سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی



ابر برچسب ها
درمحضرقرآن کریم[10] ، آیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی[7] ، در محضرقرآن کریم[6] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان[5] ، آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی[5] ، در محضر قرآن کریم[4] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«اَلمیزان»[3] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«اَلمیزان[2] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.علامه طباطب[2] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان»[2] ، عظمت قرآن[2] ، عِلّتِ سَجده پدرومادرحضرتِ یُوسُف بریُوسُف(عَ) چه بود؟![1] ، عکس[1] ، قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیرآیه 52 و53 سوره شُوری)تفسیر[1] ، قرآن کریم ازهراعوجاج وانحرافی بدوراست[1] ، قرآن کریم ازهراِعوجاجی بدوراست[1] ، قسمت پنجم[1] ، قسمت چهارم[1] ، قسمت دَهُم[1] ، قسمت سوم[1] ، قسمت ششم[1] ، قسمت نُهُم[1] ، قسمت هشتم[1] ، قسمت هفتم[1] ، قسمت11 .[1] ، قسمت12 .[1] ، قسمت13.[1] ، قسمت14.[1] ، قسمت15.[1] ، معنای سه واژه قرآنی(قِطْمِیر-فَتیل-نَقِیر)[1] ، معنای کلمه عَصر در سوره (وَالْعَصرِ)[1] ، منظوراز(وَالْقَواعِدُمِنَ النِّساءِ اللاّتی لا یَرْجُونَ نِکاحًا[1] ، ناپایداری دنیا و پایداری آخرت[1] ، نزول دفعی و تدریجی قرآن کریم ازدیدگاه آیت الله جوادی آملی[1] ، نمازمَلفوظ ونماز مَقبول[1] ، نکته ادبی و تفسیری و فقهی در آیه 38 از سوره مائده[1] ، نکته ها و پیام های آیه 123 از سوره توبه[1] ، هرکسی و قومی مسؤل عواقب اعمالِ بدخوداست(درمحضرقرآن کریم)[1] ، وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا[1] ، وبلاگ درمحضرقرآن کریم[1] ، تفکّرواندیشیدن،نردبان کمالِ آدمی است[1] ، حدیث امام حسن عسکری ع[1] ، حضرت آیت الله سیدابراهیم رئیسی کاندیدای محبوب ملت شریف ایران[1] ، خوشاآن عاشق شیدایی قرآن[1] ، تفسیرسوره کهف براساسِ«متنِ عربی کتابِ اَلمیزان جلد13.(قسمت دوم)[1] ، درقرآن کریم چندچیزوسیله آرامش معرفی شده است[1] ، آیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی(در محضرقرآن کریم[1] ، (در محضر قرآن کریم)[1] ، آیا آیه 108 سوره «هود» با مسأله خلود منافات دارد؟[1] ، آیااستثاءدرآیه«وَمَایَعْبُدُونَ إِلَّااللَّهَ»متّصل است یامنفصل؟[1] ، آیاخداوندبرای بنده اش کافی نیست[1] ، آیاغاراصحاب کهف به سمت قطب شمال بوده یاسمت قُطبِ جنوب؟![1] ، آیت الله جوادی آملی[1] ، آیت الله سعادت میرقدم لاهیجی[1] ، آیه 1 از کهف.[1] ، آیه51 مائده[1] ، اَحسَنُ الحَدیث بودن قرآن به چه معنا است؟[1] ، استاد سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، استاد قرائتی[1] ، استاد محسن قرائتی[1] ، استادمحسن قرائتی[1] ، اَقسام حَیات از نظر قرآن[1] ، ای مورچگان به خانه هاى خود بروید...«سوه نَمْل آیه 18»[1] ، بزرگ ترین نعمت خداوند(تفسیر آیه 164 از سوره آل عمران)[1] ، بیست و یک شباهت بین قرآن کریم و امام حسین علیه السلام[1] ، پرسش و پاسخ[1] ، پست ترین آدم ها،آدم دوچهره و دو رو است[1] ، پیام تسلیت به مناسبت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی[1] ، پیام ها[1] ، تبیین اقسام ثلاثه علم الهی:1-علم خداوند به ذاتش2-..3-.. آیت الله[1] ، تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از سوره اِسراء)[1] ، تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة-تفسیر-قرآن[1] ، تفسیر آیه 159 از سوره آل عمران- قرآن-[1] ، تفسیر آیه 159 ازسوره آل عمران درباب اهمیت مشاوره[1] ، تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان[1] ، تفسیر آیه 36 و 37 سوره زُمَر[1] ، تفسیر آیه 42 و43 از سوره فاطر-قرآن-تفسیر-سوره فاطر[1] ، تفسیر آیه 78 از سوره اَلنَّحل-سوره نحل آیه 78-تفسیرقرآن[1] ، تفسیر آیه109 از سوره توبه[1] ، تفسیر آیه13 و14 از سوره اَحقاف[1] ، تفسیر سوره کهف بر اساسِ«اَلمیزان»[1] ، تفسیرآیه 58 ازسوره نساء(اهمیت امانت و قضاوت)درمحضرقرآن کریم[1] ، تفسیرآیه 74 از سوره بقره توسط دکترسیدمحسن میرباقری-تفسیر-میرباقر[1] ، تفسیرسوره کهف[1] ، درمکتب شیطان جزدرس گمراهی و بدبختی نیست[1] ، دروس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی در سال تحصیلی 1400- 140[1] ، روش وقواعدامام خامنه ای درتفسیرقرآن کریم[1] ، سایت سعادت میرقدیم ها[1] ، سایت ها و وبلاگ های استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، سوره یونس آیات 24 و 25[1] ، شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)تفسیر[1] ، شعرازآیت الله سعادت میرقدیم لاهیجی[1] ، صفا بخش دل و جان است قرآن[1] ،

** معنای کلمه عَصر در سوره (وَالْعَصرِ) +نسیم معرفت

نتیجه تصویری برای سوره والعصر

***نسیم معرفت***

** سورة اَلعَصر

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ الْعَصرِ(1) إِنَّ الأِنسانَ لَفِى خُسرٍ(2) إِلا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ تَوَاصوْا بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ(3)

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده مهربان

1 -به عصر سوگند،

2 -که انسان ها همه در زیانند.

3 -مگر کسانى که ایمان آورده ، و اعمال صالح انجام داده ‏اند و یکدیگر را به حق سفارش کرده ، و یکدیگر را به شکیبائى و استقامت توصیه نموده ‏اند.

[تفسیر نمونه ج : 27ص : 289. : سوره عَصر آیات 1 تا 3.]

سوره وَالعَصر  یکصد و سوّمین سوره قرآن کریم است .این سوره در مکه نازل شده و داراى 3 آیه است.

** محتوى و فضیلت سوره وَالعَصر

معروف این است که این سوره در مکه نازل شده ، هر چند بعضى احتمال مَدنى بودن آن را نیز داده ‏اند ، عبارات و آیات کوتاه آیات سوره ، و لحن آن ، نیز شاهد مکى بودن آن است.

به هر حال جامعیت این سوره به حدى است که به گفته بعضى از مفسران تمام علوم و مقاصد قرآن در این سوره خلاصه شده است ، و به عبارت دیگر : این سوره در عین کوتاه بودن برنامه جامع و کاملى براى سعادت انسان تنظیم و ارائه نموده است.

نخست از سوگند پر معنى به عَصر شروع مى‏شود که تفسیر آن را به زودى خواهید دید ، سپس سخن از زیانکار بودن همه انسانها که در طبیعت زندگى تدریجى نهفته است به میان مى ‏آورد ، بعد فقط یک گروه را از این اصل کلى جدا مى‏کند ، آنها که داراى برنامه چهار ماده‏ اى زیر هستند : 1-  ایمان ،2-  عمل صالح ، 3-  سفارش یکدیگر به حق ،  4- و سفارش یکدیگر به صبر و این چهار اصل ، در واقع برنامه ‏هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمى‏ گیرد .

** در باره فضیلت تلاوت این سوره در حدیثى از امام صادق  (عَلَیهِ السَّلامُ ) مى‏خوانیم : مَنْ قَرَأَ «وَ الْعَصْرِ» فِی نَوافِلِهِ بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ مُشْرِقاً وَجْهُهُ ضاحِکاً سِنُّهُ قَرِیرَةً عَیْنُهُ حَتَّى یَدْخُلَ الْجَنَّةَ : هر کس سوره و العصر را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قیامت برمى ‏انگیزد در حالى که صورتش نورانى ، چهره‏ اش خندان و چشمش ( به نعمت هاى الهى ) روشن است ، تا داخل بهشت شود. [ ثَوابُ الأَعمال ص 113.«مَجمعُ البَیان»، جلد 10، صفحه 535.و معلوم است که این همه افتخار و سرور و شادمانى از آنِ کسى است که این اصول چهارگانه را در زندگى خود پیاده کند ، نه فقط به خواندن قناعت نماید.

** تنها راه نجات

در ابتداى این سوره با قسم تازه ‏اى روبرو مى‏ شویم ، مى‏فرماید : به عصر سوگند ! ( وَالْعَصرِ).

واژه عَصر در اصل به معنى فشردن است ، و سپس به وقت عصر اطلاق شده ، به خاطر اینکه برنامه ‏ها و کارهاى روزانه در آن پیچیده ، و فشرده مى‏شود .

سپس این واژه به معنى مطلقِ زمان و دَوران تاریخ بشر و یا بخشى از زمان ، مانند عصر ظهور اسلام و قیام پیغمبر اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) ، و امثال آن استعمال شده است ، و لذا در تفسیر این سوگند( وَالْعَصرِ) مفسران احتمالات زیادى گفته ‏اند:

1 -بعضى آن را اشاره به همان وقت عصر مى‏دانند ، به قرینه اینکه در بعضى دیگر از آیات قرآن به آغازِ روز سوگند یاد شده است مانند وَ الضُّحى ( سوره ضُحى آیه 1 ) - یا - وَ الصُّبحِ اِذا اَسفَرَ ( مدثر - 34).

این سوگند به خاطر اهمیتى است که این موقع از روز دارد چرا که زمان ، زمانِ دگرگونى نظام زندگى و حیات انسانها است ، کارهاى روزانه پایان مى‏گیرد ، پرندگان و حیوانات به لانه ‏هاى خود بازمى ‏گردند ، خورشید سر در اُفق مَشرق فرو مى‏کشد ، و هوا تدریجا رو به تاریکى مى‏رود .

این دگرگونى انسان را به قدرت لا یَزال الهى که بر این نظام حاکم است متوجه مى‏سازد ، و در حقیقت نشانه‏ اى از نشانه‏ هاى توحید و آیتى از آیات پروردگار است که شایسته سوگند مى‏باشد.

2 -بعضى دیگر آن را اشاره به سراسر زمان و تاریخ بشریت دانسته‏ اند که مملوّ از درسهاى عبرت ، و حوادث تکان دهنده و بیدارگر است ، و روى همین جهت آنچنان عظمتى دارد که شایسته سوگند الهى است .

3 -بعضى روى قسمت خاصى از این زمان مانند عصر قیام پیغمبر اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) یا عصر قیام مهدى  (عَلَیهِ السَّلامُ )  که داراى ویژگى و عظمت خاصى در تاریخ بشر بوده و هست انگشت گذارده ، و سوگند را ناظر به آن مى‏دانند.

4 -بعضى نیز به همان ریشه لغوى این واژه برگشته ، و سوگند را ناظر به انواع فشارها و مشکلاتى مى‏دانند که در طول زندگى انسانها رخ مى‏دهد ، آنها را از خواب غفلت بیدار مى‏کند ، به یاد خداوند بزرگ مى‏اندازد ، و روح استقامت را پرورش مى‏دهد .

5 -بعضى دیگر آن را اشاره به انسانهاى کامل مى‏دانند که عُصاره عالم هستى و جهان آفرینشند.

6 -بالاَخره بعضى آن را ناظر به نماز عصر شمرده ‏اند ، به خاطر اهمیت ویژه‏ اى که در میان نمازها دارد ، زیرا آنها صلاة وُسطى را که در قرآن روى آن تاکید خاصى به عمل آورده نماز عصر مى‏دانند. [حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی‏ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتینَ (سوره بقره آیه 238) ]

با اینکه تفسیرهاى فوق با هم تضادى ندارند و ممکن است همه در معنى آیه جمع باشد و سوگند به تمام این امور مهم یاد شود ، ولى در میان آنها از همه مناسب تر  همان عصر به معنى زمان و تاریخ بشر است ، چرا که بارها گفته‏ ایم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است که سوگند به خاطر آن یاد شده ، و مسلم است که خسران انسانها در زندگى ، نتیجه گذشتنِ زمانِ عمرِ آنها است ، و یا عصرِ قیامِ پیغمبر خاتم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) به خاطر اینکه برنامه چهار ماده ‏اى ذیل سوره در چنین عصرى نازل گردیده .

از آنچه گفته شد عظمت آیات قرآن و گستردگى مفاهیم آن به خوبى روشن مى‏شود که یک کلمه از آن ( یعنی  وَالْعَصرِ) تا چه حد پُر معنى و شایسته تفسیرهاى عمیق و گوناگونى است.

تفسیر نمونه ج : 27ص : 289.

http://www.andisheqom.com/public/application/index/viewData?c=8673&t=article


** تنظیم و اصلاح و مختصری اضافات : توسط استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی 


کلمات کلیدی :معنای کلمه عَصر در سوره (وَالْعَصرِ) کلمات کلیدی :(در محضر قرآن کریم)
موضوع :
کلمات کلیدی :معنای کلمه عَصر در سوره (وَالْعَصرِ) کلمات کلیدی :(در محضر قرآن کریم)


نتیجه تصویری برای خشم وعذاب الهی

***نسیم معرفت***

 

به نام خدا



** هرکسی و قومی مسؤل عواقب اعمالِ بدخود است



وَ ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ و یَعْفوا عَنْ کثیرٍ.


