادت او دخول او را در بهشت بیان کرده ، و چه نزدیک است راه بر شهیدان ، راه بهشت و سعادت جاویدان !
روشن است منظور از بهشت در اینجا بهشت برزخى است ، چرا که هم از آیات و هم از روایات استفاده مى شود که بهشت جاویدان در قیامت نصیب مؤ منان خواهد شد همانگونه که دوزخ نیز در مورد بدکاران چنین است .
بنا بر این بهشت و دوزخ دیگرى در عالم برزخ است که نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخیز مى باشد، چنانکه در روایت امیر مؤ منان على (علیهالسلام ) در مورد قبر وارد شده است : القبر اما روضة من ریاض ‍ الجنة او حفرة من حفر النیران : قبر یا باغى از باغهاى بهشت است یا حفره اى از حفره هاى دوزخ !.
و اینکه بعضى احتمال داده اند این جمله اشاره به خطابى است که در روز قیامت به این مؤ من با شهامت و ایثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد نه حال ، بر خلاف ظاهر آیه است .
به هر حال روح پاک این مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعیم بهشتى ، شتافت ، و در آنجا تنها آرزویش این بود که گفت : اى کاش ‍ قوم من مى دانستند (قال یا لیت قومى یعلمون ).
اى کاش مى دانستند که ((پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خویش قرار

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 355

داد و در صف گرامیان جاى داد)) (بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ).
اى کاش چشم حق بینى داشتند، چشمى که با حجابهاى ضخیم و سنگین جهان مادى محجوب نگردد، و آنچه را در پشت این پرده است ببینند یعنى تا اینهمه نعمت و اکرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است ، اى کاش مى دیدند و ایمان مى آوردند اما افسوس !
در حدیث آمده است که پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: انه نصح لهم فى حیاته و بعد موته ((این مرد با ایمان هم در حال حیات خود خیر خواه قوم خویش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدایت آنها را داشت )).
جالب توجه اینکه او نخست تکیه بر موهبت غفران الهى میکند، سپس ‍ بر اکرام ، چرا که نخست باید با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاک گردد و چون پاک شد بر بساط قرب و اکرام الهى جاى گیرد.
این نکته نیز قابل دقت است که اکرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصیب بسیارى از بندگان مى شود، و اصولا تقوى و اکرام دوش به دوش ‍ هم پیش مى روند ان اکرمکم عند الله اتقیاکم (حجرات - 13) ولى اکرام به طور کامل و بدون هیچگونه قید و شرط در قرآن مجید در باره دو گروه آمده است : نخست فرشتگان مقرب خدا که قرآن در باره آنها مى گوید: بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون : آنها بندگان گرامى خدایند که در سخن بر او پیشى نمى گیرند و فرمانش را به کار مى بندند (انبیا - 27)

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 356

و دیگر بندگان کامل الایمان که قرآن از آنها به عنوان مخلصین یاد کرده ، و در باره آنها مى گوید: اولئک فى جنات مکرمون : ((آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند)) (معارج - 35).
به هر حال این پایان کار این مرد مؤ من و مجاهد راستین بود که در انجام رسالت خویش و حمایت از پیامبران الهى کوتاهى نکرد و سرانجام شربت شهادت نوشید و به جوار قرب رحمت خداوند راه یافت .
اما ببینیم سرنوشت آن قوم طاغى و ستمگر به کجا رسید؟
گرچه در قرآن سخنى از پایان کار آن سه نفر پیامبر که به سوى این قوم مبعوث شدند نیامده ، ولى جمعى از مفسران نوشته اند که آن قوم علاوه بر کشتن آن مرد مؤ من پیامبران خویش را نیز به قتل رساندند، در حالى که بعضى دیگر تصریح کرده اند که آن مرد با ایمان جمعیت را به خود مشغول ساخت تا پیامبران بتوانند از توطئه اى که براى آنها چیده شده بود رهائى یابند و به نقطه اءمنترى منتقل شوند، ولى نزول عذاب دردناک الهى بر آنها که در آیات بعد به آن اشاره مى شود قرینه اى بر ترجیح قول اول است ، هر چند تعبیر من بعده (بعد از شهادت آن مرد با ایمان ) در مورد نزول عذاب نشان مى دهد که قول دوم صحیحتر است (دقت کنید).

