***نسیم معرفت**
به نام خدا
** قرآن مایه حیات دلها و جانها است
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری)
ترجمه :همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم; تو پیش از این نمى دانستى کتاب و ایمان چیست; ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى کنیم; و تو مسلماً به سوى راه راست هدایت مى کنى.
صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ .(آیه 53 سوره شُوری)
راه خداوندى که تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است ، آگاه باشید بازگشت همه چیز به سوى خدا است.
تفسیر : قرآن روحى است از جانب خدا
به دنبال بحث کلى و عمومى که در باره وحى در آیه گذشته (وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ آیه 51 سوره شُوری) آمد در آیات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پیغمبر گرامى اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) سخن گفته ، مىفرماید : همانگونه که بر پیامبران پیشین ، از طُرُق مختلف وحى فرستادیم ، بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم ( وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ).
تعبیر به کَذلِکَ ( اینگونه ) ممکن است اشاره به این باشد که تمام انواع سه گانه وحى که در آیه قبل(آیه 51 سوره شُوری) آمده براى پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) تحقق یافت ، گاه مستقیما با ذات پاک پروردگار ارتباط مى یافت ، و گاه از طریق فرشته وحى و گاه با شنیدن آوازى شبیه امواج صوتى چنانکه در روایات اسلامى نیز اشاره به همه اینها شده ، و شرح آن را ذیل آیه گذشته (آیه 51 سوره شُوری) بیان کردیم .
در اینکه منظور از روح در اینجا چیست ؟ دو قول در میان مفسران دیده مىشود :
تفسیر اول : اینکه منظور از آن قرآن مجید است که مایه حیات دلها و جانها است ، این قول را غالب مفسران برگزیده اند.
راغب اصفهانی در مفردات نیز مىگوید : سُمِّىَ القُرانُ رُوحاََ فِى قَولِهِ : وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(آیه 53 سوره شُوری) وَ ذلِکَ لِکَونِ القُرآنِ سَبَباََ لِلحَیاةِ الأُخرَوِیَّةِ : قرآن در آیه وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا روح نامیده شده زیرا سبب حیات اخروى است .
این معنى با قرائن مختلفى که در آیه وجود دارد مانند تعبیر به ( کَذلِکَ) که اشاره به مساله وحى است و تعبیر به( أَوْحَیْنا ) و همچنین تعبیراتى که در باره قرآن در ذیل همین آیه آمده است کاملا سازگار است.
گرچه روح در سایر آیات قرآن غالبا به معانى دیگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر این است که روح در اینجا به معنى قرآن است.
در تفسیر آیه 2 سوره نحل [ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ . فرشتگان را با روح ( الهی ) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند ( و به آنها دستور می دهد ) که مردم را انذار کنید ( و بگویید: ) معبودی جز من نیست از ( مخالفت دستور ) من ، بپرهیزید! ] نیز گفتیم که قرائن نشان مىدهد روح در آن آیه نیز به معنای قرآن و وحى و نبوت است ، و در حقیقت این دو آیه یکدیگر را تفسیر مىکنند.
چگونه قرآن به منزله روح نباشد ، در حالى که در آیه 24 انفال مىخوانیم :( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ: اى کسانى که ایمان آورده اید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبرش را هنگامى که شما را به سوى چیزى فرا مىخواند که مایه حیات شما است !
تفسیر دوم : اینکه منظور روح القدس است ( و یا فرشته اى که حتى از جبرئیل و میکائیل برتر بوده و همواره پیامبر اسلام را همراهى مىکرد ) .
مطابق این تفسیر (أَوْحَیْنا) به معنى أَنزَلْنَا ( نازل کردیم ) مىباشد یعنى روح القدس یا آن فرشته عظیم را بر تو نازل کردیم ( گرچه (أَوْحَیْنا) به این معنا در آیات دیگر قرآن دیده نمىشود).
در بعضى از روایات که در منابع معروف حدیث آمده نیز تاییدى بر این تفسیر دیده مىشود ، ولى همانگونه که گفتیم تفسیر اول با قرائن متعدد موجود در آیه هماهنگ تر است ، لذا ممکن است اینگونه روایات که روح را به معنى روح القدس یا فرشته بلند مقام خدا تفسیر کرده اشاره به معنى باطن آیه باشد .
به هر حال در دنباله آیه مىافزاید : تو پیش از این از کتاب و ایمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىکنیم ( ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).
این لطف خدا بود که شامل حال تو شد ، و این وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ایمان به تمام محتواى آن پیدا کردى.
اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که علاوه بر هدایت تو به این کتاب بزرگ آسمانى و تعلیمات آن ، بندگان دیگرش را در پرتو این نور آسمانى هدایت کند ، و شرق و غرب جهان بلکه تمام قرون و اعصار را تا پایان زیر پوشش آن قرار دهد.
بعضى از کج اندیشان چنین پنداشته اند که این جمله نشان مىدهد پیامبر قبل از نبوت ایمان به خدا نداشت ، در حالى که معنى آیه روشن است ، مىگوید : قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمىدانستى ، و به محتواى و تعلیمات آن آگاهى و ایمان نداشتى ، این تعبیر هیچ منافاتى با اعتقاد توحیدى پیامبر و معرفت عالى او و آشنائیش به اصول عبادت و بندگى اوندارد ، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب دیگر.
زندگى شخص پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از دوران نبوت که در کتب تاریخ آمده است نیز گواه زنده این معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است که از امیر مؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه آمده : وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ: از همان زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را با او قرین ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد .
در پایان آیه مى افزاید : به طور مسلم تو به سوى راه مستقیم مردم را هدایت مىکنى ( وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری).
نه تنها قرآن نورى براى تو است که نورى براى همگان است ، و وسیله هدایتى براى جهانیان به سوى صراط مستقیم ، این یک موهبت عظیم الهى است براى رهروان راه حق و آب حیاتى است براى همه تشنه کامان.
همین معنى به تعبیر دیگرى در آیه 44 سوره فصلت آمده : ... قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی... :بگو این کتاب براى کسانى که ایمان آورده اند مایه هدایت و شفا است ، و کسانى که به آن ایمان نمى آورند گوشهایشان سنگین است ! سپس به عنوان تفسیرى بر صراط مستقیم مى افزاید : راه خداوندى که تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است (صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ ...(آیه 53 سوره شُوری)
چه راهى مستقیمتر از راهى است که به مبدء عالم هستى منتهى مىشود ؟ چه راهى صافتر از راهى است که به خالق عالم هستى میرسد ؟ سعادت واقعى سعادتى است که خدا به آن دعوت مىکند ، و راه وصول به آن تنها راهى است که او براى آن انتخاب کرده است .
آخرین جمله این آیه که در عین حال آخرین جمله سوره شورى است در حقیقت دلیلى است براى این معنى که راه مستقیم تنها راهى است که به سوى خدا مىرود ، مىفرماید : آگاه باشید ، بازگشت همه چیز به سوى خدا است (
أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ)
از آنجا که او مالک عالم هستى و حاکم و مدبّر آن است ، و از آنجا که برنامه هاى تکاملى انسان باید تحت عنایت این مدبّر بزرگ قرار گیرد ، بنا بر این راه مستقیم تنها راهى است که به سوى او مىرود ، و جز این راه ، هر طریق دیگر انحرافى است ، چرا که به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاک او در عالم وجود دارد ؟ ! این جمله در عین حال بشارتى است براى پرهیزگاران ، و تهدیدى است براى ظالمان و گنهکاران که بازگشت همه آنها به سوى خدا است .
و نیز دلیلى است بر اینکه وحى باید تنها از سوى خدا باشد ، چرا که بازگشت همه اشیاء و تدبیر آنها به سوى او است ، و به همین دلیل او باید مبداء وحى بر پیامبران باشد ، تا هدایت واقعى صورت گیرد ، و به این ترتیب صدر و ذیل این آیات با یکدیگر مربوط و منسجم است .
نکته:
1 -پیامبر اسلام قبل از نبوت چه آئینى داشت ؟
در اینکه پیغمبر گرامى اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نکرد و از خط توحید منحرف نشد شکى نیست ، و تاریخ زندگى او نیز به خوبى این معنى را منعکس مىکند اما در اینکه بر کدام آئین بوده ؟ در میان علما گفتگو است.
بعضى او را پیرو آئین مسیح (علیه السلام) مىدانند ، چرا که قبل از بعثت پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) آئین رسمى و غیر منسوخ آئین او بوده است.
بعضى دیگر او را پیرو آئین ابراهیم (علیه السلام) مىدانند ، چرا که شیخ الانبیاء و پدر پیامبران است و در بعضى از آیات قرآن آئین اسلام به عنوان آئین ابراهیم معرفى شده مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ( حج - 78 ) .