هر مصیبت و بلائی  که به شما میرسد( نوعا) بخاطر اعمال بد و زشتی است که به اختیار و اراده و قدرت خود انجام داده اید ، و  خداوند بسیاری از معاصی و گناهان و لغزش ها را نیز عفو می کند!  و عقابی نمی نماید.
( سوره شوری، آیه30)

انسان گاهی به عِلَل مختلف از جمله جهل ونادانی و  خودخواهی و ضعف ایمان و سستی اعتقاد و عُقده داشتن و نقص شخصیتی و .... دچار معاصی و گناهان و  خطاها و اشتباهات و انحرافات و بی راهه رفتن ها و آلودگی به فساد و فحشاء و منکرات و...  می شود و با دست خود برای خود نِقمت و بدبختی و فلاکت و گرفتاری و... درست می کند. قرآن کریم در آیه 30 از سوره شُوری می فرماید :   هرمصیبت و بدبختی و گرفتاری و ...که به شما می رسد (نوعا)  از ناحیه اعمال زشت خودتان  (که با  اختیار و اراده همراه است) می باشد  و کسی نمی تواند از خود سلبِ مسولییت نماید و  بدبختی و بیچارگی و فلاکت و مصیبت خود را به گردن دیگران و ...  بیندازد و خود را مُبرّا  و بی تقصیر جلوه دهد . بیشتر نکبت ها و بلایا ومصایب آسمانی و زمینی که دامنگیر افراد و یا اقوام و ملت ها شده و یا می شود به جهت عصیان ها و طغیانگری ها و  نافرمانی های آنها می باشد .  چه بسیار اقوامی که به جهت اختلافات و  سرپیچی و گستاخی نسبت به انبیاء
(عَلَیهِمُ السَّلامُ ) و نافرمانی پروردگار مشمول مصیبت و بلاء و قهر و خشم و عذاب الهی شدند که سرگذشت شوم برخی ار آنها در قرآن کریم آمده است . خداوند رَئوف و رحیم و مهربان ، اصل را بر رحمت و عفو و بخشش بندگانش گذاشته است و درسوره اعراف آیه 156 چنین فرموده است  :  وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء یعنی رحمت واسعه من همه چیز را فراگرفته است ولی با این وجود در قبال جهالت ها و نادانی ها و  گستاخی ها و نافرمانی ها  و کجروی ها و انحرافات و خلافکاری های انسان ها ، بلاها و مصائبی را براساس حکمت خود مقرّر فرموده است که در واقع  بازخُورد و نتیجه اعمال سوء آنها می باشد . اگر خدای ناکرده در جامعه ای ظلم و بی عدالتی و جنایت و دزدی و قتل  و فساد و دشمنی و اختلاف و تفرقه و سرپیچی از بزرگان و رهبران  دینی باشد چنین جامعه ممکن است در معرض خشم و غضب الهی قرار گیرد .   مصائب و مشکلات و بلاها  گاهی جنبه عقوبتی و کیفری و عذاب دارد  مثل عذاب هایی که در قرآن کریم برای امثال قوم  موسی و  عاد و ثمود و سَبأ و ... ذکر شده است و در رابطه با بلاهایی که برای  قوم موسی (عَلَیهِ السَّلامُ )  و فرعونیان نازل شده  در سوره اعراف آیه 133 چنین آمده است  : فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمینَ .  « سپس ( بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل کردیم: ) طوفان و ملخ و آفت گیاهی و قورباغه ها و خون را- که نشانه هایی از هم جدا بودند- بر آنها فرستادیم ( ولی باز بیدار نشدند ، و ) تکبر ورزیدند ، و آنها جمعیّت گنهکاری بودند! »   و گاهی جنبه آزمایش و امتحان می باشد و گاهی نیز  برای ترفیع درجه است و گاهی برای تطهیر و پاک شدن از معاصی و گناهان است . شاعر ناموَر جلال الدین رومی چه زیبا گفت : 

این بلای دوست تطهیر شماست
علم او    بالای    تدبیر شماست
و گاهی این مصائب و بلایا جنبه فردی دارد و گاهی جنبه عمومی و گروهی  که در قرآن کریم به آن ها اشاره شده است . اگر دچار مصیبت و  گرفتاری و مشکلی شدیم و با محاسبه دقیق معلوم شد که به جهت عصیان و گناه نبوده  در این صورت این گرفتاری  و مصیبت وارده یک نوع آزمایش و امتحان الهی است که اگر صبر و شکیبایی نماییم موجب پاداش و ارتقاء درجه و سبب تقرّب به پیشگاه پروردگار می باشد.  در روایتی از حضرت امیرالمؤمنین  وارد شده که فرمود  : إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَةٌ . مصایب و مشکلات برای ستمگران و طغیانگران تأدیب و تنبیه وعذاب و برای مؤمنین آزمایش و امتحان و برای پیامبران  (عَلَیهِمُ السَّلامُ )  ترفیع درجه و برای اولیاء کرامت و منزلت می باشد . (بحار الأنوار،چاپ بیروت،ج 78، ص 198)

آدمی دارای عقل و اراده و تفکر و فکر است و وقتی در مَعرض فساد و گناه و معصیت و انحراف و .... قرار گرفت باید از عقل و اراده و قدرتِ فکر خود استفاده کند تا در دام  آلودگی ها و انحرافات و فساد ها قرار نگیرد. پس قبل از اینکه  عقل و اراده و فکر ما آسیب ببیند باید حواسمان باشد و متوجه خطرات و انحرافات و فساد ها و دام های خطرناک و خانمان برانداز باشیم و به قول سعدی شیرین سخن : علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد. متاسفانه عده ای به جهت عوامل مختلف خود را گرفتار بدبختی و شقاوت ها و مصیبت ها وفساد ها می کنند و بعد می گویند دیگر کاری از ما ساخته نیست و ما همین هستیم و بس  و دیگر اختیاری نداریم و نمی توانیم تغییر کنیم و برگردیم. یقینا این گفتارها و پندارها غلط و نادرست است و انسان در سایه عقل و فکر و اراده و توکل و ایمان می تواند بسیاری از غیر ممکن های تصوری و پنداری را ممکن سازد .  البته اگر کسی تمام راه های نجات و سعادت و خوشبختی  را برخود ببندد و تصمیم بر  برگشت نگیرد هرگز نجات پیدا نمی کند و مُدام در دره سقوط و هلاکت قرار دارد . طبق آیه 30 از سوره شُوری (وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ  )ٍ ، انسان ها مسؤل اعمال و کردار خود هستند و اگر به جهت خلافکاری و عصیان  و ارتکاب فساد و خلاف دچار بلاء و بدبختی شدند  بدانند که این مصیبت ها و نِقمت ها و بیچارگی ها و ذلت ها  به سوء اختیار خودشان  بوده است . توجه شود که مراد از(کُمْ) در (ما أَصابَکُمْ) یعنی شما گنهکاران و خلافکاران .  و مراد از (أَیْدیکُمْ) یعنی به اختیار و اراده و قدرت شما ودر مجموع معنای آیه چنین است : هر مصیبت و بلاء و گرفتاری و آسیبی  که به شما میرسد ( نوعا) بخاطر اعمال بد و زشتی است که به اختیار و اراده و قدرت خود انجام داده اید . اگر کسی بواسطه شراب خواری و یا قماربازی و یا  دزدی و قتل و زنا و فحشاء و یا مواد مخدر و... دچار فلاکت و بدبختی و بیچارگی شد  مقصّر اصلی خودش است (فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ) و باید خودش را مسؤل عواقب شوم اعمال ننگینش بداند .

این عمل های چو مار و کَژدُمت

مار و  کَژدُم  گردد  و گیرد دُمت

                               «جلال الدین رومی»

هیچکس نمی تواند ادعا کند که اختیار و اراده ای نداشته است . انسان ها با عقل و اراده و تفکر وتوکل به خدای بزرگ می توانند بهترین سرنوشت را برای خود رقم بزنند و سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت را برای خود فراهم سازند . اگر کسی دچار اعتیاد به مواد مخدر با انواع واقسامش  و یا دچار مفسده دیگر شد تا زمانی که عقل و فکرش کار می کند باید با توکل برخدا تصمیم بر نجات ورهایی خود بگیرد و ناامید نشود و اگر خدای ناکرده آلودگی او طوری باشد که دیگر عقل و فکر واراده ای ندارد و همانند آدم های مست و بی عقل باشند که ممکن است هر جنایتی را مرتکب شوند در این صورت باید خانواده و دیگران  او را کنترل کنند و  دست و پایش را ببندند و به مراکز درمانی تحویل دهند تا مردم و خانواده اش از خطرات او در امان باشند و بعد از علاج و درمان و برگشت عقل و اراده و فکر ، راه صلاح و فلاح و سعادت و عزت و خوشبختی را دنبال نماید . در هرصورت تا زمانی که عقل و اراده و فکر آدمی زایل نشده می تواند به کمک تعقل و تفکر و تصمیم و اراده و توکل به قدرت بی پایان الهی  آینده خوبی را برای خود رقم بزند و خود را از منجلاب خلافکاری ها و سرنوشت شوم بَرَهاند . البته باید توجه شود که وقتی  کسی با اختیار خود ، خویش را به مرحله ای از بدبختی و بیچارگی و فلاکت رساند که عقل و اراده و تفکرش زایل گردد نمی توان گفت که او دیگر هیچ مسولیتی ندارد و بی تقصیر است و جرم وکیفر و عِقاب ندارد بلکه در دنیا و آخرت نیز مسؤل و معاقَب است. اگر کسی را کشته و یا خسارتی به کسی وارد کرده به پایش نوشته می شود و باید پاسخگو باشد و حساب پس بدهد  چون چنین فردی اگرچه الآن در چنین فرضی اختیاری از خود ندارد ولی قبلا دارای عقل و علم و اراده بوده و با علم و اختیار و اراده وارد عملی شده که الآن  مَسلُوبُ الأِختیار شده است و به اصطلاح ( اَلأمتِناعُ بِالأِختِیارِ لایُنافِی الأِختِیارَ ) یعنی کسی که با اختیار پیشین خود  اقدام به کار وعملی کند که اختیار از او ممتنع و سلب گردد و به مرحله اضطرار و بی اختیاری برسد ، این امتناع و سلب اختیار منافاتی با اختیارش ندارد چون از پیش دارای علم اراده واختیار بوده است و چنین فردی در قبال عملش مورد سؤال و مؤاخذه قرار می گیرد و نمی تواند بگوید که من الآن اختیاری ندارم و مضطر هستم و حساب و کتابی ندارم .  این قاعده  ، معروف است به  (قاعده  اَلأِمتِناع )  که در فقه و اصول و حقوق و کلام  کاربُرد دارد .  علماء علم اصول ( اصولیون) می گویند  اگر اساس و ریشه اضطرار و ممتنع بودن  و سلبِ اختیارِ  شخصِ مکلف،  به سوء اختیار خودش باشد، این امر موجب معذوریتش نمی‌گردد و شرعا و عقلا مسؤل است .  کسی که با علم و آگاهی و اختیارِ خودش شراب خورده و مست شده  و بی اختیار گشته و کسی را بکُشد چنین فردی  در قبال این عمل زشت مسؤل است .   البته در دنیا تا زمانی که عقلش زایل باشد در حین زوال عقل احکامی بر او مترتب نمی شود و خسارتی که در حین زوال عقل و اراده  ببار آورده طبق ضوابط و مبناهای شرعی یا به عهده عاقِله ( بستگانِ ذکورِ نَسَبی با شرایطی که در فقه مُقرّر است) و یا به عهده بیت المال  است  واگر روزی عقلش برگشت باید خودش عهده دار خسارت باشد چون قبل از زوال عقل با اختیار خود شراب خورده و یا روانگردان(شیشه و مانند آن ) مصرف کرده و بعد دچار زوال عقل و اراده شده است. بطور کلی هر خیر و شری که به انسان می رسد از ناحیه خودش و به اختیار و اراده خودش است و هیچکس نمی تواند از خودش سلب مسؤلیت نماید

(وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ  .
هر مصیبت و بلائی  که به شما میرسد( نوعا) بخاطر اعمال بد و زشتی است که به اختیار و اراده و قدرت خود انجام داده اید .  سوره شوری آیه 30)ٍ


 این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی   ما آید    نداها    را     صدا

                               « جلال الدین رومی»

ازمکافات عمل  غافل  مشو

گندم از گندم بروید جو ز جو


سیداصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

هیجدهم شهریور 1395 ه.ش

ششم ذِی الحجه 1437 ه.ق


**حضرت آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 


کلمات کلیدی :هرکسی و قومی مسؤل عواقب اعمالِ بدخوداست(درمحضرقرآن کریم)
موضوع :
کلمات کلیدی :هرکسی و قومی مسؤل عواقب اعمالِ بدخوداست(درمحضرقرآن کریم)


***نسیم معرفت***


**تفسیرآیه 58 ازسوره نساء(اهمیت امانت و قضاوت)


إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی‏ أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً(آیه 58 از سوره نساء) .

خداوند به شما فرمان مى‏دهد که امانتها را به صاحبان آن برسانید و هنگامى که میان مردم داورى مى‏کنید از روى عدالت داورى کنید ، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مى‏دهد ، خداوند شنوا و بیناست.


شان نزول:

در تفسیر مجمع البیان و بعضى دیگر از تفاسیر اسلامى نقل شده که این آیه زمانى نازل گردید که پیامبر   (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  با پیروزى کامل وارد شهر مکه گردید ، عُثمان بن طلحه را که کلیددار خانه کعبه بود احضار کرد و کلید را از او گرفت ، تا درون خانه کعبه را از لَوث وجود بتها پاک سازد ، عباس عموى پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  پس از انجام این مقصود تقاضا کرد که پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) با تحویل کلید خانه خدا به او ، مقام کلیددارى بَیتُ الله که در میان عرب یک مقام برجسته و شامخ بود ، به او سپرده شود ( گویا عباس میل داشت از نفوذ اجتماعى و سیاسى برادرزاده خود به نفع شخص خویش استفاده کند ) ولى پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  بر خلاف این تقاضا پس از تطهیر خانه کعبه از لَوث بتها درِ خانه را بست و کلید را به عُثمان بن طلحه تحویل داد ،  و  آیه مورد بحث را تلاوت مى‏ نمود :  إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی‏ أَهْلِها ... و  این در حالی بود که هنوز «عثمان بن طلحه » مسلمان نشده بود.


دو قانون مهم اسلامى


آیه فوق گرچه همانند بسیارى از آیات در مورد خاصى نازل شده ولى بدیهى است یک حکم عمومى و همگانى از آن استفاده مى‏شود ، و صریحا مى‏گوید : خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبان آنها بدهید. (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی‏ أَهْلِها ....)  روشن است امانت معنى وسیعى دارد و هر گونه سرمایه مادى و معنوى را شامل مى‏شود و هر مسلمانى طبق صریح این آیه وظیفه دارد که در هیچ امانتى نسبت به هیچکس ( بدون استثناء ) خیانت نکند ، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد یا غیر مسلمان ، و این در واقع یکى از مواد اعلامیه حقوق بشر در اسلام است که تمام انسان‏ها در برابر آن یکسانند ، قابل توجه اینکه در شان نزول فوق ، امانت تنها یک امانت مادى نبود و طرف آن هم یکنفر مشرک بود . 

در قسمت دوم آیه ، اشاره به دستور مهم دیگرى شده و آن مسئله عدالت در حکومت و قضاوت است. آیه مى‏گوید خداوند نیز به شما فرمان داده که به هنگامى که میان مردم قضاوت و حکومت مى‏کنید ، از روى عدالت حکم کنید وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ...  سپس براى تاکید این دو فرمان مهم میگوید : خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما میدهد ( إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ) باز تاکید مى‏کند و مى‏گوید : در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما را مى‏ شنود و هم کارهاى شما را مى‏بیند ( إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً)  این قانون نیز ، یک قانون کلى و عمومى است و هر نوع داورى و حکومت را چه در امور بزرگ و چه در امور کوچک بوده باشد شامل مى‏شود ، تا آنجا که در احادیث اسلامى مى‏خوانیم : روزى دو کودک خردسال ، هر کدام خطى نوشته بود ، و براى داورى در میان آنها و انتخاب بهترین خط به حضور امام حسن (علیه‏ السلام‏) رسیدند ، على (علیه ‏السلام‏) که ناظر این صحنه بود فورا به فرزندش گفت : یَا بُنَیَّ اُنْظُر کَیْفَ تَحْکُمُ فَإنَّ هذا حُکْمٌ وَالله ُسائِلُکَ عَنْهُ یَوْمَ القِیامَةِ  ( تفسیر مجمع البیان جلد 1 ذیل آیه 58 از سوره نساء )  فرزندم ! درست دقت کن ، چگونه داورى مى‏کنى ، زیرا این خود یک نوع قضاوت است و خداوند در روز قیامت در باره آن از تو سؤال میکند !  این دو قانون مهم اسلامى ( حفظ امانت و عدالت در حکومت ) زیربناى یک جامعه سالم انسانى است و هیچ جامع ه‏اى خواه مادى یا الهى بدون اجراى این دو اصل ، سامان نمى‏ یابد .

اصل اول مى‏گوید : اموال ، ثروتها ، پستها ، مسئولیتها ، سرمایه ‏هاى انسانى ، فرهنگها و میراث هاى تاریخى ، همه امانتهاى الهى هستند که بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده مى‏شود ، و همه موظفند که در حفظ این امانات و تسلیم کردن آن به - صاحبان اصلى آن بکوشند ، و به هیچ وجه در این امانتها خیانت نشود . از طرفى همیشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطکاکِ منافع وجود دارد که باید با حکومت عادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعیض و امتیاز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچیده شود.

 

همانطور که در بالا گفته شد ، امانت منحصر به اموالى که مردم به یکدیگر مى‏ سپارند نیست ، بلکه دانشمندان نیز در جامعه امانت‏دارانى هستند که موظفند حقایق را کتمان نکنند ، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند که اگر در تعلیم و تربیت آنان کوتاهى شود ، خیانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خودِ انسان و تمام نیروهائى که خدا به او داده است امانت پروردگارند که انسان موظف است در حفظ آنها بکوشد ، در حفظ سلامتِ جسم و سلامتِ روح و نیروى سرشار جوانى و فکر و اندیشه کوتاهى نکند و لذا نمى ‏تواند دست به انتحار  و خود کشی و یا ضرر به - خویشتن بزند ، حتى از بعضى از احادیث اسلامى استفاده مى‏شود که علوم و اسرار و ودایعِ امامت که هر امامى باید به امام بعد بسپارد در آیه فوق داخل است ( و جز امانت ها محسوب می گردند ).