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 357

دیدیم که مردم شهر انطاکیه چگونه به مخالفت با پیامبران الهى قیام کردند اکنون ببینیم سرانجام کارشان چه شد؟
قرآن در این زمینه مى گوید: ((ما بر قوم او بعد از وى هیچ لشکرى از آسمان نفرستادیم ، و اصولا سنت ما چنین نیست که براى نابود ساختن این اقوام سرکش متوسل به این امور شویم (و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما کنا منزلین ).
ما نیازى به این امور نداریم ، تنها یک اشاره کافى است که همه آنها را خاموش سازیم و به دیار عدم بفرستیم و تمام زندگى آنها را در هم بکوبیم .
تنها یک اشاره کافیست که عوامل حیات آنها تبدیل به عامل مرگشان شود، و در لحظه اى کوتاه و زودگذر طومار زندگانیشان را درهم پیچد!
سپس مافزاید: تنها یک صیحه آسمانى تحقق یافت ، صیحه اى تکان دهنده و مرگبار، ناگهان همگى خاموش شدند! (ان کانت الا صیحة واحدة فاذا هم خامدون ).
آیا این صیحه صداى صاعقه اى بود که از ابرى برخاست و بر زمین نشست ، لرزه اى بر همه چیز افکند، و تمام عمارتها را ویران ساخت ، و آنها از شدت وحشت تسلیم مرگ شدند؟
یا صیحه اى بود که بر اثر یک زمین لرزه شدید از دل زمین برخاست و در فضا طنین افکند و موج انفجارش همه را به کام مرگ کشید؟!

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 358

هر چه بود یک صیحه ، آن هم در یک لحظه زودگذر، بیش نبود، فریادى بود که همه فریادها را خاموش کرد، و تکانى بود که همه را بیحرکت ساخت ، و چنین است قدرت خداوند، و چنان است سرنوشت یک قوم گمراه و بى ثمر!

بسوزند چوب درختان بى بر

سزا خود همین است مربى برى را!

در آخرین آیه مورد بحث با لحنى بسیار گیرا و مؤ ثر بر خورد تمام سرکشان تاریخ را با دعوت پیامبران خدا یکجا مورد بحث قرار داده مى گوید: وا حسرتا بر این بندگان که هیچ پیامبرى براى هدایت آنها نیامد مگر اینکه او را به باد استهزا گرفتند (یا حسرة على العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤ ن ).
واى بر آنها که دریچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها که چراغهاى هدایت خویش را شکستند!
بیچاره و محروم از سعادت آن گروهى که نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلکه به استهزا و سخریه آنها بر خیزند، سپس آنها را از دم شمشیر بگذرانند، در حالى که آنها سرنوشت شوم طغیانگران بى ایمان را قبل از خود دیده بودند و سرانجام دردناکشان را با گوش شنیده یا در صفحات تاریخ خوانده بودند اما کمترین عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند!
روشن است این جمله گفتار خدا است چون تمام این آیات از سوى او بیان مى شود، ولى البته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى که کارى از دست انسان در مورد آن ساخته نیست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه که خشم و غضب و مانند آن نیز به مفهوم حقیقى در مورد او وجود ندارد، بلکه منظور این است که حال این تیره روزان چنان بود که هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثر میگشت که چرا با این همه وسائل نجات در این
تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 359

گرداب هولناک غرق شوند؟!.
تعبیر به ((عباد)) (بندگان خدا) اشاره به این است که تعجب از این است که بندگان خدا که غرق نعمتهاى او هستند دست به چنین جنایاتى زدند.