بعضى نیز اظهار بى اطلاعى کرده و گفته اند : مىدانیم آئینى داشته ، اما کدام آئین ؟ بر ما روشن نیست ! گرچه هر یک از این اقوال وجهى دارد ، اما هیچکدام مسلّم نیست ، و مناسبتر از اینها قول چهارمى است و آن اینکه : پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته که بر طبق آن عمل مىکرده ، و در حقیقت آئین مخصوص خودش بوده ، تا زمانى که اسلام بر او نازل گشت .
شاهد این سخن حدیثى است که در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذکر کردیم که مىگوید : خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد بزرگترین فرشته اش را قرین و همراه وى ساخت ، تا شب و روز او را به راه هاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد. ماموریت چنین فرشته اى دلیل بر وجود یک برنامه اختصاصى است.
شاهد دیگر اینکه در هیچ تاریخى نقل نشده است که پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) در معابد یهود یا نصارى یا مذهب دیگر مشغول عبادت شده باشد ، نه در کنار کفار در بتخانه بود ، و نه در کنار اهل کتاب در معابد آنان ، در عین حال پیوسته خط و طریق توحید را ادامه مىداد ، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پایبند بود .
روایات متعددى نیز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است که پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) از آغاز عمرش مؤید به روح القدس بود و با چنین تاییدى مسلّما بر اساس الهام روح القدس عمل مىکرد ( 1).
علامه مجلسى شخصا معتقد است که پیامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مىگفتند ، و صداى آنها را مىشنید ، و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى مىشد ، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید ، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد ، او شش دلیل بر این معنى ذکر مىکند که بعضى از آنها با آنچه در بالا آوردیم هماهنگ است ( توضیح بیشتر را مىتوانید در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه کنید ) .
2 -پاسخ به یک سؤال
به دنبال این بحث این سؤال مطرح مىشود که با توجه به آنچه در باره ایمان و اعمال پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آیه فوق مىفرماید : ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ... تو قبلا نمىدانستى قرآن و ایمان چیست ! گرچه پاسخ این سؤال را به طور فشرده به هنگام آیه بیان کردیم ولى شایسته است توضیح بیشترى در این زمینه داده شود .
منظور این است پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نزول قرآن و تشریع شریعت اسلام از جزئیات این آئین و محتواى قرآن خبر نداشت.
اما در مورد ایمان با توجه به اینکه بعد از کتاب ذکر شده ، و با توجه به جمله هائى که بعد از آن در آیه آمده ، روشن مىشود که منظور ایمان به محتواى این کتاب آسمانى است ، نه ایمان به طور مطلق ، بنا بر این تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمىتواند دستاویزى براى بیماردلانى که مىخواهند نفى ایمان به طور مطلق از پیامبر کنند و حقایق تاریخى را نادیده بگیرند ، بوده باشد .
.................. .................... ادامه دارد ....................
جهت ادامه مطلب به آدرس زیر مراجعه شود:http://hakim-askari.rozblog.com/
**قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیر آیه 52 و53 سوره شُوری)
***تنظیم واصلاح و اضافات : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم
***نسیم معرفت**
آنان با نهایت تأکید به خدا سوگند خوردند که اگر پیامبری انذارکننده به سراغشان آید ، هدایت یافته ترین امّتها خواهند بود امّا چون پیامبری برای آنان آمد ، جز فرار و فاصله گرفتن از ( حق ) چیزی بر آنها نیفزود!
اینها همه بخاطر استکبار در زمین و نیرنگهای بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را می گیرد آیا آنها چیزی جز سنّت پیشینیان و ( عذابهای دردناک آنان ) را انتظار دارند؟! هرگز برای سنّت خدا تبدیل نخواهی یافت ، و هرگز برای سنّت الهی تغییری نمی یابی!
سوره فاطر آیه 43 .
در تفسیر دُرُّ المَنثور و رُوحُ المَعانى و مَفاتیحُ الغَیب و تفاسیر دیگر چنین آمده است که مشرکان عرب هنگامى که مى شنیدند که بعضى از امت هاى پیشین همچون یهود ، پیامبران الهى را تکذیب کردند ، و آنها را به شهادت رساندند ، مىگفتند : ولى ما چنین نیستیم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بیاید ما هدایت پذیرترین اُمتها خواهیم بود ! ولى همانها هنگامى که آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمینشان طلوع کرد و پیامبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) همراه بزرگترین کتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذیرفتند بلکه در مقام تکذیب و مبارزه و انواع مکر و فریب بر آمدند . آیات فوق نازل شد و آنها را بر این ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.