قابل توجه اینکه در آیه فوق ، مسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، این موضوع شاید به خاطر آن است که مسئله عدالت در داورى ، همیشه در برابر خیانت لازم مى‏شود ، زیرا اصل و اساس این است که همه مردم امین باشند ، ولى اگر فرد یا افرادى از این اصل منحرف شدند نوبت به عدالت مى‏رسد که آنها را به وظیفه خود آشنا سازد.


اهمیت امانت و عدالت در اسلام


در منابع اسلامى به قدرى در باره این موضوع تاکید شده که در مورد سایر احکام کمتر دیده مى‏شود :


1 -از امام صادق (علیه ‏السلام‏) نقل شده که فرمود : «لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِکَ شَیْ‌ءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَکَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِکَ وَ لَکِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ‌»[تفسیر نورالثقلین ، ج 1، ص 496، اصول کافى ج 2، ص 105 حدیث 13] : ( تنها ) نگاه به رکوع و سجود طولانى افراد نکنید ، زیرا ممکن است عادتى براى آنها شده باشد که از ترک آن ناراحت شوند ، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها کنید.


2 -در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه ‏السلام‏) نقل شده که فرمود : اگر على (علیه ‏السلام‏) آن همه مقام در نزد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) پیدا کرد به خاطر راستگوئى در سخن و اداء امانت بود .


3 -در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه ‏السلام‏) نیز نقل شده که به یکى از دوستان خود فرمود : اِنَّ ضارِبَ عَلِىٌّ بِالسَّیْفِ وَ قاتِلَه لَوْ اِئْتَمَنَنِى وَ اسْتَنْصَحَنِى وَ اسْتَشارَنِى، ثُمَّ قَبِلتُ ذلِکَ مِنْهُ، لاَدَّیْتُ اِلَیْهِ الاَْمانَةَ [مجموعه وَرّام، جلد 1، صفحه 20.]: اگر قاتل علىّ (علیه‏ السلام‏) امانتى پیش من مى‏ گذاشت و یا از من نصیحتى مى‏خواست و یا با من مشورتى مى‏کرد و من آمادگى خود را براى این امور اعلام مى‏داشتم ، قطعا حق امانت را ادا مى‏ نمودم.


4 -در روایاتى که در منابع شیعه و اهل تسنن از پیغمبر گرامى اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) نقل شده این گفتار بزرگ مى ‏درخشد : آیَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ: نشانه منافق سه چیز است دروغگوئى ، پیمان ‏شکنى ، و خیانت در امانت.  ( نهج الفصاحه ص2 حدیث 7 -صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح 89 -  الترغیب و الترهیب : 4 / 9 / 13.)


5 -پیغمبر اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) به على (علیه ‏السلام‏) فرمود : هنگامى که طرفینِ نزاع نزد تو مى‏ آیند حتى در نگاه کردن به آن دو ، و مقدار و چگونگى سخنان که به آنها مى‏گوئى ، مساوات و عدالت و برابری را رعایت کن ( سَوِّ بَینَ الخَصمَینِ فِى لَحظِکَ وَ لَفظِکَ).

6- [ در مورد شش نفر از پیامبران بزرگ الهى جمله «اِنِّى لَکُمْ رَسُولٌ اَمِینٌ» من براى شما فرستاده امینى هستم» در آیات قرآن  آمده است :   1- نوح  (شعراء ـ 107)  2- هود (شعراءـ 125)  3- صالح (شعراء ـ 143)  4-  لوط (شعراء ـ 162)  5- شُعَیب (شعراء ـ 178)  6-  موسى (دخان ـ 18)  و  این  نشان از اهمیت مسئله امانت و امانتداریمی باشد که در کنار امر رسالت قرار گرفته است، و بدون آن هرگز اعتماد امت ها به رسولان و پیامبران جلب نمى شود.]  

7- در حدیثى از رسول خدا  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) خطاب به على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «یا اَبَالْحَسَنِ اَدِّ الاَمانَةَ اِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ فِى ما قَلَّ وَجَلَّ حَتّى فِى الخَیْطِ وَ الَْمخِیطِ : اى ابوالحسن! امانت را چه مربوط به شخص نیکوکار باشد یا بدکار، چه کم باشد چه زیاد به صاحبش برسان، حتى اگر نخ و سوزن باشد .  ( بحارالانوار، جلد 74، صفحه 273.)

8-   پیامبر اکرم  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)    فرمود:  «لا اِیْمانَ لِمَنْ لا اَمانَةَ لَهُ : کسى که امانت را رعایت نمى کند ایمان ندارد .( بحارالانوار، جلد 74، صفحه 273.)

9-  امام سجاد(علیه السلام) در باره اهمیت امانت  تعبیر عجیبى دارد. به شیعیانش  فرمود: «عَلَیْکُمْ بِاداءِ الاَْمانَةِ فَوالَّذِى بَعَثَ مُحَمّداً  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  بِالحَقِّ نَبِیّاً لَوْ اَنَّ قاتِلَ اَبِىَ الْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِىٌّ(علیهما السلام) اَئْتَمَنَنِى عَلَى السَّیْفِ الَّذِى قَتَلَهُ بِهِ لاََدَّیْتُهُ اِلَیْهِ : به شما باد به اداء امانت، سوگند به آن کس که محمد  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) را به حق پیامبرِ خویش قرار داد، اگر قاتل پدرم حسین(علیه السلام)شمشیرى را که با آن پدرم را شهید کرد نزد من امانت مى سپُرد (و من امانت او را قبول مى کردم) در امانتش خیانت نمى نمودم»  ( بحارالانوار، جلد 72، صفحه 114، حدیث 3. )

10-  على(علیه السلام) در باره  امانت فرمود :  «اَلاَْمانَةُ تَجُرُّ الرِّزْقَ وَ الْخِیانَةُ تَجُرَّ الْفَقْرَ : امانت رزق و روزى مى آورد، و خیانت مایه فقر است».  (بحار، جلد 78، صفحه 60.)

11-  وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ .    و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت می کنند(سوره مؤمنون آیه 8 و نیز سوره معارج آیه 32)


تفسیر نمونه ج : 3ص : 430 .


** تنظیم و اصلاح و مختصری اضافات : توسط استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی 


http://www.andisheqom.com/public/application/index/viewData?c=8236&t=article


کلمات کلیدی :تفسیرآیه 58 ازسوره نساء(اهمیت امانت و قضاوت)درمحضرقرآن کریم
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیرآیه 58 ازسوره نساء(اهمیت امانت و قضاوت)درمحضرقرآن کریم


 

 

***نسیم معرفت**

به نام خدا

** قرآن مایه حیات دلها و  جانها است

وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری)
ترجمه :همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم; تو پیش از این نمى دانستى کتاب و ایمان چیست; ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى کنیم; و تو مسلماً به سوى راه راست هدایت مى کنى.

صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ .(آیه 53 سوره شُوری)


راه خداوندى که تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است ، آگاه باشید بازگشت همه چیز به سوى خدا است.

تفسیر : قرآن روحى است از جانب خدا

به دنبال بحث کلى و عمومى که در باره وحى در آیه گذشته (وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ آیه 51 سوره شُوری)  آمد در آیات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پیغمبر گرامى اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) سخن گفته ، مى‏فرماید : همانگونه که بر پیامبران پیشین ، از طُرُق مختلف وحى فرستادیم ، بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم ( وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ).

تعبیر به کَذلِکَ  ( اینگونه ) ممکن است اشاره به این باشد که تمام انواع سه گانه وحى که در آیه قبل(آیه 51 سوره شُوری) آمده براى پیامبر اسلام  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) تحقق یافت ، گاه مستقیما با ذات پاک پروردگار ارتباط مى‏ یافت ، و گاه از طریق فرشته وحى و گاه با شنیدن آوازى شبیه امواج صوتى چنانکه در روایات اسلامى نیز اشاره به همه اینها شده ، و شرح آن را ذیل آیه گذشته (آیه 51 سوره شُوری) بیان کردیم .

در اینکه منظور از روح در اینجا چیست ؟ دو قول در میان مفسران دیده مى‏شود :

تفسیر اول :  اینکه منظور از آن قرآن مجید است که مایه حیات دلها و  جانها است ، این قول را غالب مفسران برگزیده ‏اند.

راغب اصفهانی در مفردات نیز مى‏گوید : سُمِّىَ القُرانُ رُوحاََ فِى قَولِهِ : وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(آیه 53 سوره شُوری) وَ ذلِکَ لِکَونِ القُرآنِ سَبَباََ لِلحَیاةِ الأُخرَوِیَّةِ : قرآن در آیه وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا روح نامیده شده زیرا سبب حیات اخروى است .

این معنى با قرائن مختلفى که در آیه وجود دارد مانند تعبیر به ( کَذلِکَ) که اشاره به مساله وحى است و تعبیر به( أَوْحَیْنا ) و همچنین تعبیراتى که در باره قرآن در ذیل همین آیه آمده است کاملا سازگار است.

گرچه روح در سایر آیات قرآن غالبا به معانى دیگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر این است که روح در اینجا به معنى قرآن است.

در تفسیر آیه 2 سوره نحل [ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ . فرشتگان را با روح ( الهی ) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند ( و به آنها دستور می دهد ) که مردم را انذار کنید ( و بگویید: ) معبودی جز من نیست از ( مخالفت دستور ) من ، بپرهیزید! ]  نیز گفتیم که قرائن نشان مى‏دهد روح در آن آیه نیز به معنای قرآن و وحى و نبوت است ، و در حقیقت این دو آیه یکدیگر را تفسیر مى‏کنند.

چگونه قرآن به منزله روح نباشد ، در حالى که در آیه 24 انفال مى‏خوانیم :( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ: اى کسانى که ایمان آورده‏ اید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبرش را هنگامى که شما را به سوى چیزى فرا مى‏خواند که مایه حیات شما است !

تفسیر دوم :  اینکه منظور روح القدس است ( و یا فرشته ‏اى که حتى از جبرئیل و میکائیل برتر بوده و همواره پیامبر اسلام را همراهى مى‏کرد ) .

مطابق این تفسیر (أَوْحَیْنا) به معنى أَنزَلْنَا ( نازل کردیم ) مى‏باشد یعنى روح القدس یا آن فرشته عظیم را بر تو نازل کردیم ( گرچه (أَوْحَیْنا) به این معنا در آیات دیگر قرآن دیده نمى‏شود).

در بعضى از روایات که در منابع معروف حدیث آمده نیز تاییدى بر این تفسیر دیده مى‏شود ، ولى همانگونه که گفتیم تفسیر اول با قرائن متعدد موجود در آیه هماهنگ‏ تر  است ، لذا ممکن است اینگونه روایات که روح را به معنى روح القدس یا فرشته بلند مقام خدا تفسیر کرده اشاره به معنى باطن آیه باشد .

به هر حال در دنباله آیه مى‏افزاید : تو پیش از این از کتاب و ایمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى‏کنیم ( ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).

این لطف خدا بود که شامل حال تو شد ، و این وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ایمان به تمام محتواى آن پیدا کردى.

اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که علاوه بر هدایت تو به این کتاب بزرگ آسمانى و تعلیمات آن ، بندگان دیگرش را در پرتو این نور آسمانى هدایت کند ، و شرق و غرب جهان بلکه تمام قرون و اعصار را تا پایان زیر پوشش آن قرار دهد.

بعضى از کج ‏اندیشان چنین پنداشته ‏اند که این جمله نشان مى‏دهد پیامبر قبل از نبوت ایمان به خدا نداشت ، در حالى که معنى آیه روشن است ، مى‏گوید : قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمى‏دانستى ، و به محتواى و تعلیمات آن آگاهى و ایمان نداشتى ، این تعبیر هیچ منافاتى با اعتقاد توحیدى پیامبر و معرفت عالى او و آشنائیش به اصول عبادت و بندگى اوندارد ، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب دیگر.

زندگى شخص پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از دوران نبوت که در کتب تاریخ آمده است نیز گواه زنده این معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است که از امیر مؤمنان على (علیه‏ السلام‏) در نهج البلاغه آمده : وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ: از همان زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را با او قرین ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد .

در پایان آیه مى‏ افزاید : به طور مسلم تو به سوى راه مستقیم مردم را هدایت مى‏کنى ( وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری).

نه تنها قرآن نورى براى تو است که نورى براى همگان است ، و وسیله هدایتى براى جهانیان به سوى صراط مستقیم ، این یک موهبت عظیم الهى است براى رهروان راه حق و آب حیاتى است براى همه تشنه‏ کامان.

همین معنى به تعبیر دیگرى در آیه 44 سوره فصلت آمده : ... قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی... :بگو این کتاب براى کسانى که ایمان آورده‏ اند مایه هدایت و شفا است ، و کسانى که به آن ایمان نمى ‏آورند گوشهایشان سنگین است !    سپس به عنوان تفسیرى بر صراط مستقیم مى ‏افزاید : راه خداوندى که تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است (صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ ...(آیه 53 سوره شُوری)

چه راهى مستقیم‏تر از راهى است که به مبدء عالم هستى منتهى مى‏شود ؟ چه راهى صافتر از راهى است که به خالق عالم هستى میرسد ؟ سعادت واقعى سعادتى است که خدا به آن دعوت مى‏کند ، و راه وصول به آن تنها راهى است که او براى آن انتخاب کرده است .

آخرین جمله این آیه که در عین حال آخرین جمله سوره شورى است در حقیقت دلیلى است براى این معنى که راه مستقیم تنها راهى است که به سوى خدا مى‏رود ، مى‏فرماید : آگاه باشید ، بازگشت همه چیز به سوى خدا است (
أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ)

 

از آنجا که او مالک عالم هستى و حاکم و مدبّر آن است ، و از آنجا که برنامه‏ هاى تکاملى انسان باید تحت عنایت این مدبّر بزرگ قرار گیرد ، بنا بر این راه مستقیم تنها راهى است که به سوى او مى‏رود ، و جز این راه ، هر طریق دیگر انحرافى است ، چرا که به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاک او در عالم وجود دارد ؟ ! این جمله در عین حال بشارتى است براى پرهیزگاران ، و تهدیدى است براى ظالمان و گنهکاران که بازگشت همه آنها به سوى خدا است .

و نیز دلیلى است بر اینکه وحى باید تنها از سوى خدا باشد ، چرا که بازگشت همه اشیاء و تدبیر آنها به سوى او است ، و به همین دلیل او باید مبداء وحى بر پیامبران باشد ، تا هدایت واقعى صورت گیرد ، و به این ترتیب صدر و ذیل این آیات با یکدیگر مربوط و منسجم است .

نکته:

1 -پیامبر اسلام قبل از نبوت چه آئینى داشت ؟

در اینکه پیغمبر گرامى اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نکرد و از خط توحید منحرف نشد شکى نیست ، و تاریخ زندگى او نیز به خوبى این معنى را منعکس مى‏کند اما در اینکه بر کدام آئین بوده ؟ در میان علما گفتگو است.

بعضى او را پیرو آئین مسیح (علیه ‏السلام‏) مى‏دانند ، چرا که قبل از بعثت پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) آئین رسمى و غیر منسوخ آئین او بوده است.

بعضى دیگر او را پیرو آئین ابراهیم (علیه‏ السلام‏) مى‏دانند ، چرا که شیخ الانبیاء و پدر پیامبران است و در بعضى از آیات قرآن آئین اسلام به عنوان آئین ابراهیم معرفى شده مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ( حج - 78 ) .

بعضى نیز اظهار بى‏ اطلاعى کرده و گفته ‏اند : مى‏دانیم آئینى داشته ، اما کدام آئین ؟ بر ما روشن نیست ! گرچه هر یک از این اقوال وجهى دارد ، اما هیچکدام مسلّم نیست ، و مناسبتر از اینها قول چهارمى است و آن اینکه : پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته که بر طبق آن عمل مى‏کرده ، و در حقیقت آئین مخصوص خودش بوده ، تا زمانى که اسلام بر او نازل گشت .