نکته ها:


1 داستان رسولان ((انطاکیه ))
((انطاکیه )) یکى از قدیمترین شهرهاى شام است که به گفته بعضى در سیصد سال قبل از مسیح (علیهالسلام ) بنا گردید، این شهر در روزگار قدیم از حیث ثروت و علم و تجارت یکى از سه شهر بزرگ کشور روم محسوب مى شد.
شهر انطاکیه تا حلب کمتر از یکصد کیلومتر و تا اسکندریه حدود شصت کیلومتر فاصله دارد.
این شهر در زمان خلیفه دوم به دست ابو عبیده جراح فتح شد، و از دست رومیان در آمد، مردم آن که مسیحى بودند پرداخت جزیه را پذیرفتند، و بر آئین خود باقى ماندند.
بعد از جنگ جهانى اول این شهر به تصرف فرانسویان در آمد، و چون فرانسویان خواستند شام را رها کنند و غالب اهل انطاکیه مسیحى و با فرانسویان همکیش بودند و نخواستند در آشوبهائى که پس از خروج آنها از شام در این کشور اتفاق مى افتد به مسیحیان آسیب رسد، آن را به ترکیه دادند!
((انطاکیه )) براى مسیحیان مانند مدینه براى مسلمانان دومین شهر مذهبى محسوب مى شود، و شهر اولشان بیت المقدس است که حضرت مسیح (علیهالسلام ) دعوت خود را از آنجا آغاز کرد، و بعدا گروهى از مؤ منان به مسیح (علیهالسلام )
تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 360

به انطاکیه هجرت کردند و پولس و برنابا بدان شهر رفتند و مردم را به این آئین خواندند و از آنجا دین مسیح (علیهالسلام ) گسترش یافت ، و به همین جهت در قرآن مجید از این شهر به خصوص (در آیات مورد بحث ) سخن به میان آمده .
مفسر عالیقدر ((طبرسى )) در ((مجمع البیان )) چنین مى گوید: حضرت مسیح (علیهالسلام ) دو فرستاده از حواریین به شهر انطاکیه فرستاد، هنگامى که آنها به نزدیکى شهر رسیدند پیرمردى را دیدند که چند گوسفند را به چرا آورده بود این همان ((حبیب ، صاحب یس )) بود، آنها بر او سلام کردند پیرمرد جواب داد و پرسید شما کیستید؟ گفتند: فرستادگان عیسى هستیم ، آمده ایم شما را از عبادت بتها به سوى عبادت خداوند رحمان دعوت کنیم .
پیرمرد پرسید: آیا معجزه و نشانه اى هم دارید؟
گفتند: آرى بیماران را شفا مى دهیم ، و نابیناى مادرزاد و مبتلا به ((برص )) را به اذن خداوند بهبودى مى بخشیم .
پیرمرد گفت : من فرزند بیمارى دارم که سالها در بستر افتاده .
گفتند: با ما بیا تا به خانه تو برویم و از حالش خبر گیریم .
پیرمرد همراه آنها رفت و آنها دستى بر تن فرزند او کشیدند، به فرمان خدا سالم از جاى برخاست !
این خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه کثیرى از بیماران را به دست آنها شفا داد.

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 361

آنها پادشاهى بت پرست داشتند، خبر به او رسید آنها را فرا خواند و پرسید شما کیستید؟ گفتند: فرستادگان عیسى هستیم ، آمده ایم تو را از عبادت موجوداتى که نه مى شنوند و نه مى بینند، به عبادت کسى که هم شنوا و هم بیناست دعوت کنیم .
پادشاه گفت : آیا معبودى جز خدایان ما وجود دارد؟
گفتند: آرى همان کسى که تو و معبودهایت را آفرید!
پادشاه گفت : برخیزید! تا من در باره شما اندیشه کنم (و این تهدیدى نسبت به آنها بود) سپس مردم آن دو را در بازار گرفتند و زدند.
ولى در روایت دیگرى چنین آمده که دو فرستاده عیسى (علیهالسلام ) دستشان به پادشاه نرسید و مدتى در آن شهر ماندند، روزى پادشاه از قصر خود بیرون آمده بود، آنها صدا را به تکبیر بلند کرده و نام الله را به عظمت یاد کردند، پادشاه در غضب شد و دستور حبس آنها را صادر کرد، و هر کدام را یکصد تازیانه زد.
هنگامى که این دو فرستاده مسیح تکذیب شدند و مضروب گشتند حضرت مسیح (علیهالسلام ) ((شمعون الصفا)) را که بزرگ حواریین بود به دنبال آنها فرستاد.
((شمعون )) به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستى با اطرافیان شاه ریخت ، آنها از دوستى او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانیدند، او نیز از وى دعوت کرد و از همنشینان خود قرار داد و احترام نمود.
((شمعون )) روزى گفت : اى پادشاه ! من شنیده ام دو نفر در حبس تو زندانى شده اند، و هنگامى که تو را به غیر آئینت خوانده اند آنها را زده اى ؟ آیا هیچ به سخنان آنها گوش فرا داده اى ؟!
شاه گفت : خشم من مانع از این کار شد.
((شمعون )) گفت : اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فرا خواند، تا ببینیم چه چیز در چنته دارند؟