استکبار و حیله گرى سر چشمه بدبختیها
در آیات پیشین سخن از مشرکان و سر نوشت آنها در دنیا و آخرت در میان بود ، آیات مورد بحث نیز همین مطلب را ادامه مىدهد. نخستین آیه مىفرماید : آنها با نهایت تاکید سوگند یاد کردند اگر انذار کننده اى به سراغشان بیاید به طور مسلّم از همه امتها هدایت یافته تر خواهند بود ( وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً). أَیمان جمع یَمین به معنى سوگند است ، و در اصل یَمین به معنى دست راست مىباشد ، اما از آنجا که به هنگام سوگند و بستن عهد و پیمان دست راست را به هم مىدهند ، و قسم یاد مىکنند ، این کلمه تدریجا در معنى سوگند به کار رفته است. جَهد از ماده جهاد به معنى تلاش و کوشش است ، بنا بر این تعبیر ( جَهْدَ أَیْمانِهِمْ) اشاره به سوگند مؤکّد است .آرى آنها هنگامى که تماشاگر صفحات تاریخ گذشته بودند که از بىوفائی ها و ناسپاسی ها و کارشکنى ها و جنایات امتهاى پیشین مخصوصا یهود نسبت به پیامبرانشان سخن مىگفت ، بسیار تعجب مىکردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مىزدند. (و ادّعا ها و گزافه گویی ها داشتند) اما هنگامى که مَحَک تجربه آمد به میان و کوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند که آنها نیز از همان قُماشند ، بطورى که قرآن در دنباله همین آیه فرموده : هنگامى که انذار کننده الهى آمد جز فرار وفاصله گرفتن واِعراض از حق چیزى بر آنها نیفزود ! ( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ).
خوش بود گر مَحَک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
از خافظ
این تعبیر( فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ) نشان مىدهد که آنها قبلا نیز بر خلاف ادعاهایشان طرفدار حق نبودند ، قسمتى از آئین ابراهیم را که در میان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند ، و هر روز به بهانه اى آن را زیر پا مىگذاشتند ، براى مستقلات عقلیه و فرمان خِرَد نیز ارج و بهائى قائل نبودند ، و با قیام پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) و جریحه دار شدن تعصب جاهلانه آنها ، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بیشتر شد ، آرى همیشه از حق فاصله داشتند و اکنون بیش از هر زمان دیگر از حق و آیین حق اعراض می کنند .
آیه بعد توضیحى است بر آنچه در آیه قبل گذشت ، مىگوید : دورى و نفرت و سرپیچی و اعراضِ آنها از حق به خاطر این بود که طریق استکبار در زمین را پیش گرفتند(کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق )، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسلیم شوند ( اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ). و نیز به خاطر آن بود که حیله گری هاى زشت و بد را پیشه کردند (وَ مَکْرَ السَّیِّئِ). ولى این حیله گریهاى سوء ، تنها دامان صاحبانش را مىگیرد ( وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ). جمله (لا یَحیقُ) از ماده «حاقَ ، یَحیقُ » به معنى نازل نمىشود و اصابت نمىکند و احاطه نمىیابد مىباشد ، اشاره به اینکه حیله گریها ممکن است موقّتاََ دامن دیگران را بگیرد ، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مىآید ، او را در برابر خلق خدا رسوا و سرافکنده وبیچاره ، و در پیشگاه الهى شرمسار مىکند ، همان سرنوشت شومى که مشرکان مکه پیدا کردند. در حقیقت این آیه مىگوید : آنها تنها به دورى کردن از این پیامبر بزرگ الهى قناعت نکردند ، بلکه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود کمک گرفتند ، و انگیزه اصلى آن کبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.
حدیث :
یا عَلِی أُوصِیک بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ مَعَهُ الْإِجَابَةَ وَ بِالشُّکرِ فَإِنَّ مَعَهُ الْمَزِیدَ وَ إِیاک عَنْ أَنْ تَخْفِرَ عَهْداً وَ تُعِینَ عَلَیهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْمَکرِ فَإِنَّهُ لا یحِیقُ الْمَکرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ وَ أَنْهَاک عَنِ الْبَغْی فَإِنَّهُ مَنْ بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ.
ای علی تو را سفارش می کنم به دعا کردن که اجابت به همراه دارد و به شکر گزاری که فزونی به همراه دارد. مبادا که عهدی را بشکنی یا کسی را بر ضد آن یاری دهی. تو را از مکرکردن نهی می کنم؛ زیرا مکر بد تنها دامن صاحبش را می گیرد؛ و تو را از ستم نهی می کنم؛ زیرا برهرکسی ستم رود، خداوند یاری اش می کند.