شاهد این سخن حدیثى است که در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذکر کردیم که مى‏گوید : خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد بزرگترین فرشته ‏اش را قرین و همراه  وى ساخت ، تا شب و روز او را به راه هاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد. ماموریت چنین فرشته‏ اى دلیل بر وجود یک برنامه اختصاصى است.

شاهد دیگر اینکه در هیچ تاریخى نقل نشده است که پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) در معابد یهود یا نصارى یا مذهب دیگر مشغول عبادت شده باشد ، نه در کنار کفار در بتخانه بود ، و نه در کنار اهل کتاب در معابد آنان ، در عین حال پیوسته خط و طریق توحید را ادامه مى‏داد ، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پایبند بود .

روایات متعددى نیز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است که پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) از آغاز عمرش مؤید به روح القدس بود و با چنین تاییدى مسلّما بر اساس الهام روح القدس عمل مى‏کرد ( 1).

علامه مجلسى شخصا معتقد است که پیامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مى‏گفتند ، و صداى آنها را مى‏شنید ، و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى مى‏شد ، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید ، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد ، او شش دلیل بر این معنى ذکر مى‏کند که بعضى از آنها با آنچه در بالا آوردیم هماهنگ است ( توضیح بیشتر را مى‏توانید در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه کنید ) .

 

2 -پاسخ به یک سؤال

به دنبال این بحث این سؤال مطرح مى‏شود که با توجه به آنچه در باره ایمان و اعمال پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آیه فوق مى‏فرماید : ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ... تو قبلا نمى‏دانستى قرآن و ایمان چیست ! گرچه پاسخ این سؤال را به طور فشرده به هنگام آیه بیان کردیم ولى شایسته است توضیح بیشترى در این زمینه داده شود .

منظور این است پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نزول قرآن و تشریع شریعت اسلام از جزئیات این آئین و محتواى قرآن خبر نداشت.

اما در مورد ایمان با توجه به اینکه بعد از کتاب ذکر شده ، و با توجه به جمله ‏هائى که بعد از آن در آیه آمده ، روشن مى‏شود که منظور ایمان به محتواى این کتاب آسمانى است ، نه ایمان به طور مطلق ، بنا بر این تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى‏تواند دستاویزى براى بیماردلانى که مى‏خواهند نفى ایمان به طور مطلق از پیامبر کنند و حقایق تاریخى را نادیده بگیرند ، بوده باشد .

..................     .................... ادامه دارد ....................

 جهت ادامه مطلب به آدرس زیر مراجعه شود:

http://hakim-askari.rozblog.com/


**قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیر آیه 52 و53 سوره شُوری)


***تنظیم واصلاح و اضافات : توسط  استاد سیداصغر سعادت میرقدیم 

 

 


کلمات کلیدی :قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیرآیه 52 و53 سوره شُوری)تفسیر
موضوع :
کلمات کلیدی :قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیرآیه 52 و53 سوره شُوری)تفسیر


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

***نسیم معرفت**

 

**وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (آیه 42 سوره فاطر)


آنان با نهایت تأکید به خدا سوگند خوردند که اگر پیامبری انذارکننده به سراغشان آید ، هدایت یافته ترین امّتها خواهند بود امّا چون پیامبری برای آنان آمد ، جز فرار و فاصله گرفتن از ( حق ) چیزی بر آنها نیفزود!

**اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً (آیه 43 سوره فاطر)


اینها همه بخاطر استکبار در زمین و نیرنگهای بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را می گیرد آیا آنها چیزی جز سنّت پیشینیان و ( عذابهای دردناک آنان ) را انتظار دارند؟! هرگز برای سنّت خدا تبدیل نخواهی یافت ، و هرگز برای سنّت الهی تغییری نمی یابی!

سوره فاطر آیه 43 .

در تفسیر دُرُّ المَنثور و رُوحُ المَعانى و مَفاتیحُ الغَیب و تفاسیر دیگر چنین آمده است که مشرکان عرب هنگامى که مى‏ شنیدند که بعضى از امت هاى پیشین همچون یهود ،  پیامبران الهى را تکذیب کردند ، و آنها را به شهادت رساندند ، مى‏گفتند : ولى ما چنین نیستیم !  اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید ما هدایت ‏پذیرترین اُمتها خواهیم بود ! ولى همانها هنگامى که آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) همراه بزرگترین کتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذیرفتند بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب بر آمدند . آیات فوق نازل شد و آنها را بر این ادعاهاى تو خالى و بى‏ اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.


استکبار و حیله گرى سر چشمه بدبختیها

در آیات پیشین سخن از مشرکان و سر نوشت آنها در دنیا و آخرت در میان بود ، آیات مورد بحث نیز همین مطلب را ادامه مى‏دهد.  نخستین آیه مى‏فرماید : آنها با نهایت تاکید سوگند یاد کردند اگر انذار کننده ‏اى به سراغشان بیاید به طور مسلّم از همه امتها هدایت یافته ‏تر خواهند بود ( وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی‏ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً).   أَیمان جمع یَمین به معنى سوگند است ، و در اصل یَمین به معنى دست راست مى‏باشد ، اما از آنجا که به هنگام سوگند و بستن عهد و پیمان دست راست را به هم مى‏دهند ، و قسم یاد مى‏کنند ، این کلمه تدریجا در معنى سوگند به کار رفته است.  جَهد از ماده جهاد به معنى تلاش و کوشش است ، بنا بر این تعبیر ( جَهْدَ أَیْمانِهِمْ) اشاره به سوگند مؤکّد است .آرى آنها هنگامى که تماشاگر صفحات تاریخ گذشته بودند که از بى‏وفائی ها و ناسپاسی ها و کارشکنى‏ ها و جنایات امتهاى پیشین مخصوصا یهود نسبت به پیامبرانشان سخن مى‏گفت ، بسیار تعجب مى‏کردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى‏زدند. (و ادّعا ها و گزافه گویی ها داشتند)  اما هنگامى که مَحَک تجربه آمد به میان و کوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند که آنها نیز از همان قُماشند ، بطورى که قرآن در دنباله همین آیه فرموده : هنگامى که انذار کننده الهى آمد جز فرار وفاصله گرفتن واِعراض  از حق چیزى بر آنها نیفزود ! ( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ).

خوش  بود  گر مَحَک  تجربه  آید  به میان

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

از خافظ


این تعبیر( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ) نشان مى‏دهد که آنها قبلا نیز بر خلاف ادعاهایشان طرفدار حق نبودند ، قسمتى از آئین ابراهیم را که در میان آنها وجود داشت محترم نمى ‏شمردند ، و هر روز به بهانه‏ اى آن را زیر پا مى‏گذاشتند ، براى مستقلات عقلیه و فرمان خِرَد نیز ارج و بهائى قائل نبودند ، و با قیام پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) و جریحه دار شدن تعصب جاهلانه آنها ، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بیشتر شد ، آرى همیشه از حق فاصله داشتند و اکنون بیش از هر زمان  دیگر از حق و آیین حق اعراض می کنند .


آیه بعد توضیحى است بر آنچه در آیه قبل گذشت ، مى‏گوید : دورى و نفرت و سرپیچی و اعراضِ آنها از حق به خاطر این بود که طریق استکبار در زمین را پیش گرفتند(
کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق )، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسلیم شوند ( اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ).  و نیز به خاطر آن بود که حیله‏ گری هاى زشت و بد را پیشه کردند (وَ مَکْرَ السَّیِّئِ). ولى این حیله ‏گریهاى سوء ، تنها دامان صاحبانش را مى‏گیرد ( وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ). جمله (لا یَحیقُ) از ماده «حاقَ ، یَحیقُ » به معنى نازل نمى‏شود و اصابت نمى‏کند و احاطه نمى‏یابد مى‏باشد ، اشاره به اینکه حیله‏ گریها ممکن است موقّتاََ دامن دیگران را بگیرد ، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مى‏آید ، او را در برابر خلق خدا رسوا و سرافکنده وبیچاره ، و در پیشگاه الهى شرمسار مى‏کند ، همان سرنوشت شومى که مشرکان مکه پیدا کردند. در حقیقت این آیه مى‏گوید : آنها تنها به دورى کردن از این پیامبر بزرگ الهى قناعت نکردند ، بلکه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود کمک گرفتند ، و انگیزه اصلى آن کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

حدیث :

یا عَلِی أُوصِیک بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ مَعَهُ الْإِجَابَةَ وَ بِالشُّکرِ فَإِنَّ مَعَهُ الْمَزِیدَ وَ إِیاک عَنْ أَنْ تَخْفِرَ عَهْداً وَ تُعِینَ عَلَیهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْمَکرِ فَإِنَّهُ لا یحِیقُ الْمَکرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْبَغْی فَإِنَّهُ مَنْ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ.

ای علی تو را سفارش می کنم به دعا کردن که اجابت به همراه دارد و به شکر گزاری که فزونی به همراه دارد. مبادا که عهدی را بشکنی یا کسی را بر ضد آن یاری دهی. تو را از مکرکردن نهی می کنم؛ زیرا مکر بد تنها دامن صاحبش را می گیرد؛ و تو را از ستم نهی می کنم؛ زیرا برهرکسی ستم رود، خداوند یاری اش می کند.

در دنباله آیه این گروه مستکبرِ مکار و خیانتکار را با جمله پر معنى و تکان دهنده ‏اى تهدید کرده ، مى‏گوید : آیا آنها انتظارى جز این دارند که گرفتار همان سرنوشت پیشینیان شوند ؟ ! ( فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ) . این جمله کوتاه اشاره‏ اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنکش و طغیان گرى همچون قوم نوح ، و عاد ، و ثمود ، و قوم فرعون است که هر کدام به بلاى عظیمى گرفتار شدند ، و قرآن بارها به گوشه‏ هائى از سرنوشت شوم و دردناکشان اشاره کرده ، و در اینجا با همین یک جمله کوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم این گروه مجسم مى‏سازد. سپس براى تاکید بیشتر مى‏افزاید : هرگز براى سنت الهى تغییر و تبدیلى نمى‏یابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى یافت ( فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً ) . چگونه امکان دارد خداوند قوم و جمعیتى را به خاطر اعمالى کیفر دهد ولى گروه دیگرى را که داراى همان برنامه‏ اند مُعاف دارد ؟ مگر او حکیم و عادل نیست ؟ و همه چیز را از روى حکمت و عدل انجام نمى‏دهد ؟ نَوَسان و دگرگونى سنتها در باره کسى تصور مى‏شود که آگاهى محدودى دارد ، و با گذشت زمان به مسائلى واقف مى‏شود که او را از سنت دیرینه‏ اش باز مى‏دارد ، یا کسى که آگاه است اما روى میزان حکمت و عدالت رفتار نمى‏کند و تمایلات خاصى بر فکر او حاکم است ، ولى پروردگارى که از همه این امور منزه و پاک مى‏باشد سنتش در باره آیندگان همانست که در باره پیشینیان بوده است ، سنتهایش ثابت و تغییر ناپذیر است . قرآن در آیات متعددى روى مساله تغییر ناپذیر بودن سنتهاى الهى تکیه کرده است که در ذیل آیه 62 سوره احزاب ( جلد 17 ) مشروحا از آن بحث کردیم.

اجمالا در این جهان در عالم تکوین و تشریع قوانین ثابت و لایتغیرى است که قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبیر کرده که هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد ، این قوانین همانگونه که بر گذشته حاکم بوده بر امروز و فردا نیز حاکم است ، مجازات مستکبران بى ‏ایمان هنگامى که اندرزهاى الهى سود نبخشد ، همچنین یارى رهروان راه حق به هنگامى که دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از این سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغییر ناپذیر بوده و هست.  

فرق تبدیل وتحویل

قابل توجه اینکه در بعضى از آیات قرآن مجید تنها سخن از عدم تبدیل سنتهاى الهى آمده ( احزاب - 62 ) و در بعضى دیگر سخن از عدم تحویل آنها ( سوره اسراء - 77). ولى در آیه مورد بحث هر دو را به صورت تاکید پشت سر هم آورده، مى‏فرماید : نه براى سنت الهى تبدیل مى‏یابى و نه تحویلى ! آیا این هر دو یک معنى را مى‏رساند که براى تاکید بیان شده است ، و یا هر کدام اشاره به معنى مستقلى است ؟ با توجه به ریشه این دو واژه ظاهر این است که به دو معنى مختلف اشاره مى‏کند : تبدیل آن است که چیزى را به کلى عوض کنند ، یعنى آن را بردارند و چیز دیگرى جانشین آن نمایند ، ولى تحویل آن است که همان موجود را از نظر کیفى یا کمى دگرگون سازند بدون آنکه چیزی جایگزین و جانشین چیزی دیگر شود.

به این ترتیب سنتهاى الهى نه به کلى عوض مى‏شود ، و نه حتى کم و زیاد و ضعیف و شدید مى‏شود ، از جمله اینکه خداوند در مورد گناهان و جرائمِ مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل مى‏شود ، نه اینکه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه دیگرى را مُعاف سازد ، و نه اینکه مجازات گروهى را کمتر و یا ضعیفتر کند ، و چنین است قانونى که از ریشه ثابتى مایه گرفته که نه تبدیل در آن است و نه تحویل و دگرگونى و تغییر .

آخرین نکته‏ اى که در مورد این آیه به نظر مى‏رسد این است که در یکجا سنت را به الله ( لِسُنَّتِ اللَّهِ )  اضافه کرده ، و در جاى دیگر از همین آیه سنت را به اولین و پیشینیان (سُنَّتَ الْأَوَّلینَ)، ممکن است در بدو نظر منافاتى بین این دو تصور شود ، ولى چنین نیست ، زیرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنت‏ گذار است ، و در مورد دوم سخن از کسى است که این سنت الهى در باره او اجرا مى‏شود.



تفسیر نمونه ج : 18ص :293.

  ***تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغر سعادت میرقدیم  



کلمات کلیدی :تفسیر آیه 42 و43 از سوره فاطر-قرآن-تفسیر-سوره فاطر
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 42 و43 از سوره فاطر-قرآن-تفسیر-سوره فاطر


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

***نسیم معرفت***

گل تقدیم شماتفسیر آیه 10 و 11 و 12  از سوره اَلسَّجدة


**وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِبَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ کَفِرُونَ.(10)


آنها گفتند : آیا هنگامى که ما مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت ؟ ! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انکار مى‏کنند ( و مى‏خواهند با انکار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خویش ادامه دهند).


**قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(11)


بگو : فرشته مرگ که بر شما مامور شده ( روح ) شما را مى‏گیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید.

 

**وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ .(12)


و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده ، مى‏گویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به قیامت ایمان داریم!


ندامت و تقاضاى بازگشت


این آیات با بحث گویائى در باره معاد آغاز مى‏شود ، سپس حال مجرمان را در جهان دیگر بازگو مى‏کند ، و مجموعا تکمیلى است براى بحث هاى گذشته که پیرامون مبدأ سخن مى‏گفت ، زیرا مى‏دانیم بحث از مبدأ و معاد در قرآن مجید غالبا توأم با یکدیگر است.

نخست مى‏گوید : آنها گفتند آیا هنگامى که ما مُردیم و خاک شدیم و در زمین گم شدیم ، آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت ؟ ! ( وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی‏ خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ  ) .

تعبیر به گم شدن در زمین (  ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ) اشاره به این است که انسان پس از مُردن خاک مى‏شود ، همانند سایر خاکها ، و هر ذرّه‏ اى از آن بر اثر عوامل طبیعى و غیر طبیعى به گوشه‏ اى پرتاب مى‏شود ، و دیگر چیزى از او باقى به نظر نمى‏رسد تا آن را در قیامت دو باره بازگردانند.

ولى آنها در حقیقت منکر قدرتِ خداوند بر این کار آنها نیستند بلکه آنها لقاى پروردگارشان را انکار مى‏کنند ( بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ).