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 362

پادشاه آنها را فرا خواند. ((شمعون )) (گوئى هیچ آنها را نمى شناسد) به آنها گفت چه کسى شما را به اینجا فرستاده است ؟!
گفتند: خدائى که همه چیز را آفریده ، و هیچ شریکى براى او نیست .
گفت : نشانه و معجزه شما چیست ؟
گفتند هر چه تو بخواهى !
شاه دستور داد غلام نابینائى را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه در تعجب فرو رفت ، در اینجا شمعون به سخن در آمد و به شاه گفت آیا اگر چنین درخواستى از خدایانت میکردى آنها نیز قادر بر چنین کارى بودند؟
شاه گفت : از تو چه پنهان که خدایانى که ما مى پرستیم نه ضررى دارند، و نه سود و خاصیتى !
سپس پادشاه به آن دو گفت : اگر خداى شما بتواند مرده اى را زنده کند ما به او و به شما ایمان مى آوریم .
گفتند: خداى ما قادر بر همه چیز هست .
شاه گفت : در اینجا مرده اى است که هفت روز از مرگ او میگذرد هنوز او را دفن نکرده ایم ، و در انتظار این هستیم که پدرش از سفر بیاید.
مرده را آوردند و آن دو آشکارا دعا مى کردند، و شمعون مخفیانه ، ناگهان مرده تکانى خورد و از جا برخاست ، و گفت من هفت روز است که مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود دیده ام ، و من به شما هشدار مى دهم همگى به خداى یگانه ایمان بیاورید.
پادشاه تعجب کرد، هنگامى که شمعون یقین پیدا کرد که سخنانش در او مؤ ثر افتاده ، او را به خداى یگانه دعوت کرد و او ایمان آورد، و اهل کشورش نیز به او پیوستند، هر چند گروهى به کفر خود باقى ماندند.

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 363

نظیر این روایت در تفسیر عیاشى از امام باقر و امام صادق (علیهالسلام ) نیز نقل شده است هر چند در میان آنها تفاوتهائى وجود دارد.
ولى با توجه به ظاهر آیات گذشته ایمان آوردن اهل آن شهر بسیار بعید به نظر مى رسد چرا که قرآن مى گوید آنها به وسیله صیحه آسمانى هلاک شدند.
ممکن است در این قسمت از روایت اشتباهى از ناحیه راوى صادر شده باشد.
این نکته نیز قابل توجه است که تعبیر به ((مرسلون )) در آیات فوق نشان مى دهد که آنها پیامبر و فرستاده خدا بودند، بعلاوه قرآن مى گوید مردم شهر به آنها گفتند شما جز بشرى همانند ما نیستید، و خداوند چیزى نازل نفرموده است .
اینگونه تعبیرات در قرآن مجید معمولا در مورد پیامبران الهى آمده است ، مگر اینکه گفته شود که فرستادگان پیامبران نیز فرستاده خدا هستند اما این توجیه بعید به نظر مى رسد.
2 - نکته هاى آموزنده این داستان
از آنچه در آیات بالا پیرامون این داستان خواندیم مسائل بسیارى مى توان آموخت که از جمله امور زیر است : الف - افراد با ایمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى کنند، همانگونه که یک فرد مؤ من همچون حبیب نجار از انبوه مشرکان شهر وحشت نکرد، على (علیهالسلام ) مى فرماید ایها الناس لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله : ((اى مردم هرگز در طریق هدایت به خاطر کمى نفرات وحشت نکنید)).