در دنباله آیه این گروه مستکبرِ مکار و خیانتکار را با جمله پر معنى و تکان دهنده اى تهدید کرده ، مىگوید : آیا آنها انتظارى جز این دارند که گرفتار همان سرنوشت پیشینیان شوند ؟ ! ( فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ) . این جمله کوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنکش و طغیان گرى همچون قوم نوح ، و عاد ، و ثمود ، و قوم فرعون است که هر کدام به بلاى عظیمى گرفتار شدند ، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناکشان اشاره کرده ، و در اینجا با همین یک جمله کوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم این گروه مجسم مىسازد. سپس براى تاکید بیشتر مىافزاید : هرگز براى سنت الهى تغییر و تبدیلى نمىیابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى یافت ( فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً ) . چگونه امکان دارد خداوند قوم و جمعیتى را به خاطر اعمالى کیفر دهد ولى گروه دیگرى را که داراى همان برنامه اند مُعاف دارد ؟ مگر او حکیم و عادل نیست ؟ و همه چیز را از روى حکمت و عدل انجام نمىدهد ؟ نَوَسان و دگرگونى سنتها در باره کسى تصور مىشود که آگاهى محدودى دارد ، و با گذشت زمان به مسائلى واقف مىشود که او را از سنت دیرینه اش باز مىدارد ، یا کسى که آگاه است اما روى میزان حکمت و عدالت رفتار نمىکند و تمایلات خاصى بر فکر او حاکم است ، ولى پروردگارى که از همه این امور منزه و پاک مىباشد سنتش در باره آیندگان همانست که در باره پیشینیان بوده است ، سنتهایش ثابت و تغییر ناپذیر است . قرآن در آیات متعددى روى مساله تغییر ناپذیر بودن سنتهاى الهى تکیه کرده است که در ذیل آیه 62 سوره احزاب ( جلد 17 ) مشروحا از آن بحث کردیم.
اجمالا در این جهان در عالم تکوین و تشریع قوانین ثابت و لایتغیرى است که قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبیر کرده که هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد ، این قوانین همانگونه که بر گذشته حاکم بوده بر امروز و فردا نیز حاکم است ، مجازات مستکبران بى ایمان هنگامى که اندرزهاى الهى سود نبخشد ، همچنین یارى رهروان راه حق به هنگامى که دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از این سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغییر ناپذیر بوده و هست.
فرق تبدیل وتحویل
قابل توجه اینکه در بعضى از آیات قرآن مجید تنها سخن از عدم تبدیل سنتهاى الهى آمده ( احزاب - 62 ) و در بعضى دیگر سخن از عدم تحویل آنها ( سوره اسراء - 77). ولى در آیه مورد بحث هر دو را به صورت تاکید پشت سر هم آورده، مىفرماید : نه براى سنت الهى تبدیل مىیابى و نه تحویلى ! آیا این هر دو یک معنى را مىرساند که براى تاکید بیان شده است ، و یا هر کدام اشاره به معنى مستقلى است ؟ با توجه به ریشه این دو واژه ظاهر این است که به دو معنى مختلف اشاره مىکند : تبدیل آن است که چیزى را به کلى عوض کنند ، یعنى آن را بردارند و چیز دیگرى جانشین آن نمایند ، ولى تحویل آن است که همان موجود را از نظر کیفى یا کمى دگرگون سازند بدون آنکه چیزی جایگزین و جانشین چیزی دیگر شود.
به این ترتیب سنتهاى الهى نه به کلى عوض مىشود ، و نه حتى کم و زیاد و ضعیف و شدید مىشود ، از جمله اینکه خداوند در مورد گناهان و جرائمِ مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل مىشود ، نه اینکه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه دیگرى را مُعاف سازد ، و نه اینکه مجازات گروهى را کمتر و یا ضعیفتر کند ، و چنین است قانونى که از ریشه ثابتى مایه گرفته که نه تبدیل در آن است و نه تحویل و دگرگونى و تغییر .
آخرین نکته اى که در مورد این آیه به نظر مىرسد این است که در یکجا سنت را به الله ( لِسُنَّتِ اللَّهِ ) اضافه کرده ، و در جاى دیگر از همین آیه سنت را به اولین و پیشینیان (سُنَّتَ الْأَوَّلینَ)، ممکن است در بدو نظر منافاتى بین این دو تصور شود ، ولى چنین نیست ، زیرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنت گذار است ، و در مورد دوم سخن از کسى است که این سنت الهى در باره او اجرا مىشود.
تفسیر نمونه ج : 18ص :293.
.: Weblog Themes By Pichak :.