آنها مى‏خواهند مرحله لقاى پروردگار که مرحله حساب وکتاب و ثواب و عقاب است منکر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پیدا کنند تا هر چه مى‏خواهند انجام دهند!.

در واقع این آیه شباهت زیادى با آیات نخستین سوره قیامت دارد آنجا که مى‏گوید : أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3) بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (4)  بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(5)یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ : آیا انسان گمان مى‏کند ما استخوان هاى پراکنده او را جمع نخواهیم کرد ؟ ! ما حتى قادریم ( خطوط ) سر انگشتان او را به نظام نخستین بازگردانیم ! ولى هدف انسان این است که ایامى را که در این دنیا در پیش دارد ( با انکار قیامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مى‏کند روز قیامت کَى خواهد بود ؟ ( سوره قیامت - 3 - 6 ) .

بنابر این آنها از نظر استدلال لنگ نیستند ، بلکه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افکنده ، و نیّات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى که به یک قطعه آهن ربا این اثر را بخشیده که ذرات بسیار کوچک آهن را که در لابلاى خروارها خاک زمین گم شده با یک گردش در میان خاک ها به خود جذب مى‏کند و به سادگى آنها را جمع مى‏نماید در میان ذرّات بدن یک انسان نیز چنین جاذبه متقابلى را ایجاد فرماید.

چه کسى مى‏تواند انکار کند که آب هاى موجود در جسم یک انسان ( و اکثر جسم انسان آب است ) و همچنین مواد غذائى آن هر کدام مثلا در هزار سال پیش هر جزئى از آن در گوشه‏ اى از جهان پراکنده بوده است ، هر قطره ‏اى در اقیانوسى و هر ذره‏ اى در اقلیمى ، اما آنها از طریق ابر و باران و دیگر عوامل طبیعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشکیل دادند ، چه جاى تعجب که پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آیند و بهم پیوندند ؟

آیه بعد پاسخ آنها را از طریق دیگرى بیان مى‏کند ، مى‏گوید : تصور نکنید شخصیت شما به همین بدن جسمانى شما است ، بلکه اساس شخصیتتان را روح شما تشکیل مى‏دهد ، و او محفوظ است بگو : فرشته مرگ که مامور شما است ( روح ) شما را مى‏گیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید ( قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ) .

با توجه به مفهوم (یَتَوَفَّاکُم) که از ماده تَوَفِّى ( بر وزن تَصَدِّى ) به معنى بازسَتاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود ، بلکه یکنوع قبض و دریافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است که اساسى ‏ترین بخش وجود انسان را تشکیل مى‏دهد.

درست است که قرآن از معاد جسمانى سخن مى‏گوید و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى ‏شمرد ، ولى هدف از آیه فوق بیان این حقیقت است که اساس شخصیت انسان این اجزاى مادى نیست که تمام فکر شما را به خود مشغول ساخته بلکه همان گوهر روحانى است که از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى‏گردد .

و در یک جمع بندى مى‏توان چنین گفت که دو آیه فوق به منکران معاد چنین پاسخ مى‏دهد : که اگر مشکل شما پراکندگى اجزاى جسمانى است که خودتان قدرت خدا را قبول دارید و منکر آن نیستید ، و اگر مشکل اضمحلال و نابودى شخصیت انسان بر اثر این پراکندگى است آن نیز درست نیست چرا که پایه شخصیت انسان بر روح قرار گرفته .

این ایراد بى شباهت به  شُبهه معروف آکِل و مأکول نیست ، همان گونه که پاسخ آن نیز در دو مورد با یکدیگر شباهت دارد.

ضمنا توجه به این نکته نیز لازم است که در پاره ‏اى از آیات قرآن ، تَوَفِّى و قبض ارواح به خداوند نسبت داده شده (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها) : خداوند جانها را به هنگام مرگ مى‏گیرد ( زمر - 42 ) و در بعضى به مجموعه‏ اى از فرشتگان ،الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ ... : آنها که فرشتگان قبض روحشان مى‏کنند در حالى که ستم پیشه‏ اند ... ( نحل - 28).

ودر آیات مورد بحث ، قبض ارواح به ملک الموت ( فرشته مرگ ) نسبت داده شده است.

ولى در میان این تعبیرات هیچگونه منافاتى نیست ، ملک الموت معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى‏شود ، و یا اشاره به رئیس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا که همه به فرمان خدا قبض روح مى‏کنند به خدا نیز نسبت داده شده است.

سپس وضع همین مُجرمان کافر و منکران معاد را که در قیامت با مشاهده صحنه ‏هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشیمان مى‏شوند چنین مجسم کرده مى‏گوید : اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده مى‏گویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ما پشیمانیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به این جهان قیامت یقین داریم ( در تعجب فرو خواهى رفت ) ( وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ) .

به راستى تعجب مى‏کنى که آیا این افراد سر بزیر و نادم و پشیمان ، همان مغروران سرکش و چموش هستند که در دنیا در برابر هیچ حقیقتى سر فرود نمى ‏آوردند ؟ اما اکنون که صحنه‏ هاى قیامت را مى‏بینند و به مقام شهود مى‏رسند به کلى تغییر موضع مى‏دهند تازه این تغییر موضع و بیدارى زود گذر است ، و طبق آیات دیگر قرآن اگر به این جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مى‏دهند ( انعام آیه 28 ) .

نَاکِس از ماده نَکس ( بر وزن عَکس ) به معنى وارونه شدن چیزى است و در اینجا به معنى سر به زیر افکندن است.

مقدم داشتن  أَبْصرْنَا ( دیدیم ) بر سمِعْنَا ( شنیدیم ) به خاطر آنست که در قیامت نخست انسان با صحنه‏ ها روبرو مى‏شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى‏شنود.

ضمنا از آنچه گفتیم معلوم مى‏شود منظور از مجرمان در اینجا ، کافران و بخصوص منکران قیامتند .

به هر حال این نخستین بار نیست که در آیات قرآن با این مساله روبرو مى‏شویم که مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشیمان مى‏شوند ، و تقاضاى بازگشت به دنیا مى‏کنند ، در حالى که از نظر سنت الهى چنین بازگشتى امکان پذیر نیست ، همانگونه که بازگشت نوزاد به رحم مادر ، و میوه جدا شده از درخت به درخت ممکن نخواهد بود.

این نکته نیز قابل توجه است که تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنیا براى انجام عمل صالح است ، و از این به خوبى روشن مى‏شود که تنها سرمایه نجات در قیامت اعمال صالح است، اعمالى که از قلبى پاک و آکنده از ایمان و با خلوص نیت انجام مى‏گیرد.

و از آنجا که این همه اصرار و تاکید براى پذیرش ایمان ، ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائى ندارد نور ایمان را در قلب آنها پرتوافکن کند ، در آیه بعد مى ‏افزاید : و اگر ما مى‏خواستیم حتما به هر کسى [از روى جبر] هدایتش را مى‏دادیم لیکن سخن و امر من مُحقق گردیده که هر آینه جهنم را از همه جنیان و آدمیان ( به جهت  ارتکاب گناهان ومعاصی و...)  آکنده  خواهم کرد ( وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ  . سوره سجده آیه 13 .).

مسلما ما چنین قدرتى داریم ، ولى ایمانى که از طریق اجبار و الزام ما تحقق یابد ارزش چندانى ندارد ، اراده ما بر این تعلق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نائل کنیم که مختار باشد ، و راه تکامل را با پاى خویش بسپرد .

نکته ها:


1 - استقلال روح و اصالت آن

نخستین آیه از آیات فوق که دلالت بر قبض ارواح به وسیله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .

زیرا تعبیر به تَوَفِّى که همان دریافت داشتن و قبض کردن است نشان مى‏دهد که روح پس از جدائى از بدن باقى مى‏ماند ، و نابود نمى‏شود ، و اصولا تعبیر از انسان در آیه فوق به روح یا نفس گواه دیگرى بر این معنى است

زیرا طبق عقیده مادیین ، روح چیزى جز خواص فیزیک وشیمیائى سلول هاى مغزى نیست که با فناى بدن نابود مى‏شود ، درست مانند از بین رفتن حرکات عقربه ساعت بعد از نابودى آن. طبق این عقیده ، روح چیزى نیست که حافظ شخصیت انسان باشد بلکه جزئى از خواص جسم او است که با متلاشى شدن جسم از بین مى‏رود .

دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داریم که ما گوشه‏ اى از آن را ذیل آیه 85 سوره اسراء ( جلد 12 صفحه 254 به بعد ) آوردیم منظور در اینجا بیان دلیل نقلى بر این موضوع بود که آیه فوق ، از آن آیات دال بر این معنى محسوب مى‏شود.

2 -فرشته مرگ ملک الموت

از آیات مختلف قرآن مجید استفاده مى‏شود که خداوند امور این جهان را بوسیله گروهى از فرشتگان تدبیر مى‏کند ، چنانکه در آیه 5 سوره نازعات مى‏فرماید : (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً): سوگند به فرشتگانى که به فرمان خدا تدبیر امور مى‏کنند . مى‏دانیم سنت الهى بر این است که مشیت خود را از طریق اسباب پیاده کند.

و گروهى از این فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند که در آیات 28 و 33 سوره نحل و بعضى دیگر از آیات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در رأس آنها ملک الموت قرار دارد.

احادیث زیادى در این زمینه ، نقل شده که اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى‏رسد:

1 -در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)مى‏خوانیم که فرمود :  الأَمْراضُ وَ الْأَوْجاعُ کُلُّها بَرِیْدٌ لِلْمَوْتِ وَ رُسُلٌ لِلْمَوْتِ! فَاِذا حانَ الْأَجَلُ أَتى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ فَقالَ یا أَیُّهَا الْعَبْدُ! کَمْ خَبَر بَعْدَ خَبَر؟ وَ کَمْ رَسُول بَعْدَ رَسُول؟ وَ کَمْ بَرِیْد بَعْدَ بَرِیْد؟ أَنَا الْخَبُر الَّذِى لَیْسَ بَعْدِى خَبَرٌ!: : بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند ، هنگامى که عمر انسان به سر مى‏رسد ، فرشته مرگ مى‏آید ( او از دیدن فرشته مرگ وحشت مى‏کند و آن را بى مقدمه مى ‏پندارد ولى ) او مى‏گوید : اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پیک بعد از پیک براى تو فرستادم ؟ اما من آخرین خبرم ، و بعد از من ، خبرى نیست ! سپس مى‏گوید : دعوت پروردگارت را اجابت کن خواه از روى میل و خواه از روى اکراه ! و هنگامى که فرشته مرگ قبض روح او مى‏کند ، فریاد بستگان بلند مى‏شود او صدا مى‏زند  فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ : بر چه کسى فریاد مى‏کشید ؟ و براى چه کسى اشگ مى‏ریزید ؟ به خدا سوگند وقت او به پایان رسیده بود ، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود ، پروردگارش از او دعوت کرد و او دعوت حق را اجابت نمود . فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " : اگر مى‏خواهید گریه کنید بر خویشتن بگریید ! ، من باز هم کرارا به میان شما مى‏آیم ! تا یکنفر از شما را باقى نگذاریم ! . یکبار دیگر این حدیث تکان دهنده را مطالعه کنید که حقایق بسیارى در آن نهفته است.

2 -در حدیث دیگرى از امام باقر (عَلَیهِ ‏السَّلامُ‏) مى‏خوانیم که پیامبر اسلام(صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)براى عیادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او دید ، پیامبر (صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) فرمود : با این دوست من با مدارا و لطف رفتار کن چرا که او مردى با ایمان است ، عرض کرد اى محمد -ص- ! بشارت بر تو باد که من نسبت به همه مؤمنان با محبتم و بدان اى محمد (صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) به هنگامى که قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مى‏کنم خانواده او فریاد مى‏کشند ، من در کنار خانه مى‏ ایستم ، مى‏گویم من گناهى ندارم ( عُمر او پایان یافته بود ) من باز کرارا به میان شما بر مى‏گردم ! بهوش باشید ، بهوش ! سپس مى‏افزاید : مَا خَلَقَ اللهُ مِن اَهلِ بَیتِ مَدَرِِ و لا شَعَرِِ وَ لَا وَبَرِِ ، فِى بَرِِّ وَ لَا بَحرِِ اِلَّا وَ اَنَا اَتَصَفَّحُهُم فِى کُلِّ یَومِِ وَ لَیلَةِِ خَمسَ مَرّاتِِ حَتَّى اَنِّى لَأَعرَفُ بِصَغیرِهِم وَ کَبیرِهِم مِنهُم بِأَنفُسِهِم : خدا هیچ انسانى را از ساکنان شهر و بیابان ، خانه و خیمه ، در خشکى و دریا ، نیافریده ، مگر اینکه من در هر شبانه روز پنج بار دقیقا به آنها نگاه مى‏کنم تا آنجا که من صغیر و کبیر آنها را بهتر از خودشان مى‏شناسم ! .(تفسیر «درّ المنثور»، طبق نقل «المیزان»، جلد 16، صفحه 268.)

روایات دیگرى نیز به همین مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است که مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها که بدانند میان آنان و مرگ فاصله زیادى نیست ! ، و در یک لحظه کوتاه ممکن است همه چیز پایان گیرد.

آیا با این حال جاى این است که انسان به زرق و برق این جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود ، و از عاقبت کار غافل بماند ؟

***(حدیث مرفوع) أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُفَضَّلِ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْمُؤْمِنِ بْنُ خَلَفٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَارَةَ الْبَغْدَادِیُّ ،  أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ بْنِ سِنَانٍ الرَّقِّیُّ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ الْعَمِّیُّ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ عِکْرِمَةَ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : " الأَمْرَاضُ وَالأَوْجَاعُ کُلُّهَا بَرِیدُ الْمَوْتِ وَرُسُلُ الْمَوْتِ ، فَإِذَا جَاءَ الأَجَلُ أَتَى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ ، فَقَالَ : أَیُّهَا الْعَبْدُ ، کَمْ خَبَرٍ بَعْدَ خَبَرٍ ، وَکَمْ رَسُولٍ بَعْدَ رَسُولٍ ، وَکَمْ بَرِیدٍ بَعْدَ بَرِیدٍ ، أَنَا الْخَبَرُ لَیْسَ بَعْدِی خَبَرٌ ، وَأَنَا الرَّسُولُ لَیْسَ بَعْدِی رَسُولٌ ، أَجِبْ رَبَّکَ طَائِعًا ، أَوْ مُکْرَهًا ، فَإِذَا قَبَضَ رُوحَهُ تَصَارَخُوا عَلَیْهِ ، فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " .
بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى که عمر انسانبه سر مى رسد، فرشته مرگ مى آید (بیمار از دیدن فرشته مرگ وحشت مى کند و آن را بىمقدمه مى پندارد ولى) به او مى گوید: اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر، و رسولبعد از رسول، و پیک بعد از پیک، براى تو فرستادم؟ اما من آخرین خبرم، و بعد از من،خبرى نیست.پس آن گاه مى گوید: «دعوت پروردگارت را اجابت کن! خواه از روى میل و خواه از روىاکراه»! و هنگامى که فرشته مرگ روح او را قبض مى کند، فریاد بستگان بلند مى شود، اوصدا مى زندبر چهکسى فریاد مى کشید؟ و براى چه کسى اشک مى ریزید؟ به خدا سوگند وقت او به پایانرسیده بود، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت کرد و اودعوت حق را اجابت نمود.اگر مى خواهید گریه کنید، بر خویشتن بگریید!، منباز هم کراراً به میان شما مى آیم! تا یک نفر از شما را باقى نگذاریم.

 

تفسیر نمونه ج : 17ص :133.

**شُبهه آکل و مأکول چیست؟ - گنجینه پاسخ‌ها - اسلام کوئست

**تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغرسعادت میرقدیم


کلمات کلیدی :تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة-تفسیر-قرآن
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 10 و 11 و 12 از سوره اَلسَّجدة-تفسیر-قرآن


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

 

شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)

در تفسیر نمونه ج 8 ص 196 در رابطه با آیه 123 از سوره توبه چنین آمده  است :

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ.