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 364

ب - مؤ من عاشق هدایت مردم است ، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نیز آرزو میکند اى کاش دیگران مقامات او را مى دیدند و ایمان مى آوردند!.
ج - محتواى دعوت انبیاء خود بهترین گواه بر هدایت و حقانیت آنهاست (و هم مهتدون ).
د - دعوت به سوى الله باید خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر کند.
ه‍- گاهى گمراهیها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلکه ضلال مبین و آشکار است و بت پرستى و شرک مصداق روشن ضلال مبین محسوب مى شود.
و - مردان حق بر واقعیات تکیه مى کنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.
ز - اگر شوم و نکبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است .
ح - ((اسراف )) عامل بسیارى از بدبختیها و انحرافات است .
ط - وظیفه پیامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبین و دعوت آشکار در همه زمینه هاست ، خواه مردم پذیرا شوند یا نشوند.
ى - اجتماع و جمعیت از عوامل مهم پیروزى و عزت و قوت است (و عززناهما بثالث ).
ک - خداوند براى درهم کوبیدن یاغیان سرکش لشکرهاى عظیم آسمان و زمین را بسیج نمى کند، بلکه با یک اشارت همه چیز آنها را در هم مى کوبد.
ل - میان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد و شهید قبل از آنکه از مرکب بر زمین بیفتد در آغوش حور العین قرار مى گیرد.

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 365

م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى کند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد (بما غفر لى ربى و جعلنى من المکرمین ).
ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نباید وحشت کرد چرا که این برنامه همیشگى آنها در طول تاریخ بوده است (یا حسرة على العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤ ن ).
چه حسرتى از این برتر و بالاتر که انسان درهاى هدایت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبیند.
س - ایمان آورندگان به انبیاء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند، (و جاء رجل من اقصى المدینه ).
ع - همانها بوده اند که در راه طلب هرگز خسته نمى شدند، و تلاش و کوشش آنها محدود به هیچ حدى نبود (یسعى ).
ف - شیوه تبلیغ را باید از رسولان الهى یاد گرفت که از تمام روشها و تاکتیکهاى مؤ ثر براى نفوذ در دلهاى بیخبران استفاده میکرد که نمونه اى از آن در آیه فوق و روایاتى که در تفسیر آن آمده است مشاهده مى شود.
3 - پاداش و عذاب برزخ
در آیات بالا آمده بود که ((مؤ من )) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى کرد ایکاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما این آیات همانند آیات مربوط به شهیدان مربوط به بهشت جاویدان رستاخیز نیست که بر طبق آیات ورود در آن بعد از رستاخیز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اینجا روشن مى شود که ما بهشت و دوزخى نیز در برزخ داریم که شهیدان در آن متنعم ، و طاغیان همچون ((آل فرعون )) صبح و شام در برابر آتش آن قرار

تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 366

مى گیرند، و با توجه به این مطلب بسیارى از مسائلى که در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روایات معراج و امثال آن آمده است ، حل مى شود.
4 - پیشگامان امتها!
در تفسیر ((ثعلبى )) از پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده : سیاق الامم ثلاثة لم یکفروا بالله طرفة عین : على بن ابى طالب (علیهالسلام ) و صاحب یس و مؤ من آل فرعون ، فهم الصدیقون و على افضلهم : ((پیشگامان امتها سه نفر بودند که هرگز حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا کافر نشدند: على بن ابى طالب ، و صاحب یس (حبیب نجار) و مؤ من آل فرعون ، آنها پیامبر زمان خود را (قولا و عملا) تصدیق کردند و على برترین آنهاست )).
همین معنى در تفسیر ((در المنثور)) به عبارت دیگرى از رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده است که فرمود: الصدیقون ثلاثة : حبیب النجار مؤ من آل یس الذى قال یا قوم اتبعوا المرسلین ، و حزقیل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا ان یقول ربى الله ، و على بن ابى طالب (علیهالسلام ) و هو افضلهم : ((تصدیق کنندگان انبیا سه کس ‍ بودند: ((حبیب نجار)) مؤ من آل یس که صدا زد اى قوم من ! از فرستادگان خدا تبعیت کنید، و ((حزقیل )) مؤ من آل فرعون که (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئه قتل که از سوى فرعونیان ترتیب داده شده بود) گفت : آیا مردى را مى خواهید به قتل برسانید که مى گوید: پروردگار من الله است ؟! و على بن ابى طالب که برترین آنهاست )).

 

 



موضوع :