اى کسانى که ایمان آورده اید با کافرانى که به شما نزدیکترند پیکار کنید (و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند) و آنها باید در شما شدت و خشونت احساس کنند، و بدانید خداوند با پرهیزکاران است .

درست است که با تمام دشمنان باید مبارزه کرد ، و تفاوتى در این وجود ندارد ، ولى از نظر تاکتیک و روش مبارزه ، بدون شک باید نخست از دشمنان نزدیکتر شروع کرد ، چرا که خطر دشمنان نزدیکتر بیشتر است همانگونه که به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدایت مردم به آئین حق باید از نزدیکتر شروع کرد ، پیامبر (صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع کرد و سپس مردم مکه را تبلیغ فرمود ، بعد از آن به سراسر جزیره عرب ، مبلّغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطین جهان نوشت ، و بدون شک این روش به پیروزى نزدیکتر است .البته هر قانونى استثنائى دارد ، ممکن است مواقع فوق ‏العاده‏ اى پیش بیاید که دشمن دورتر به مراتب خطرناکتر باشد ، و قبلا باید به دفع او شتافت ، اما همانگونه که گفتیم این یک استثناء است نه یک قانون همیشگى و اما اینکه گفتیم پرداختن به دشمن نزدیکتر لازم تر است ، دلائلش واضح است زیرا  :

اولا - خطر دشمن نزدیک از خطر دشمنان دور بیشتر مى‏باشد 

ثانیا - آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزدیکتر افزونتر است و این خود به پیروزى کمک مى‏کند

ثالثا پرداختن به دور و رها کردن نزدیک این خطر را نیز دارد که دشمنان نزدیک ممکن است از پشت سر حمله کنند و یا کانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مرکز درهم بکوبند

رابعا وسائل و هزینه مبارزه با نزدیک ، کمتر و ساده ‏تر ، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به این جهات و جهات دیگر دفع اینگونه دشمنان ، لازمتر است

ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى‏رسد : در آن موقع که آیه فوق نازل شد ، اسلام تقریبا همه جزیرة العرب را گرفته بود و بنابراین نزدیکترین دشمن در آن روز شاید امپراطورى روم شرقى بود که مسلمانان براى مبارزه با آنان به تَبوک شتافتند .
 
این را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از (پیکار مسلحانه )، و از (فاصله مکانى ) سخن مى گوید، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نیز حاکم باشد، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مى کند، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اینکه آنها فراموش ‍ شوند، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرداین را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از پیکار مسلحانه ، و از فاصله مکانى سخن مى‏گوید ، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله‏ هاى معنوى نیز حاکم باشد ، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مى‏کند ، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد ، نه اینکه آنها فراموش شوند ، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد ، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرد
دومین دستورى که در زمینه جهاد، در آیه فوق مى خوانیم ، دستور شدت عمل است ، آیه مى گوید دشمنان باید در شما یکنوع خشونت احساس کنند ( وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً) .اشاره به اینکه تنها شجاعت و شهامت درونى ، و آمادگى روانى براى ایستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن کافى نیست ، بلکه باید این آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهید، و آنها بدانند در شما چنین روحیه اى هست ، و همان سبب عقب نشینى و شکست روحیه آنان گردد، و به تعبیر دیگر وجود قدرت کافى نیست ، بلکه باید در برابر دشمن نمایش قدرت داد.
و لذا در تاریخ اسلام مى خوانیم که به هنگام آمدن مسلمانان به مکه براى مراسم زیارت خانه خدا پیامبر
(صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلکه بدوند و شدت و سرعت و ورزیدگى خود را به دشمنانى که ناظر آنها بودند نشان دهند.

و نیز در داستان فتح مکه مى خوانیم که پیامبر   (صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بیابان آتش ‍ بیفروزند تا مردم مکه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا این کار در روحیه آنها اثر گذاشت و نیز دستور داد که ابو سفیان بزرگ مکه را در گوشه اى نگهدارند و ارتش نیرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پایان آیه به مسلمانان با این عبارت نوید پیروزى مى دهد که بدانید که خدا با پرهیزکاران است .
این تعبیر ممکن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به این معنى نیز باشد که توسل به خشونت و شدت عمل باید توام با تقوا باشد، و هیچگاه از حدود انسانى تجاوز نکند.


*تفسیر نمونه ج 8 ص 196  آیه 123 از سوره توبه.

*******************************************************************************


مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی‏ عَلی‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً


محمّد ( ص ) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید ، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است ، همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته ، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد این برای آن است که کافران را به خشم آورد ( ولی ) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند ، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.




کلمات کلیدی :شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)تفسیر
موضوع :
کلمات کلیدی :شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)تفسیر


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از  سوره اِسراء)

وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (آیه 26)

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوَنَ الشیَطِینِ وَ کانَ الشیْطنُ لِرَبِّهِ کَفُوراً(آیه 27)

وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّک تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّیْسوراً(آیه28)

وَ لا تجْعَلْ یَدَک مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِک وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(آیه29)

إِنَّ رَبَّک یَبْسط الرِّزْقَ لِمَن یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیراً(آیه30)

ترجمه:

*و حق نزدیکان را بپرداز و (همچنین ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذیر مکن .

*چرا که تبذیرکنندگان برادران شیاطینند، و شیطان ، کفران (نعمتهاى ) پروردگارش کرد.

تفسیر:

رعایت اعتدال در انفاق و بخشش .

در این آیات فصل دیگرى از سلسله احکام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خویشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنین انفاق را بطور کلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذیر بیان مى کند.

نخست مى گوید: ((حق ذى القربى و نزدیکان را به آنها بده )) (وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ).
((و همچنین مستمندان و در راه ماندگان را)) (
وَ الْمِسکِینَ وَ ابْنَ السبِیلِ ):
در عین حال ((هرگز دست به تبذیر نیالاى )) (
وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً).
((تبذیر)) در اصل از ماده ((بَذر)) و به معنى پاشیدن دانه مى آید، منتها این کلمه مخصوص مواردى است که انسان اموال خود را به صورت غیر منطقى و فساد، مصرف مى کند، و معادل آن در فارسى امروز ((ریخت و پاش )) است .
و به تعبیر دیگر تبذیر آنست که مال در غیر موردش مصرف شود هر چند کم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هر چند زیاد باشد.
چنانکه در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : که در ذیل این آیه در پاسخ سؤ ال کننده اى فرمود:
مَنْ اَنفَقَ شیئا فی غَیْرِ طاعَةِ اللهِ فَهُو مُبذِرٌ وَ مَنْ اَنفَقَ فی سبیل الخیرِ فهو مُقْتَصِدٌ {تفسیر العیاشی ج 2 ، ص 288 ، ح 53 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج72، ص302، ح1}  : ((کسى که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق کند، تبذیر کننده است و کسى که در راه خدا انفاق کند میانه رو است )) و نیز از آنحضرت نقل شده که روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بیاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افکندند، فرمود: ((این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمى دارد)).

دقت در مساله اسراف و تبذیر تا آن حد است که در حدیثى مى خوانیم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از راهى عبور مى کرد، یکى از یارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زیاد مى ریخت ، فرمود: چرا اسراف مى کنى اى سعد! عرض کرد : قَالَ : أَفِی الْوُضُوءِ سَرَفٌ ؟ : آیا در آب وضو نیز اسراف است ؟ فرمود: قَالَ : نَعَمْ ، وَإِنْ کُنْتَ عَلَى نَهْرٍ جَارٍ: ((آرى هر چند در کنار نهر جارى باشى )).
در اینکه منظور از ذى القربى در اینجا همه خویشاوندان است یا خصوص خویشاوندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) (زیرا مخاطب در آیه او است ) در میان مفسران گفتگو است .در احادیث متعددى که در نکات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانیم که این آیه به ذوى القرباى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تفسیر شده ، و حتى در بعضى مى خوانیم که به داستان بخشیدن سرزمین فدک به فاطمه زهرا (علیهاالسلام ) نظر دارد.
ولى همانگونه که بارها گفته ایم اینگونه تفسیرها مفهوم وسیع آیات را محدود نمى کند، و در واقع بیان مصداق روشن و واضح آن است .
خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در جمله ((
وَآتِ )) دلیل بر اختصاص این حکم به او نیست ، زیرا سایر احکامى که در این سلسله آیات وارد شده ، مانند نهى از تبذیر و یا مداراى با سائل و مستمند و یا نهى از بخل و اسراف ، همه به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ذکر شده ، در حالى که مى دانیم این احکام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن کاملا عام است .

توجه به این نکته نیز لازم است که نهى از تبذیر بعد از دستور به اداى حق خویشاوندان و مستمند و ابن سبیل اشاره به این است که مبادا تحت تاثیر عواطف خویشاوندى و یا عاطفه نوع دوستى در مقابل مسکین و ابن السبیل قرار بگیرید و بیش از حد استحقاقشان به آنها انفاق کنید و راه اسراف را بپویید که اسراف و تبذیر در همه جا نکوهیده است .
آیه بعد به منزله استدلال و تاکیدى بر نهى از تبذیر است ، مى فرماید: ((تبذیرکنندگان برادران شیاطین هستند)) (
إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوَنَ الشیَطِینِ ). ((و شیطان ، کفران نعمتهاى پروردگار کرد)) ( وَ کانَ الشیْطنُ لِرَبِّهِ کَفُوراً).
اما اینکه شیطان ، کفران نعمتهاى پروردگار را کرد روشن است ، زیرا خداوند نیرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود، و او اینهمه نیروها را در غیر موردش یعنى در طریق اغوا و گمراهى مردم صرف کرد.
و اما اینکه تبذیرکنندگان برادران شیاطینند، به خاطر آنست که آنها نیز نعمتهاى خداداد را کفران مى کنند و در غیر مورد قابل استفاده صرف مى نمایند.
تعبیر به ((اِخوان )) (برادران ) یا به خاطر این است که اعمالشان همردیف و هماهنگ اعمال شیاطین است ، همچون برادرانى که یکسان عمل مى کنند، و یا به خاطر آنست که قرین و همنشین شیطان در دوزخند، همانگونه که در آیه 39 از سوره زخرف بعد از آنکه قرین بودن شیطان را با انسانهاى آلوده بطور کلى بیان مى کند مى فرماید:
وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ: ((امروز اظهار برائت و تقاضاى جدائى از شیطان سودمند به حال شما نیست چرا که همگى در عذاب مشترکید)).

و اما اینکه ((شیاطین )) در اینجا به صورت جمع ذکر شده ممکن است اشاره به چیزى باشد که از آیات سوره ((زُخرُف )) استفاده مى شود که هر انسانى روى از یاد خدا برتابد، شیطانى برانگیخته مى شود که قرین و همنشین او خواهد بود، نه تنها در این جهان که در آن جهان نیز همراه او است وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ...حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرینُ (سوره زخرف آیه 36 و 38).
و از آنجا که گاهى مسکینى به انسان رو مى آورد و امکاناتى براى پاسخ گوئى به نیاز او در اختیارش نیست ، آیه بعد طرز برخورد صریح با نیازمندان را در چنین شرائطى بیان مى کند و مى گوید ((اگر از این نیازمندان به خاطر (نداشتن امکانات و) انتظار رحمت خدا که به امید آن هستى روى برگردانى نباید این رویگرداندن توام با تحقیر و خشونت و بى احترامى باشد، بلکه باید با گفتارى نرم و سنجیده و توأم با محبت با آنها برخورد کنى )) حتى اگر مى توانى وعده آینده را به آنها بدهى و مأیوسشان نسازى (
وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّک تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّیْسوراً).
((میسور)) از ماده ((یُسر)) به معنى راحت و آسان است ، و در اینجا مفهوم وسیعى دارد که هر گونه سخن نیک و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى شود. بنابراین اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسیر کرده اند، و یا به معنى وعده دادن براى آینده ، همه از قبیل ذکر مصداق است .
در روایات مى خوانیم که بعد از نزول این آیه هنگامى که کسى چیزى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خواست و حضرت چیزى نداشت که به او بدهد مى فرمود:
یرْزقنا اللهُ و أیّاکم مِنْ فضْلِهِ: ((امیدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد)).

در سنتهاى قدیمى ما به هنگام برخورد با سائل چنین بوده و هست که هنگامى که تقاضا کننده اى به در خانه مى آمد و چیزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: ((ببخش ))، اشاره به اینکه آمدن تو بر ما حقى ایجاد مى کند و از نظر اخلاقى از ما چیزى طلبکار هستى و ما تقاضا داریم که این مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا که چیزى که پاداش آن باشد موجود نداریم !
و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتى در انفاق و کمک به دیگران ، شرط است ، در آیه بعد روى این مساله تاکید کرده مى گوید: ((دست خود را بر گردن خویش بسته قرار مده ))
وَ لا تجْعَلْ یَدَک مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِک ).این تعبیر کنایه لطیفى است از اینکه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخیلان که گویى دستهایشان به گردنشان با غُل و زنجیر بسته اند و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش . از سوئى دیگر ((دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مکن که سبب شود از کار بمانى ، و مورد ملامت این و آن قرار گیرى ، و از مردم جدا شوى )) (وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً). همانگونه که ((بسته بودن دست به گردن )) کنایه از بخل ، ((گشودن دستها به طور کامل )) آنچنانکه از جمله (( وَ لا تَبْسطهَا کلَّ الْبَسطِ)) استفاده مى شود کنایه از بذل و بخشش بى حساب است .
و ((
تَقْعُد)) که از ماده ((قعود)) به معنى نشستن است کنایه از توقف و از کار افتادن مى باشد.
تعبیر به ((مَلُوم ))، اشاره به این است که گاه بذل و بخشش زیاد نه تنها
انسان را از فعالیت و ضروریات زندگى بازمى دارد بلکه زبان ملامت مردم را بر او مى گشاید. ((
محْسور)) از ماده ((حَسر)) (بر وزن قَصر) در اصل معنى کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است ، به همین جهت ((حاسِر)) به جنگجوئى مى گویند که زره در تن و کلاه خود بر سر نداشته باشد.
به حیواناتى که بر اثر کثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، کلمه ((حَسیر)) و ((حاسِر)) اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها یا قدرت و نیرویشان کنار مى رود و برهنه مى شوند.
و بعدا این مفهوم توسعه یافته به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است ((
 محْسور)) یا ((حَسیر)) و ((حاسِر)) گفته مى شود.
((حسرت )) به معنى غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده ، چرا که این حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى دهد که نیروى جبران مشکلات و شکستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نیروى انسان جذب آن گردد، طبیعى است که انسان از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگى خود وامیماند، برهنه از نیروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پیوند با مردم نیز قطع خواهد شد.
در بعضى از روایات که در شان نزول این آیه نقل شده این مطلب به وضوح دیده مى شود، در روایتى مى خوانیم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال کننده اى بر در خانه آمد چون چیزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پیراهن کرد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیراهن خود را به او داد، و همین امر سبب شد که نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود. این پیش آمد زبان کفار را باز کرد، گفتند: محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به این ترتیب این کار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق ((
مَلُوماً محْسوراً)) شد، آیه فوق نازل گردید و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هشدار داد که این کار تکرار نشود.
در مورد تضادى که این دستور ظاهرا با مساله ((ایثار)) دارد و پاسخ آن را در نکات آینده بحث خواهیم کرد.
بعضى نیز نقل کرده اند که گاهى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آنچه را در بیت المال داشت به نیازمند مى داد به گونه اى که اگر بعدا نیازمندى به سراغ او مى آمد، چیزى در بساط نداشت و شرمنده مى شد، و چه بسا شخص نیازمند، زبان به ملامت مى گشود و خاطر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شد که نه همه آنچه را در بیت المال دارد انفاق کند و نه همه را نگاهدارد، تا این گونه مشکلات پیش نیاید.
در اینجا این سؤ ال مطرح مى شود که اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نیازمند و مسکین هستند که لازم باشد ما به آنها انفاق کنیم آیا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نیازى نداشته باشند که ما به آنها انفاق کنیم ؟!!
آخرین آیه مورد بحث گوئى اشاره به پاسخ همین سؤ ال است ، مى فرماید : ((خداوند روزیش را بر هر کس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر کس بخواهد تنگ ، چرا که او نسبت به بندگان آگاه و بینا است )) (
إِنَّ رَبَّک یَبْسط الرِّزْقَ لِمَن یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرَا بَصِیراً).
این یک آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چیز ممکن است ، او مى خواهد به این وسیله شما را تربیت کند، و روح سخاوت و فداکارى و از خودگذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسیارى از مردم اگر کاملا بى نیاز شوند راه طغیان و سرکشى پیش مى گیرند، و صلاح آنها این است که در حد معینى از روزى باشند، حدى که نه موجب فقر گردد نه طغیان .
از همه اینها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى یعنى از کار افتادگان و معلولین ) بستگى به میزان تلاش و کوشش آنها دارد و اینکه مى فرماید خدا روزى را براى هر کس ‌ بخواهد تنگ و یا گشاده مى دارد، این خواستن هماهنگ با حکمت او است و حکمتش ایجاب مى کند که هر کس تلاشش بیشتر باشد سهمش فزونتر و هر کس کمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پیوند این آیه با آیات قبل ، احتمال دیگرى را پذیرفته اند و آن اینکه آیه اخیر در حکم دلیل براى نهى از افراط و تفریط در انفاق است ، مى گوید حتى خداوند با آن قدرت و توانائى که دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعایت مى کند، نه آنچنان مى بخشد که به فساد کشیده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گیرد که به زحمت بیفتند، همه اینها براى رعایت مصلحت بندگان است .
بنابراین سزاوار است که شما هم به این اخلاق الهى متخلق شوید، طریق اعتدال در پیش گیرید، و از افراط و تفریط بپرهیزید.

  نکته ها:     

   1 - منظور از ذى القربى در اینجا(آیه 26 سوره اسراء)  کیانند؟

کلمه ((ذِى القُربى )) همانگونه که گفتیم به معنى بستگان و نزدیکان است و در اینکه منظور از آن در اینجا معنى عام است یا خاص:

1- بعضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خویشاوندان به آنها است .

2 - بعضى دیگر مى گویند مخاطب پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است و منظور ، پرداختنِ حقِّ بستگانِ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خُمس غنائم و سایر اشیائى که خمس ‌ به آن تعلق مى گیرد و بطور کلى حقوقشان در بیت المال . لذا در روایات متعددى که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانیم که به هنگام نزول آیه فوق ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فاطمه (سلام الله علیها) را خواند و سرزمین ((فَدَک )) را به او بخشید.
در حدیثى که از منابع اهل تسنن از ابو سعید خدرى صحابه معروف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانیم لَمّا نَزَلَ قَولُهُ تَعالَى
وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ اَعطَى رَسُولُ اللهِ (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فَاطِمَةَ فَدَکَا: ((هنگامى که آیه وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ نازل شد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) سرزمین فدک را به فاطمه (سلام الله علیها ) داد.))

از بعضى از روایات استفاده مى شود که حتى امام سجاد (علیه السلام ) به هنگام اسارت در شام با همین آیه به شامیان استدلال فرمود و گفت : منظور از آیه ((وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ )) مائیم که خدا به پیامبرش دستور داده که حق ما ادا شود (و این چنین شما شامیان همه این حقوق را ضایع کردید).
ولى با اینهمه همانگونه که قبلا هم گفتیم این دو تفسیر با هم منافات ندارد، همه موظفند حق
ذِى القُربى را بپردازند پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هم که رهبر جامعه اسلامى است موظف است به این وظیفه بزرگ الهى عمل کند، در حقیقت اهلبیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روشنترین مصداقهاى ذِى القُربى و شخص ‌ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روشنترین افراد مخاطب به این آیه است .
به همین دلیل پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) حق
ذِى القُربى را که خُمس و همچنین فدک و مانند آن بود به آنها بخشید، چرا که گرفتن زکات که در واقع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.

 2 - بلاى اسراف و تبذیر

بدون شک ، نعمتها و مواهب موجود در کره زمین ، براى ساکنانش ‌ کافى است ، اما به یک شرط و آن اینکه بیهوده به هدر داده نشوند، بلکه به صورت صحیح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفریط مورد بهره بردارى قرار گیرد، و گرنه این مواهب آنقدر زیاد و نامحدود نیست که با بهره گیرى نادرست ، آسیب نپذیرد. و اى بسا اسراف و تبذیر در منطقه اى از زمین باعث محرومیت منطقه دیگرى شود، و یا اسراف و تبذیر انسانهاى امروز باعث محرومیت نسلهاى آینده گردد.
آن روز که ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد که در بهره گیرى از مواهب خدا در زمین ، اسراف و تبذیر روا مدارید.

قرآن در آیات فراوانى شدیدا مُسرفان را محکوم کرده است :

در جائى مى گوید: ((اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد))وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (انعام - 141 - اعراف 31).
در مورد دیگر ((مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد))
وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ  (غافر - 43).
و ((از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى کند)) و لا تطیعوا امر المسرفین (شعراء - 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربک للمسرفین (ذاریات - 34).
    و اسراف را یک برنامه فرعونى قلمداد مى کند و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین (یونس - 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدایت الهى مى شمرد ان الله لا یهدى من هو مسرف کذاب (غافر - 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاکت و نابودى معرفى مى کند و اهلکنا المسرفین (انبیاء - 9).
و همانگونه که دیدیم آیات مورد بحث نیز تبذیر کنندگان را برادران شیطان و قرین آنها مى شمرد.
((اسراف )) به معنى وسیع کلمه هر گونه تجاوز از حد در کارى است که انسان انجام مى دهد، ولى غالبا این کلمه در مورد هزینه ها و خرجها گفته مى شود.
از خود آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگیرى است آنجا که مى فرماید و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما: ((کسانى که به هنگام انفاق ، نه اسراف مى کنند

و نه سختگیرى و بخل مى ورزند بلکه در میان این دو حد اعتدال و میانه را مى گیرند (فرقان - 67).
  3 - فرق میان اسراف و تبذیر
در اینکه میان اسراف و تبذیر چه تفاوتى است ، بحث روشنى در این زمینه از مفسران ندیده ایم ، ولى با در نظر گرفتن ریشه این دو لغت چنین به نظر مى رسد که وقتى این دو در مقابل هم قرار گیرند ((اسراف )) به معنى خارج شدن از حد اعتدال ، بى آنکه چیزى را ظاهرا ضایع کرده باشد، و یا غذاى خود را آنچنان گرانقیمت تهیه کنیم که با قیمت آن بتوان عده زیادى را آبرومندانه تغذیه کرد. در اینجا از حد گذرانده ایم ولى ظاهرا چیزى نابود نشده است .
اما ((تبذیر)) و ریختوپاش آنست که آنچنان مصرف کنیم که به اتلاف و تضییع بیانجامد مثل اینکه براى دو نفر میهمان غذاى ده نفر را تهیه ببینیم ، آنگونه که بعضى از جاهلان مى کنند و به آن افتخار مى نمایند، و باقیمانده را در زباله دان بریزیم و اتلاف کنیم .
ولى ناگفته نماند بسیار مى شود که این دو کلمه درست در یک معنى به کار مى رود و حتى به عنوان تاکید پشت سر یکدیگر قرار مى گیرند.
على (علیه السلام ) طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى فرماید: الا ان اعطاء المال فى غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فى الدنیا و یضعه فى الاخرة و یکرمه فى الناس و یهینه عند الله : ((آگاه باشید مال را در غیر مورد استحقاق صرف کردن ، تبذیر و اسراف است ، ممکن است این عمل انسان را در دنیا بلند مرتبه کند اما مسلما در آخرت پست و حقیر خواهد کرد، در نظر توده مردم ممکن است سبب اکرام گردد، اما در پیشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.

در شرح آیات مورد بحث خواندیم که در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تبذیر تاکید شده که حتى از زیاد ریختن آب براى وضوء و لو در کنار نهر آب باشد نهى فرموده اند، و نیز از دور افکندن هسته خرما امام نهى مى فرماید.
دنیاى امروز که احساس مضیقه در پاره اى از مواد مى کند، سخت به این موضوع توجه کرده است تا آنجا که از همه چیز استفاده مى کند، از زباله بهترین کود مى سازند، و از تفاله ها، وسائل مورد نیاز، و حتى از فاضلاب ها پس از تصفیه کردن،  آب قابل استفاده براى زراعت درست مى کنند، چرا که احساس کرده اند مواد موجود در طبیعت نامحدود نیست که به آسانى بتوان از آنها صرف نظر کرد، باید از همه به صورت ((دورانى )) بهره گیرى نمود.
   4 - آیا میانه روى در انفاق با ایثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آیات فوق که دستور به ((رعایت اعتدال در انفاق )) مى دهد این سؤ ال پیش مى آید که در سوره ((دهر)) و آیات دیگر قرآن و همچنین روایات ستایش و مدح ایثارگران را مى خوانیم که حتى در نهایت سختى از خود مى گیرند و به دیگران مى دهند، این دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقت در شان نزول آیات فوق ، و همچنین قرائن دیگر، پاسخ این سؤ ال را روشن مى سازد و آن اینکه : دستور به رعایت اعتدال درجائى است که بخشش فراوان سبب نابسامانیهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح ((ملوم و محسور)) شود.
و یا ایثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگیش را به خطر افکند، و در صورتى که هیچیک از اینها تحقق نیابد مسلما ایثار بهترین راه است .
از این گذشته رعایت اعتدال یک حکم عام است و ایثار یک حکم خاص که مربوط به موارد معینى است و این دو حکم با هم تضادى ندارند.

تفسیرنمونه جلد 12 ص85

**رعایت اعتدال در انفاق و بخشش

** تنظیم واصلاحات واضافات توسط سیداصغرسعادت میرقدیم

http://lib.eshia.ir/50082/12/85

 


کلمات کلیدی :تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از سوره اِسراء)
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر (آیه 26و27 و28 و29 و30 از سوره اِسراء)


گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

بسم الله الرحمن الرحیم


قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِّن صدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ


سوره بقره آیه 263.


گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان )، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آنها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است ، و خداوند، بى نیاز و بردبار است .


  برخورد خوب بهتر از انفاق با منت است
. این آیه در حقیقت تکمیلى است نسبت به آیه قبل(
الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ فى سبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَآیه 262 سوره بقره) ، در زمینه ترک منت و آزار به هنگام انفاق ، مى فرماید: ((گفتار پسندیده (در برابر ارباب حاجت ) و عفو و گذشت (از خشونت هاى آنان ) از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است )) (قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِّن صدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى ).
این را نیز بدانید که آنچه در راه خدا انفاق مى کنید در واقع براى نجات خویشتن ذخیره مینمایید، ((و خداوند (از آن ) بى نیاز و (در برابر خشونت و ناسپاسى شما) بردبار است )) (
وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ ).


نکته ها


1 - آیه فوق منطق اسلام را در مورد ارزشهاى اجتماعى اشخاص ، و حیثیت مردم روشن مى سازد و عمل آنهائى را که در حفظ این سرمایه هاى انسانى میکوشند و ارباب حاجت را با گفتار نیکو و احیانا راهنمائی هاى لازم بهره مند کرده ، و هرگز اسرار آنها را فاش نمیسازند، از بخشش افراد خود خواه و کوته نظرى که در برابر کمک مختصرى هزار گونه زخم زبان به افراد آبرومند میزنند و شخصیت آنها را در هم میشکنند، برتر و بالاتر مى شمرد. در حقیقت اینگونه اشخاص همانطور که اشاره کردیم  عوضِ نفع ضرر بیشتری می رسانند و اگر سرمایه ای مى دهند ،سرمایه هایى را نیز بر باد مى دهند.
از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که ((
قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ )) معنى وسیعى دارد و هر گونه سخن نیک ، دلدارى و دلجویى و راهنمایى را شامل مى شود.
بعضى نیز گفته اند که منظور از آن امر به معروف است ولى این احتمال مناسب به نظر نمیرسد.
((
مَغْفِرَةٌ )) به معنى عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .آنها که بر اثر هجوم گرفتاریها پیمانه صبرشان لبریز شده و گاهى بدون هیچگونه تمایل درونى سخنان خشونت آمیزى بر زبان جارى مى سازند.این افراد در واقع از اجتماع ظالمى که حق آنها را نداده به این وسیله میخواهند انتقام بگیرند و کمترین جبرانى که اجتماع و افراد متمکن در برابر محرومیت آنان مى توانند بکنند همین است که سخنان آنها را که جرقه هاى آتش درون آنان است با تحمل بشنوند و با ملایمت خاموش سازند.
بدیهى است که تحمل خشونت آنها و گذشت از برخوردهاى زننده آنان از عقده هایشان میکاهد از این رو اهمیت این دستور اسلامى روشنتر مى گردد.
بعضى کلمه (
مَغْفِرَةٌ )) را در اینجا به معنى ریشه اصلى آن که پوشانیدن و مستور ساختن است گرفته اند و این کلمه را اشاره به پرده پوشى بر اسرار حاجتمندان آبرومند دانسته اند. ولى این تفسیر با آنچه در بالا گفتیم منافاتى ندارد، زیرا اگر مغفرت به معنى وسیع تفسیر شود هم ((عفو و گذشت )) را در بر خواهد داشت هم ((پوشانیدن )) و مستور داشتن اسرار نیازمندان را.
در تفسیر ((مجمع البیان )) از پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل شده که فرمود: ((اِذا سَئَلَ السّائِلُ فَلا تَقطَعُوا عَلَیهِ مَسأَلَتَهُ حَتّى یَفرَغُ مِنها ثُمَّ رُدُّوا عَلَیهِ بِوِقار وَ لَیِنِ اِمّا بَذلِ یَسیرِ اَو رَدِّ جمیلِ فَأِنَّهُ قَدیَأتیکُم مَن لَیسَ بِأِنسِ وَ لا جانِّ یَنظُرُون کَیفَ صَنیعُکُم فیما خَوَّلَکُمُ اللهُ تَعالَى .))
در این حدیث پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) گوشه اى از آداب انفاق را روشن ساخته مى فرماید: هنگامى که حاجتمندى از شما چیزى بخواهد گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید، یا چیزى که در قدرت دارید در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته اى او را باز گردانید زیرا ممکن است سؤ ال کننده فرشته اى باشد که مامور آزمایش شما است تا ببیند در برابر نعمتهایى که خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى کنید.
2 - جمله هاى کوتاهى که در آخر آیات معمولا ذکر شده است و صفاتى از صفات خداوند را بیان مى کند با مضمون همان آیات حتما ارتباط دارد و با توجه به این نکته منظور را از جمله (
وَ اللَّهُ غَنىُّ حَلِیمٌ) : خدا بى نیاز و بردبار است  گویا این است که : چون بشر طبعا طغیانگر است با رسیدن به مقام و ثروت خود را بى نیاز گمان مى کند و این حالت گاهى موجب پرخاشگرى و بد زبانى او نسبت به محرومان و مستمندان مى شود لذا مى فرماید: غَنىّ بِالذّات خدا است. در حقیقت او است که از همه چیز بى نیاز است و بى نیازى بشر در واقع سرابى بیش نیست و نباید موجب غرور و طغیانگرى و بى اعتنائى او نسبت به فقراء گردد، به علاوه خداوند در برابر ناسپاسى مردم بردبار است افراد با ایمان نیز باید چنین باشند.
و نیز ممکن است جمله مزبور اشاره به این باشد که خداوند از انفاقهاى شما بى نیاز است و آنچه انجام مى دهید به سود خود شما است ، بنابراین مِنّتى بر کسى ندارید به علاوه او در برابر خشونت هاى شما بردبار است و در عقوبت عجله نمیکند تا بیدار شوید و خود را اصلاح کنید.

    تفسیرنمونه جلد 2 ص 320.

** تنظیم واصلاحات واضافات توسط سیداصغرسعادت میرقدیم

http://lib.eshia.ir/50082/2/320



موضوع :


 

بسم الله الرحمن الرحیم

گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان


مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید


کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

 

سوره بقره آیه 213

ترجمه آیه 

 

مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیائى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیره شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.(  سیوره بقره آیه213)

{ همه مردم (پیش از بعثت پیامبرانِ صاحبِ شریعت) یک گروه بودند (که بدون شریعت آسمانى طبق اقتضاى عقول وفطرتشان زندگى مى‏کردند، اما کم کم در امور دنیوى خود به اختلاف افتادند) پس خداوند پیامبران را (با دین و شرایع آسمانى) مژده رسان و بیم دهنده برانگیخت و همراه آنها کتاب ( آسمانى) را به حق (و هدفى والا و عقلانى) فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند. (سپس در خود کتاب اختلاف پیدا شد که گروهى اصل آن یا معارفى از آن را نپذیرفتند) و اختلاف در آن را پدید نیاوردند مگر کسانى که کتاب به آنها داده شد آن هم پس از آنکه دلایل روشنى (در این باره) براى آنها آمد،  (واین اختلاف هم )از روى حسد و برترى‏طلبى در میان خودشان (بود). پس خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به توفیق خود، به حقى که در آن اختلاف داشتند راهنمایى نمود و خداوند هر که را بخواهد به راهى راست هدایت مى‏کند. }

ترجمه مرحوم آیت الله مشکینی

بیان آیه شریفه و اشاره به علت تشریح دین 

این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان مى کند، که چرا اصلا دینى تشریع شده ،و مردم مکلف به پیروى آن دین شوند؟

و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته به دین خدا بگروند، دسته اى دیگر کافر شوند، و این معنا را اینطور بیان کرده : که انسان - این موجودى که به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است - در اولین اجتماعى که تشکیل داد یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت ، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و براى اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتى در آن تشریع شود، تا مردم از آن راه تهذیب گردند، و به منظور این کار پیامبرانى مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دین راه یافت ، بر سر معارف دین و مبداء و معادش اختلاف کردند، و در نتیجه به وحدت دینى هم خلل وارد شد، شعبه ها و حزبها پیدا شد، و به تبع اختلاف در دین اختلاف هائى دیگر نیز در گرفت ، و این اختلاف ها بعد از تشریع دین به جز دشمنى از خود مردم دین دار هیچ علت دیگرى نداشت ، چون دین براى حل اختلاف آمده بود، ولى یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.

پس در نتیجه اختلاف ها دو قسم شد، یکى اختلاف در دین که منشاءش ستمگرى و طغیان بود، یکى دیگر اختلافى که منشاءش فطرت و غریزه بشرى بود، و اختلاف دومى که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود، عده اى را به سوى حق هدایت کرد، و حق را که در آن اختلاف مى کردند روشن ساخت ، و خدا هر کس را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى کند.

پس دین الهى تنها و تنها وسیله سعادت براى نوع بشر است ، و یگانه عاملى است که حیات بشر را اصلاح مى کند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى کند، و قواى مختلف فطرت را در هنگام کوران و طغیان تعدیل نموده ، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنیا و آخرتش را منظم و راه مادیت و معنویتش را هموار مى نماید، این بود یک تاریخ اجمالى از حیات اجتماعى و دینى نوع انسان ، اجمالى که از آیه شریفه مورد بحث استفاده مى شود، و اگر آن را به تفصیل بیان نکرد، در حقیقت به تفصیلى که در سایر آیات آمده اکتفا نموده است .

آغاز خلقت انسان 

گفتیم آیات دیگر قرآن که هر کدام در جائى قرار دارد تفصیل تاریخ بشریت را بیان کرده ، و حاصل این تفصیل این است که نوع انسانى (البته نه تمامى انواع انسانها که حتى شامل سایر ادوار بشریت هم بشود بلکه این نوعى که فعلا نسلش در روى زمین زندگى مى کند نوعى نیست که از نوع دیگرى از انواع حیوانات و یا غیر حیوانات پدید آمده باشد

(مثلا از میمون درست شده باشد)، و طبیعت ، او را که در اصل حیوانى دیگر بوده با تحولات خود تحول داده ، و تکامل بخشیده باشد. بلکه نوعى است مستقل ، که خداى تعالى او را بدون الگو از مواد زمین بیافرید. و خلاصه روزگارى بود که آسمان و زمین و همه موجودات زمینى بودند، ولى از این نسل بشر هیچ خبر و اثرى نبود، آنگاه خداى تعالى از این نوع یک مرد و یک زن خلق کرد، که نسل فعلى بشر منتهى به آن دو نفر مى شود، مى فرماید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى? وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ? إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ? إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ  سوره حُجُرات آیه 13) و نیز مى فرماید: (هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ )و نیز مى فرماید: (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ  سوره آل عمران آیه 59) این بود خلاصه اى از تاریخ پیدایش بشر از نظر قرآن .

 

فرضیه هاى علماى طبیعى امروز در باره تکامل بشر هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد

و امااین فرضى که علماى طبیعى امروز کرده اند، که تمامى انواع حیوانات فعلى و حتى انسان از انواع ساده ترى پیدا شده اند، و گفته اند: که اولین فرد تکامل یافته بشر از آخرین فرد تکامل یافته میمون پدید آمده ، که مدار بحث هاى طبیعى امروز هم همین فرضیه است ، و یا گفته اند: انسان از ماهى تحول یافته ، همه این حرفها فرضیه اى بیش نیست و فرضیه هم هیچ دلیل علمى و یقینى ندارد، بلکه آن را فرض و تصور مى کنند، تا به وسیله آن بیانات علمى خود را توجیه و تعلیل کنند، و هر قدر هم که این فرضیه ها معتبر باشد، اعتبارش ربطى به اعتبار حقایق دینى ندارد، بلکه حتى با امکانات ذهنى هم منافات ندارد، چون بیشتر از توجیه کردن آثار و احکام مربوطه به موضوع بحث ، خاصیت دیگرى ندارد، و ما ان شاء اللّه بحث مفصل این موضوع را در سوره آل عمران در تفسیر آیه : (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ  سوره آل عمران آیه 59) خواهیم کرد.

انسان از روحى و بدنى ترکیب شده، انسان مرکب از روح و بدن است 

خداى تعالى این نوع از موجودات را - آن روز که ایجاد مى کرد - از دو جزء و دو جوهر ترکیب کرد، یکى ماده بدنى ، و یکى هم جوهرى مجرد، که همان نفس و روح باشد، و این دو، مادام که انسان در دنیا زندگى مى کند متلازم و با یکدیگراند، همینکه انسان مرد بدنش مى میرد، و روحش ، همچنان زنده مى ماند، و انسان (که حقیقتش همان روح است ) به سوى خداى سبحان باز مى گردد.

خداى تعالى در این باره در سوره مؤمنون مى فرماید:(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ? فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (14)ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذَ?لِکَ لَمَیِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

این آیات عینا همان مطلبى را که گفتیم خاطرنشان مى سازد.

و در این معنا است آیه شریفه : ( فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ  سوره حِجر آیه 29 ).

و از همه آیات روشن تر آیه شریفه زیر است ، که مى فرماید: وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (12) وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (13) سوره السجده آیه 10  الی 13.

بطوریکه ملاحظه کردید سؤ ال کفار ناشى از این بود که مردن بدن را مردن آدمى مى پنداشتند، و از در تعجب مى پرسیدند: بعد از آنکه مردیم و اعضا و اجزاء ما متلاشى و در زمین مستهلک شد، دوباره زنده مى شویم ؟ خداى تعالى در پاسخ فرمود: آنچه در زمین مستهلک مى شود شما نیستید، بدن شما است ، و اما خود شما را ملک الموت مى گیرد، و ضبط مى کند، پس شما غیر آن بدن هستید که در زمین دفن مى شود، آنچه در زمین گم مى شود بدن ها است ، و اما انسانها که همان نفوس بشرى باشد گم شدنى و از بین رفتنى و مستهلک شدنى نیستند، و به زودى ان شاء اللّه بحث مفصل پیرامون آنچه در این باره از قرآن استفاده مى شود، و بحث در اینکه حقیقت روح انسانى چیست در محل مناسبش خواهد آمد.

شعور حقیقى انسان و ارتباطش با اشیا 

خداى تعالى آن روز که بشر را مى آفرید شعور را در او به ودیعه نهاد، و گوش و چشم و قلب در او قرار داد، و در نتیجه نیروئى در او پدید آمد به نام نیروى ادراک و فکر، که به وسیله آن حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلا بوده ، و عوامل آنچه بعدا خواهد بود نزد خود حاضر مى بیند، پس مى توان گفت : انسان به خاطر داشتن نیروى فکر به همه حوادث تا حدى احاطه دارد چنانکه خداى تعالى هم در این باره فرموده : (عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ سوره علق آیه 5 ) و فرموده : (وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ سوره نحل آیه 78). و مى فرماید: ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ  سوره بقره آیه 31).

و نیز خداى تعالى براى این نوع از جنبندگان زمین سنخى از وجود اختیار کرده که قابل ارتباط با تمامى اشیاء عالم هست ، و مى تواند از هر چیزى استفاده کند، چه از راه اتصال به آن چیز، و چه از راه وسیله قرار دادن براى استفاده از چیز دیگر، همچنانکه مى بینیم : چه حیله هاى عجیبى در امر صنعت به کار مى برد و راههاى باریکى با فکر خود براى خود درست مى کند، و خداى تعالى هم در این باره فرموده : ( هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ  سوره بقره آیه 29. و نیز فرموده : (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ سوره جاثیه آیه 13 )، و آیاتى دیگر که همه گویاى این حقیقتند که موجودات عالم همه براى انسان رام شده اند.

دانش هاى عملى انسان 

این دو عنایت که خدا به انسان کرده ، یعنى نیروى فکر و ادراک و رابطه تسخیر موجودات ، خود یک عنایت سومى را نتیجه داده ، و آن این است که توانست براى خود علوم و ادراکاتى دسته بندى شده تدوین کند، تا در مرحله تصرف در اشیا و به کار بردن و تاءثر در موجودات خارج از ذات خود آن علوم را بکار بگیرد، و در نتیجه (با صرف کمترین وقت و گرفتن بیشترین بهره ) از موجودات عالم براى حفظ وجود و بقاى خود استفاده کند.

توضیح اینکه اگر شما خواننده عزیز ذهن خود را از آنچه مشغولش کرده خالى کنى ، و مانند کسى که تاکنون از وضع انسانها خبرى ندارد در انسان ، این موجود زمینى فعال و به کار گیرنده فکر و اراده - نظر بیفکنى ، و چنین فرض کنى که اولین بار است که این موجود را مى بینى ، و درباره اش مى اندیشى ، آن وقت خواهى دید که یک فرد از این انسان در کارهاى زندگیش ادراکات و افکارى را به کار مى گیرد، و ابزار کار خود قرار مى دهد که نمى توانى آن ادراکات را به شمار آورى ، آنقدر زیاد است که عقل از کثرت و پردامنگى و تشتت جهات آنها دچار دهشت مى شود.

و این علوم که گفتیم ابزار کار انسانها است ، عامل فراهم آمدن ، و دسته بندى شدن ، و انشعاب هر یک از دیگرى ، و یا ترکیب آنها،   یا حواس ظاهرى و باطنى انسان است ، و یا تصرف قوه فکریه او، تصرفش هم یا تصرفى است ابتدائى ، و یا تصرفهائى پى در پى ، و این نکته امرى است واضح ، که هر انسانى آن را هم از خودش در مى یابد، و هم از دیگران ، و در دریافت آن احتیاج به دقت و تدبر ندارد، بلکه صرف توجه کافى است .

گوناگونى علوم و ادراکات انسان 

حال که متوجه این نکته شدى مى گوئیم : اگر این توجه و نظر را در علوم و ادراکات خود و یا انسانى دیگر تکرار کنى ، خواهى دید که همه آنها یکسان نیستند، بعضى از ادراکات بشرى تنها جنبه حکایت و نشان دادن موجودات خارجى را دارند، و منشا اراده و عملى در ما نمى شوند، مثل اینکه درک مى کنیم :

که این زمین است ، و آن آسمان است ، و عدد چهار جفت است ، و آب روان است ، و سیب یکى از میوه ها است و امثال این تصورها و تصدیق ها، که تنها از راه فعل و انفعال مغزى حاصل مى شود، یعنى ماده خارجى وقتى در برابر حس ما و ادوات ادراکى ما قرار مى گیرد حس ما منفعل(متأثر) شده ، مى فهمیم که آن آب و این زمین است ، و نظیر آن علمى است که از مشاهده نفس خود و حضور نفس یعنى همان که از آن تعبیر مى کنیم به (من ) در نزد خود براى ما حاصل مى شود، و باز نظیر آن کلیات مقوله اى است که درک مى کنیم ، و درک آن نه اراده اى در ما ایجاد مى کنند و نه باعث صدور عملى از ما مى شوند، بلکه تنها چیرهائى که در خارج است براى ما حکایت مى کنند.

این یک عده از درک هاى ما است ، یک عده ادراک هاى دیگر داریم ، به عکس قسم اول ، ادراک هائى(ازنوع تصدیقات وتصورات) است که تنها در موردى به آنها مى پردازیم که بخواهیم به کارش بزنیم ، و آنها را وسیله و واسطه به دست آوردن کمال و یا مزایاى زندگى خود کنیم و اگر دقت کنید، هیچ فعلى از افعال ما خالى از آن ادراکات نیست ، از قبیل اینکه کارهائى زشت و کارهائى دیگر خوب است ، کارهائى هست که نباید انجام داد، و کارهاى دیگرى هست که باید انجام داد، و عمل خیر را باید رعایت کرد، و عدالت خوب و ظلم زشت است ، این در باب تصدیقات ، و اما در باب تصورات مانند تصور مفهوم ریاست و مرئوسیت ، عبدیت و مولویت ، و امثال آن .

و اینگونه ادراکات مانند قسم اول از امور خارجى که منفصل و جداى از ما و از فهم ما است حکایت نمى کند، بلکه ادراکاتى است که از محوطه عمل ما خارج نیست ، و نیز از تأثیر عوامل خارجیه در ما پیدا نمى شود، بلکه ادراکاتى است که خود ما با الهام احساسات باطنى خود براى خود آماده مى کنیم ، احساساتى که خود آنها هم مولود اقتضائى است که قواى فعاله ما، و جهازات عامله ما دارد، و ما را وادار به اعمالى مى کند، مثلا قواى گوارشى ما و یا قواى تناسلى ما اقتضاى اعمالى را دارد که مى خواهد انجام یابد، و نیز اقتضاى چیرهائى را دارد که باید از خود دور کند، و این دو اقتضا،باعث پیدایش صورت هائى از احساسات از قبیل حب و بغض ، و شوق و میل ، و رغبت مى شود.


مراد از امت واحده در آیه 213 از سوره بقره چیست؟ کلیک کنید

.

 (کلیک کنید)در متن مذکوردر بالا آیات اعراب گذاری شده با آدرس آن ها که برگرفته از اینترنت است جایگزین آیات بدون اعراب در متن شده وعلاوه براین برخی اصلاحات واضافات نیز انجام گرفته است

توسط : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

تذکر 

اصل تفسیر المیزان در بیست مجلد وبه زبان عربی نگاشته شده است. ابتدا جمعی از فضلاء ومدرسین   حوزه علمیه قم از جمله آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی، آیت الله سید محمد باقر موسوی همدانی، آیت‌الله عبدالکریم بروجردی و... به ترجمه کتاب پرداخته، آن را در 40 مجلد به فارسی برگرداندند. اما از آنجا که نیمی از کتاب به قلم آیت الله سید محمدباقر موسوی‌همدانی ترجمه شده بود، به توصیه علامه طباطبایی، باقی مجلدات کتاب یک بار دیگر به وسیله آیت الله موسوی همدانی به زبان فارسی برگردانده شد تا کل تفسیر المیزان با یک قلم ترجمه شده باشد.

 

نقل از سایت شهید آوینی

کلیک کنید:پایگاه جامع قرآن کریم

 

http://www.aviny.com/quran/almizan/jeld-2/mizan-06.aspx


کلمات کلیدی :تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان
موضوع :
کلمات کلیدی :تفسیر آیه 213 از سوره بقره از المیزان


<   <<   6   7   8   9   10      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز